eitaa logo
؏ﭑرفــــﺂݩِ مـجـﭑهد | شهیدانּ عشࢪیہ و طهـمـاسبے
435 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
931 ویدیو
30 فایل
﷽ ⭕️ معرفی و بازنشر زندگینامه، سبک زندگی، وصیتنامه، آثار صوتی و تصویری، دست‌نوشته‌ها و ... از مربیان‌شهید والامقام ابراهیم عشریه و مهدی طهماسبی 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir ⭕️ لینک ارتباط با مدیر کانال و یا ارسال محتوا: https://eitaa.com/MALEK_ita
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛ 8 روز تا نیمۀ شعبان مردی از بلخ برای امام زمان عجل‌الله‌فرجه نامه‌ای فرستاد تا یکی از وکلای حضرت به او برساند؛ در آن نامه با انگشت روی صفحه درخواستش را نوشته بود... حضرت پاسخِ نامه‌ی خالی او را دادند... •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1️⃣1️⃣ (وَ أتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ) /۱۰ ⭕️ روز موعود؛ ۲۴ فروردین ۱۳۹۵ ...جواب دادم: «کسی اینجا نیاد. آتش تیربار، اجازه کمک رسانی رو نمی‌ده.» گفت: «مختصات تیربارچی دشمن رو بده.» با استفاده از جی‌پی‌اس، موقعیت دشمن را گزارش دادم. حاج عمار دوباره گفت: «مختصات خودت رو هم بده.» تیربار هنوز می‌زد و رهایم نمی‌کرد. به هر زحمتی بود مختصات خودم را هم گزارش کردم. خطوط بی‌سیم شلوغ بود و مکالمات به‌راحتی انجام نمی‌شد. بعد از چند ثانیه عمار تماس گرفت و گفت: «تیربارچی رو نمی‌زنیم.» گفتم: «چرا؟!!» جواب داد: «سنگر تیربار دشمن خیلی بهت نزدیکه و ممکنه ترکش‌های خمپاره به خودت هم بخوره.» گفتم: «پس کسی سمت من نیاد. امکانش نیست.» عمار گفت: «مالک نگران نباش.» با خودم گفتم نگرانی چیه؛ خیلی هم خوشحالم. فکر می‌کردم آن کسی که ابراهیم خواب شهادتش را دیده من هستم! خدا را شکر می‌کردم که رو به سمت کربلا افتاده‌ام و در وضعیت خوبی امام حسین علیه‌السلام را زیارت می‌کنم. روی زمین تمام زیر بدنم تا شعاع یک‌متری پر از خون شده بود. اشهدم را برای آخرین بار خواندم. طی این مدت و عملیات‌ها و مأموریت‌های مختلف، بارها در موقعیت‌هایی گرفتار شده بودم که امیدی به ماندنم نبود و اشهدم را خوانده بودم اما این بار خیلی جدی‌تر بود. گوشم مدام به مکالمات بی‌سیم بود. منتظر شنیدن صدای ابراهیم بودم. عمار پشت‌سرهم تراب را صدا می‌کرد. ابراهیم جواب نمی‌داد. دل توی دلم نبود؛ مدام با خودم می‌گفتم: «ابراهیم تو رو خدا جواب بده تا دلم آروم بگیره!» از پشت بی‌سیم شنیدم عمار به حنیف که مسئول مخابرات بود گفت که بی‌سیم تراب را بررسی کند که سالم است یا نه. بعد از چند دقیقه، حنیف با عمار تماس گرفت و گفت: «بی‌سیم تراب سالمه و فرکانس‌های رفت‌وبرگشت مشکلی ندارن.» کم‌کم داشتم نگرانش می‌شدم. یاد حرفش افتادم که گفت: «دوست دارم با هم شهید بشیم.»... 🔗 ادامه دارد... •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔁 ⏮️ ⏯️ ⏭️ ◉━━━━━━─────── 🎧 شهید یعنی... •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- ای کھ مرا خـوانـدھ‌ای ؛ راھ نشـٰانم بدھ در شـب ظلمــٰانـےام، مـٰاھ نــشـٰانـم بـدھ :) •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا