eitaa logo
روناس📙
240 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
282 ویدیو
14 فایل
ما هستیم تا کتاب خونِ‌تون نیفته😉 تفکر ملی ⬅️ تولید ملی یک شهر حامی ماست😎 ارسال به هر کجا که باشی🙃 تبلیغات و سفارشات @Hatafi13 منتظر نظرات شما هستیم🤗 @ardakan_ronas
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید برای اینکه نشون بدم ناراحتم دیگه هیچ حرفی نزدم.. عباس هم که فهمید دارم خودمو لوس میکنم سر لجم هیچی نگفت.. داشتم از هوای مدیترانه ای و مناظر بسیار زیبای خیابان لذت می‌بردم که دیدم عباس تو اتوبان داره مارپیچی میرونه😐 - چی کار میکنی؟ - هیجان وخطر - چی به سرت زده باز؟ حرفی نزد ! یا درست رانندگی می‌کنی یا جیغ میزنم - لووووس به حرفم توجه نکرد ادامه داد هر لحظه نزدیک بود به یه ماشین بزنه صدای بوق ماشینا تو سرم بود همش خدا خدا میکردم این کار دست منو و خودش نده میدونستم عباس دین و ایمون حالیشه - عباس - هوم - میدونی سلب آرامش مردم و ترسوندنشون حق الناسه طبق قانون هیچ راننده ای حق نداره اینجوری برونه از لحاظ شرعی برخلاف قانون جمهوری اسلامی ایران عمل کردم حرامه! پاش رو پدال ترمز فشار داد ماشین با صدای کشیدگی چرخ روی آسفالت، ایستاد ، بوی لِنتا خیلی اذیت کننده شده بود - راست میگیا نه من نه اون دیگه حرف نزدیم ! رسیدم خونه چادر و روسریم رو در آوردم و نشستم پیش مامانم و معصومه مثل اینکه امروز رفته بودن به‌ چند تا تالار عروسی سر بزنن ولی قیمتا سرسام آور بوده از طرفی هم هر تالاری راضی به نبودِ آهنگ نمی‌شد پریدم وسط و گفتم مسجد! واسه چند لحظه همه ساکت شدن عباس هم فکر فرو رفت معصومه گفت: چه فکر خوبی دیگه هم غر غر نمی‌شنویم که چرا آهنگ ندارید چرا کسی نمی رقصه، میگیم مسجده دیگه😁! 🌾🌸 ⭕️ ✨』
😌 🌈 بابا:هییے دخترم…ولے اینجا ایرانہ و مجبورے بہ حجاب اجبارے..بزار درست تموم بشہ میفرستمت اونور هر جور خواستے بگرد.. -نہ پدر جان…منظور این نبود? . مامان:پس چے؟!? . -نمیدونم چہ جورے بگم…راستش…راستش میخوام چادر بزارم? . پدر : چے گفتے؟! درست شنیدم؟!چادر؟!?? . مامان: این چہ حرفیہ دخترم.. تو الان باید فڪر درس و تحصیلت باشے نہ این چیزها? . -بابا: معلوم نیست باز تو اون دانشگاہ چے بہ خردشون دادن ڪہ مخشو پوچ ڪردن. . -هیچے بہ خدا…من خودم تصمیم گرفتم? . بابا: میخواے با آبروے چند سالہ ے من بازے ڪنے؟!؟همین موندہ از فردا بگن تنها دختر تهرانے چادرے شدہ . -مامان: اصلا حرفشم نزن دخترم…دختر خالہ هات چے میگن.. . -مگہ من برا اونا زندگے میڪنم؟!? . -میگم حرفشو نزن? . . با خودم گفتم اینجور ڪہ معلومہ اینا ڪلا مخالف هستن و دیگہ چیزے نگفتم? . نمیدونستم چیڪار ڪنم.ڪاملا گیج شدہ بودم و ناراحت?از یہ طرف نمیتونستم تو روے پدر و مادر وایسم از یہ طرف نمیخواستم حالا ڪہ میتونم بہ اقا سید نزدیڪ بشم این فرصتو از دست بدم . ولے اخہ خانوادم رو نمیتونم راضے ڪنم? یهو یہ فڪرے بہ ذهنم زد.اصلا بہ بهانہ همین میرم با آقا سید حرف میزنم☺️ شاید اجازہ بدہ بدون چادر برم پایگاہ. .بالاخرہ فرماندہ هست دیگه? . فردا ڪہ رفتم دانشگاہ مستقیم رفتم سمت دفتر آقا سید: . تق تق . -بلہ بفرمایید . -سلام . -سلام…خواهرم شرمندہ ولے اینجا دفتر برادرانہ.. گفتہ بودم ڪہ اگہ ڪارے دارید با زهرا خانم هماهنگ ڪنید. . -نہ اخہ با خودتون ڪار دارم . -با من؟!؟? چہ ڪارے؟!? . -راستیتش بہ من پیشنهاد شدہ ڪہ مسئول انسانے خواهران بشم ولے یہ مشڪلے دارم? . چہ خوب.چہ مشڪلے؟!? . -اینڪه?اینڪہ خانوادم اجازہ نمیدن چادرے بشم?میشہ اجازہ بدین بدون چادر بیام پایگاہ؟! . -راستیتش دست من نیست ولے یہ سوال؟!شما فقط بہ خاطر پایگاہ اومدن و این مسولیت میخواستین چادر بزارین؟! . -ارہ دیگہ ?? . -خواهرم ،چادر خیلے حرمت دارہ ها…خیلے…چادر لباس فرم نیست ڪہ خواهر…بلڪہ لباس مادر ماست…میدونید چہ قدر خون براے همین چادر ریختہ شدہ؟؟چند تا جوون پرپر شدن؟!چادر گذاشتن عشق میخواد نہ اجازہ. . ولے همینڪہ شما تا اینجا تصمیم بہ گذاشتنش گرفتین خیلے خوبہ ولے بہ نظرم هنوز دلتون ڪامل باهاش نیست. . من قول میدم اون مسئولیت روبہ ڪسے ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعہ و اطمینان قلبے انتخاب ڪنین نہ بہ خاطرحرف مردم.