eitaa logo
؏ﭑرفــــﺂݩِ مـجـﭑهد | شهیدانּ عشࢪیہ و طهـمـاسبے
430 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
982 ویدیو
32 فایل
﷽ ⭕️ معرفی و بازنشر زندگینامه، سبک زندگی، وصیتنامه، آثار صوتی و تصویری، دست‌نوشته‌ها و ... از مربیان‌شهید والامقام ابراهیم عشریه و مهدی طهماسبی 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir ⭕️ لینک ارتباط با مدیر کانال و یا ارسال محتوا: https://eitaa.com/MALEK_ita
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1️⃣1️⃣ (وَ أتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ) /۱۷ ⭕️ روز موعود؛ ۲۴ فروردین ۱۳۹۵ ... بعد از مدتی ناگهان همه جا سفید شد و دیدم که روی قطعه زمین کوچکی که با چمن پوشیده بود، دراز کشیده‌ام. حالات خاصی بود. یک‌دفعه زمین شروع کرد به پایین رفتن. سرعتش هر لحظه بیشتر می‌شد. دو طرفم دیواره شده بود و با سرعت زیادی پایین می‌رفتم. خدایا اینجا کجاست؟! دارم کجا می‌روم. از این وضعیت مبهم، کمی وحشت کردم. ناگهان همه چیز متوقف شد و بعد از چند لحظه این بار شروع به بالارفتن کرد. این بار با سرعت چندبرابر بیشتر از قبل. هیچ‌چیز دست خودم نبود. انگار دارند مرا می‌برند جایی. این‌قدر بالا رفته بودم که دو طرفم هیچ چیزی نبود. انگار دو طرف شده بود لبه پرتگاه. فضای اطراف و آسمان سفید بود؛ خیلی سفید. خدایا اینجا دیگر کجاست؟ با خودم گفتم شاید هنوز روی ارتفاع العیس هستم، اما یادم آمد که رضا من را آورده بود پایین. درثانی العیس این‌قدر بلند نبود! محو تماشای این فضا بودم. همه چیز یادم رفته بود. مدتی توی همین وضعیت بودم که دیدم همه چیز تاریک شد و دوباره صحنه بیمارستان را دیدم. برگشتم داخل اتاق بیمارستان. پرستارها هرکدام مشغول رسیدگی به یک مجروح بودند. سرشان حسابی شلوغ بود. عملیات، تلفات زیادی داشت. هنوز صدایم را نمی‌شنیدند. دیدم با آمپول و سرم و تنفس و... سعی در زنده نگه‌داشتن من دارند. ولی حال من خیلی خوش بود؛ سبک و بی‌درد. خیلی سبک. حتی سنگینی نفس‌کشیدن را هم حس نمی‌کردم. قابل بیان نیست. سنگینی دنیا حس نمی‌شد. این حالات زیاد طول نکشید. بعد از حدود نیم ساعت ناگهان همه‌جا سیاه شد. سیاهِ سیاه. چشمانم را که باز کردم، دیدم حالا روی تخت بیمارستان هستم؛ در حال تهوع بودم. پرستارها و پزشک‌ها فریاد می‌زدند ... احیا شد! بعد از چند لحظه وقتی درخواست آب کردم، دیگر صدایم را می‌شنیدند. چند قطره آب مقطر، داخل دهانم انداختند. تازه فهمیدم چه خبر شده. من احیا شده بودم. وای خدایا ... دوباره برگشتم! لیاقت نداشتم. نشد که بروم. قبولم نکردند... خسران بالاتر از این؟! 🔗 ادامه دارد... •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔁 ⏮️ ⏯️ ⏭️ ◉━━━━━━─────── 🎧 راهی‌ام من، شکسته دل به زیر باران •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه ما مسئولیم و خداوند نیز هیچ قوم و خویشی با ما ندارد و اگر خدای ناکرده این انقلاب توسط ناآگاهان و کج‌فهمان ضربه بخورد این اسلام عزیز تا سال‌ها نمی‌تواند قد عَلَم کند. •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 و 🚨 🎙| پیامی از همسر شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه به همه مردم عزیز🌿 بســم رب الشهداء و الصدیقین با صلوات بر محمد و آل محمد سلام علیکم ملت عزیز و شهید پرور ما درآستانه آزمونی دیگر قرارگرفته است ؛ آزمون انتخاب نمایندگان اصلح برای مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری ، تمامی دشمنان ازجمله شیطان بزرگ آمریکای جنایتکار و ایادی داخلی آنها تلاش می کنند که ملت عزیز ما را به دلایل مختلف از دادن رای منصرف کنند ، اما نمی دانند قلب ملت ایران تحت فرمان خداوند است ؛ و خداوند به دلهای مردم عزیز ایران الهام می کند که بیایند پای صندوقهای رای و با این عمل همه دشمنان را ناامید می کنند. اینجانب همسر شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه🌹 به پیروی از فرمان جهادگونه رهبر معظم انقلاب اسلامی امام خامنه ای حفظ الله ان شاءالله درروز ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ رای خودم را به کاندیدای اصلح درصندوق انداخته و از همه دوستداران شهدای والامقام و عموم ملت عزیز ایران اسلامی استدعا دارم حتما در انتخابات مجلس شورای اسلامی وخبرگان رهبری شرکت نمایند . هر رای ما تیری است که درقلب بدخواهان وارد شده وآنان را دق مرگ می کند . و منهـــم من ینتظـــر 🌷 ساره عیسی پور ؛ همسر شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه 🌱 |🦋 . •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
📣 تا ساعتی دیگر؛ دیدار جمعی از رأی اولی‌ها و خانواده‌های شهدا با رهبر انقلاب اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آماده ای مدافع حرم باشی ؟ •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1️⃣1️⃣ (وَ أتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ) /۱۸ ⭕️ روز موعود؛ ۲۴ فروردین ۱۳۹۵ ... وزن تمام دنیا را انگار روی قفسه سینه‌ام حس می‌کردم. درد دوباره شروع شده بود، اما مثل قبل نبود. فکر می‌کنم مسکن تزریق کرده بودند. اینجا بیمارستان صحرایی شهرک الحاضر بود. در حین اینکه با برانکار من را بیرون می‌بردند که سوار آمبولانسم کنند، پایین پیراهن یکی از اطرافیان که به نظرم آشنا می‌آمد، را گرفتم و گفتم: «تو رو خدا خبر من رو به ایران نرسونید. می‌خوام خودم که بهتر شدم با ایران تماس بگیرم.» سری تکان داد و از من جدا شد. بعد از مدتی من و تعدادی از مجروحین را داخل آمبولانس گذاشتند و برای عمل جراحی به حلب اعزام کردند. هنوز هوشیار نبودم. گاهی به هوش می‌آمدم، اما درست نمی‌توانستم ببینم. چند ماه بعد در ایران، حیدر برایم تعریف کرد که رضا (ابوکوثر) هم در همان آمبولانس بود. دردم داشت شدیدتر می‌شد. تا حلب نیم ساعت راه بود، اما جاده‌ها این‌قدر خراب بودند که مسیر را طولانی‌تر می‌کرد. دردم هر لحظه بیشتر می‌شد. دست‌اندازها بر شدت درد اضافه می‌کردند. آمبولانس هم خیلی مستهلک بود. به راننده آمبولانس که انگار از برادران فاطمیون بود، گفتم: «تو رو خدا از دست‌اندازها یواش تر برو.» اما توجهی نکرد. همه مجروحین داخل آمبولانس اعتراض می‌کردند؛ اما فایده نداشت. وضعیت همه‌مان اورژانسی بود. باید سریع می‌رفت. زمان دیر می‌گذشت. انگار سه چهار ساعت در راه بودیم. بعد از کلی مصیبت، بالاخره به بیمارستان العسکری شهر حلب رسیدیم. بیمارستان العسکری مخصوص نظامیان بود. آنجا به علت کمبود تخت، تقسیم شدیم به سایر بیمارستان‌های سطح شهر حلب. من را بردند به بیمارستان العربی. بیمارستان العربی، یک بیمارستان خصوصی، مجهز و تمیز بود. دعا می‌کردم که اگر ابراهیم هم مجروح شده، بیاورندش اینجا ... 🔗 ادامه دارد... •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed