#نمونهای_از_نقلهای_شگفت_و_عارفانه
🔮مولوی روحیه عرفانی و نگاه ژرف و عمیق داشت. به همین جهت به ضبط حوادث شگفت خود و دیگر مردان الهی میپرداخت.
#در_پرتوی_محبت_به_علی
🔹در قندهار شخصی به نام محب علی زندگی میکرد. وی مرد پاک طینت و نیک سیرتی بود و از ارادتمندان ویژه حضرت علی علیهالسّلام محسوب میشد.
🌀محبت به آن حضرت، تمام دل و جانش را احاطه کرده و به مرحله عاشقی رسیده بود. به نحوی که هرگاه به او میگفتند: «محب علی! بیدار علی باش» از حال طبیعی خارج میشد و بی اختیار اشکش جاری میگردید.
🔆هنگامی که از دنیا رفت، او را برای غسل، بردند. دوستانش در عزای او گریه میکردند.
🌀در هنگام غسل، یکی از دوستانش گفت: «محب علی! بیدار علی باش»
🔮ناگاه دست راستش را حرکت داده آرام آرام بر روی سینه اش قرار داد. همه از این واقعه عجیب، متحیر شدند. خیلی زود، این خبر در بین شیعیان قندهار پخش شد.
🌀آنها دسته دسته میآمدند و آن منظره شگفت را میدیدند و از روی شوق میگریستند. دست محب علی، تا پایان غسل، همچنان روی سینه اش قرار داشت.
#ادامه_دارد
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#ادامه
#گریه_شیر_در_عزای_امام_حسین
🔮جناب شیخ محمدحسن مولوی از عالم بزرگوار حاج سید محمد رضوی کشمیری فرزند آقا سید مرتضی کشمیری چنین نقل کرده است:
🔆در کشمیر، کوهی است که در دامنه آن حسینیهای قرار دارد. ساختمان حسینیه طوری است که از بیرون آن میتوان داخل را مشاهده کرد. جهت روشنایی، در پشت بام حسینیه پنجرهای گذاشتهاند.
🌀هر سال در روز عاشورا، جمعی از شیعیان در آنجا جمع شده و مراسم عزای سالار شهیدان علیهالسّلام را برگزار میکنند.
🔆شیری در آن نزدیکیها زندگی میکند که هر سال در شب اول محرم ، از بیشه اش بیرون میآید و خودش را در پشت بام حسینیه رسانده، سرش را از آن روزنه داخل میکند و به عزاداران مینگرد و قطرات اشک از چشمانش جاری میشود. و بعد از مجلس، راهش را میگیرد و به بیشه اش بر میگردد.
🔮این برنامه تا شب عاشورا به همین کیفیت، ادامه مییابد. به همین دلیل، در این قریه، هیچگاه اول محرم اشتباه نمیشود و با آمدن آن حیوان، همه میفهمند که شب اول محرم فرا رسیده است.
#ادامه_دارد
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#یاری_یتیمان_و_محرومان
🌀در حد توان به کمک یتیمان و محرومان شتافت. و برای سر و سامان دادن امور آنها دارالایتامی تاسیس کرد. یکی از ارادتمندانش میگوید:
🔮ایشان علاوه بر جنبههای عبادی از اقدامات سودمند خدمات اجتماعی نیز غافل نبود و در این راستا، از درآمد شخصی و امکاناتی که از طریق افراد خیر فراهم میشد به مریضها، گرسنهها، یتیمان و بی سرپرستان رسیدگی میکرد.
#ویژگیهای_اخلاقی
🔆تهجد و شب زنده داری
🔹مولوی قندهاری هیچ گاه از تعبد، تهجد و شب زنده داری غافل نشد. با عشق و علاقه ساعتها در دل شب، به عبادت و راز و نیاز میپرداخت و از نظر پاکی نفس به درجه عالی رسیده بود، به گونهای که با ذکر و دعا، بیماران را از درد نجات میداد.
🌀یکی از کسانی که شاهد برخی کرامتهای او بود، میگوید:
🔆در یکی از روزهای سال ۱۳۶۵ ش، با چشم خود فردی را دیدم که دچار بیماری شدیدی شده بود. او از جناب مولوی تقاضا کرد تا برای شفایش دعا بخواند. جناب مولوی در مقابل چشم حاضران حبه قندی برداشت و دعایی خواند و سپس آن را به آن فرد مریض داد. آن شخص بیمار با خوردن آن قند، احساس سلامتی کرد.
#ادامه_دارد
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#شیفتگی_به_اهل_بیت
🔮آیت الله محمد حسن مولوی قندهاری عاشق اهل بیت علیهمالسّلام بود. و در هیچ شرایطی از نشر افکار و اجرای سیره آن بزرگواران غفلت نمیکرد.
🌀نمونههای زیر، به خوبی گویای دلدادگی آن عارف نامدار به عترت پاک رسول خدا است:
🔆«در ایام جوانی ساکن مشهد مقدس بودم و از فیوضات حضرت رضا علیهالسّلام ، بیش از قابلیت خود منبر میرفتم و منبرم جذاب بود.
🔹ملازم شیخ علی اکبر نهاوندی، سید رضا قوچانی ، شیخ مرتضی بجنوردی و شیخ مرتضی آشتیانی،...بودم. آنها مرا به اطراف، از جمله پاکستان و قندهار و... میفرستادند.
🌀هنگام بازگشت از یکی از این ماموریتها، دیر وقت به مشهد رسیدم. خودم را به مسجد گوهرشاد رساندم. تازه اذان مغرب تمام شده بود. شیخ علی اکبر نهاوندی مشغول نماز شد. پس از نماز، به خدمتش رسیدم. با من معانقه کرد... در این فرصت مرحوم حاج قوام لاری از جایش بلند شد و بنای مقدمه یک روضه را گذاشت.
🔆در ابتدا این دو شعر را خواند که من تا آن زمان نشنیده بودم.
ها علی بشر کیف بشر• • • ربه فیه تجلی و ظهر
هو والواجب نور و بصر• • • هو والمبدء شمس و قمر
🌀با شنیدن این بیت، حالم منقلب شد. آقای شیخ علی اکبر نهاوندی همچنان با من مشغول صحبت بود.
#ادامه_دارد
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#ادامه
🔮یک گوشم با او بود و گوش دیگرم به ذکر مصیبت حاج قوام. با همان حال دگرگون، به خانه آمدم.
➖تنها بودم و در خود طبع رسائی یافتم. مداد را برداشتم و آن اشعار را چنین تضمین کردم:
ها علی بشر کیف بشر• • • ربه فیه تجلی و ظهر
عقل کلی به ما داد خبر• • • انا کالشمس علی کالقمر
هو والواجب نور و بصر• • • هو والمبدء شمس و قمر
عشق افکند به دلها اخگر• • • عشق بنمود هویدا محشر
عشق چه بود، اسدالله حیدر
🔆چهار سال از سرودن این قصیده گذشت. نمیدانستم که این مدح ، قبول شده است یا نه؟
🌀روزی بعد از ناهار خوابیدم. در عالم رؤیا به کربلای معلا مشرف شده وارد رواق مبارک شدم. دیدم درهای حرم بسته است و زائران در رواق، مشغول خواندن زیارت وارث هستند.
🔹حالم دگرگون شد. من تازه رسیده بودم، چرا درها بسته بودند؟
➖پرسیدم: آیا درها باز میشود؟
➖گفتند: بله، یک ساعت دیگر. دلم آرام نمیگرفت. در عالم خواب، به سمت قتلگاه شتافتم. نزد آن پنجرهای که بالای سر مبارک قرار دارد، رسیدم.
#ادامه_دارد
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#ادامه
🔆 از پشت پنجره به داخل نگاه کردم. چشمم به گروهی از عالمان افتاد. عدهای را شناختم. مجلسی، ملا محسن فیض ، سید اسماعیل صدر ، میرزا حسن شیرازی ، شیخ جعفر شوشتری و... حضور داشتند.
🌀حرم مملو از جمعیت بود. همه رو به ضریح و پشت به آن پنجره نشسته بودند.
🔹 در راس همه، مرحوم حاج آقا حسین قمی بود. بنده در مشهد ایشان را میشناختم و بعدها وکیلشان هم بودم. ایشان دستور میداد فلان آقا برود بخواند. او بلند میشد و میخواند و همه گریه میکردند و به او احسنت احسنت میگفتند.
🔆 مثل بچهها به خودم فشار آوردم تا از گوشه پنجره وارد حرم شده خودم را به جمع علماء برسانم. بعد از اندکی تلاش، ناگهان خود را داخل حرم مطهر دیدم.
🌀خواستم در گوشهای بنشینم ولی جای برای نشستن نبود. فقط کنار آقای قمی اندکی جای خالی وجود داشت. خودم را به آنجا رساندم و نشستم. آقای قمی همین که من را دید، فرمود:
➖مولوی حسن؟!
➖عرض کردم: بله قربان.
🔹فرمود: برخیز و بخوان.
➖بلند شدم. نمیدانستم از کجا شروع کنم. کدام آیه و حدیث را تطبیق کنم؟ چگونه به روضه گریز بزنم؟
🔆ناگهان در دلم الهام شد. شروع کردم به خواندن:
ها علی بشر کیف بشر، و تا آخر قصیده خواندم.
🔮وقتی از خواب بیدار شدم، دلم میتپید. از سر و صورتم عرق میریخت. از اینکه مدیحهام مورد عنایت واقع شده بود، خدا را شکر کردم.
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#دمی_با_آقا_ضیاالدین_عراقی
🔰علی، معروف به ضیاءالدین، فرزند آخوند ملا محمد کبیر سلطان آبادی (عراقی) در سال ۱۲۷۸ هـ . ق، در محلّه حصار قدم سلطان آباد (اراک) قدم به عرصه وجود نهاد.
#پدر_عراقی
🌀ملّا محمّد، پدر آقا ضیاء (۱۲۱۰ ـ ۱۲۹۰ هـ . ق) در عصر خود عالمی بزرگوار و فقیهی وارسته بود و در میان شاگردان آیة الله آقا محسن عراقی علاء المحدثین منشی خاص آخوند خراسانی و آیة الله سید محمد شفیع الدین جاپلقی، مقام و مرتبهای بلند در علم داشت و به تقوا و پرهیزکاری مشهور بود.
🔆آیت الله اراکی از قول پدر خویش نقل میکند:
🌀آخوند کبیر ارتزاقش از یک قطعه زمینی در اطراف سلطان آباد (اراک) بود که زراعت میکرد و نان سال خود و اهل عیالش از همان قطعه زمین بود. یک وقت که حاصل آن زمین را در خرمن گاه جمع کرده بودند، در اطرافش هم خرمنهایی بوده است، کسی عمداً یا سهواً آتش روشن میکند، باد هم بود و آتش افتاده بود توی خرمنها، این خرمن، آن خرمن، تا آتش همه خرمنها را میگیرد.
🌀کسی به آخوند میگوید: چه نشستهای! نزدیک است خرمن شما آتش بگیرد. آخوند ملّا محمّد تا این را میشنود عبا و عمامه را برمیدارد و قرآن را و به بیابان رو به آتش و در دستش هم قرآن؛
🔆میگوید: ای آتش! این نان خانواده و اهل عیال من است، تو را به این قرآن قسم! به این خرمن متعرض نشو.
🔮پدرم گفت: تمام آن قبهها که اطراف بود، خاکستر شد و این یکی ماند.
🔆هر کس که میآمد، انگشت به دهان میگرفت و متحیر میشد که این چه جور مانده؟! خبر نداشتند، من خبر داشتم، پدر مرحوم آقا ضیاء همچو شخصی بوده است.
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#تحصیلات
🔆آقا ضیاء الدین که دارای هوشی سرشار و استعدادی فوق العاده بود، مقدمات علوم اسلامی را نزد پدر و سایر علما، در زادگاهش فرا گرفت.
🔹برای ادامه تحصیل، راهی اصفهان گردید و در مدرسه صدر اقامت گزید.
#سفر_به_اصفهان
🔮آیت الله العظمی اراکی (ره) درباره انگیزه سفر آقا ضیاء به اصفهان میگوید:
🌀پدر مرحوم آقا ضیاء در هشتاد سالگی فوت کرد؛ در حالی که فرزندش، آقا ضیاء ۱۲ سالش بوده و غیر از ایشان دو دختر هم داشتند.
🔹حاج صمصام الملکی بود متمول و ارباب ملک و املاک و لکن از علوم هم بیاطلاع نبوده است.
🌀مرحوم آقا شیخ فرمودند: در کربلا که بودم در مدرسه حسن خان کربلا درس میگفتم.
➖صمصام الملک برای زیارت آمده بود، یک هفته آمد در درس من نشست، و در آن هفته از استصحاب بحث میکردیم و کلمه «لاتنقض الیقین بالشّک» را میگفتیم.
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•