eitaa logo
؏ﭑرفــــﺂݩِ مـجـﭑهد | شهیدانּ عشࢪیہ و طهـمـاسبے
399 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
43 فایل
﷽ ⭕️ معرفی و بازنشر زندگینامه، سبک زندگی، وصیتنامه، آثار صوتی و تصویری، دست‌نوشته‌ها و ... از مربیان‌شهید والامقام ابراهیم عشریه و مهدی طهماسبی 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir ⭕️ لینک ارتباط با مدیر کانال و یا ارسال محتوا: https://eitaa.com/MALEK_ita
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضور پدر بزرگوار و فرزندان شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی در دوازدهمین دوره انتخابات پرشور و مردمی مجلس شورای اسلامی و ششمین دوره مجلس خبرگان رهبری 🗓️ جمعه ۱۴۰۲/۱۲/۱۱ •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1️⃣1️⃣ (وَ أتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ) /۲۰ ⭕️ روز موعود؛ ۲۴ فروردین ۱۳۹۵ ... گفت: «بهتری؟» سرم را تکان دادم و گفتم: «بله.» در مورد عمل، توضیح داد و گفت: «شریان‌های رفت و برگشتت پاره شده بودند که شریان رفت (سرخرگ) رو ترمیم کردیم، اما امکان ترمیم شریان برگشت نبود و مجبور شدیم قسمتی از رگ مچ پای چپت رو برداریم و پیوند بزنیم به شریان پای راستت.» یک ترکش بزرگ و یک مرمی نشانم داد و گفت که: «اینها رو خارج کرده‌ایم، اما هنوز ترکش داری. یک مرمی هم از ران پا وارد شده و به سمت قسمت خارجی لگنت منحرف شده و اونجا گیر کرده؛ البته خیلی خطرناک نیست و بعداً توی ایران به اون رسیدگی می‌کنن.» از او تشکر کردم و رفت. اول یک پرستار پیرمرد آمد که انگار مسئول تزریقات و داروهای بیماران بود. سلام کرد و مشغول شد. اول یک آمپول به بازوی راستم زد و بعد چند تا قرص و کپسول به من داد و رفت. بعد یک پرستار جاافتاده‌ای آمد و اتاقم را مرتب کرد. به عربی گفت: «من اسمم عَبیر هست.» به او گفتم: «می‌خوام برای نماز ظهر وضو بگیرم.» سریع یک ظرف آب آورد و جلویم نگه داشت. شروع کردم به وضو گرفتن. خواستم مسح پای راستم را بکشم که دیدم به علت وجود بخیه‌ها نمی‌توانم پایم را خم کنم. دستم را کشیدم به سمت پایم، ولی نمی‌رسید. آن پرستار سریع دستش را کشید روی دستم و بعد مسح پای راستم را انجام داد. بعد هم خودم مسح پای چپم را کشیدم. خیلی تعجب کردم. با اینکه ما شیعه بودیم و آنها اهل تسنن، اما بهتر از ما احکام شیعه را بلد بودند. بعدها متوجه شدم که به آن وضوی نیابتی می‌گویند. جالب بود که منِ شیعه از اهل تسنن، یکی از احکام شیعه را یادگرفتم که تا آن زمان بلد نبودم ... 🔗 ادامه دارد... •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
مهدی رسولی_۲۰۲۴_۰۲_۰۹_۱۱_۴۳_۰۲_۴۶۰.mp3
6.8M
🔁 ⏮️ ⏯️ ⏭️ ◉━━━━━━─────── 🎧 جدایی.. جمعه های امام زمانی... •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهادت خوب است اما تقوی بهتر. تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند... •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح پیروزی_2023_02_09_18_35_51_718.mp3
4.5M
🔁 ⏮️ ⏯️ ⏭️ ◉━━━━━━─────── 🎧 صبح پیروزی •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
خدایا؛ انقدر درد و رنج این دنیا را بر من عطا کن که چیزی برای دیگران نماند، و آنقدر خوشی به دیگران عطا نما که چیزی برای من نماند... •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1️⃣1️⃣ (وَ أتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ) /۲۱ ⭕️ روز موعود؛ ۲۴ فروردین ۱۳۹۵ ... پرستار دیگری وارد شد. جوانی حدود سی‌ساله به نظر می‌آمد و گفت اسمش خالد هست. به او گفتم که تختم را رو به قبله کند. با کمک عَبیر این کار را انجام دادند. بعد گفتم: «مُهر می‌خوام.» خالد متوجه نشد. یاد اسم جهادی ابراهیم افتادم؛ به عربی گفتم: «جنسهُ مِن تُراب. (جنسش از خاکه)» عبیر بعد از چند ثانیه فکر کردن سریع رفت بیرون اتاق و از گلدان داخل سالن بیمارستان یک برگ جدا کرد و برایم آورد. احکام شیعه را خوب بلد بود. شروع کردم به خواندن نماز درازکش. خالد و عبیر رفتند بیرون. بعد از مدتی عبیر ناهار را آورد. در حین اینکه اتاق را نظافت می‌کرد، گفت: «چند فرزند داری؟» گفتم: «دو پسر.» گفت: «من پنج فرزند دارم. سه دختر و دو پسر.» عربی حرف‌زدن آن هم با لهجه سوری برایم خیلی سخت بود. چون تا آن روز، ما با نیروهای عراقی کار می‌کردیم و لهجه عراقی با سوری تفاوت داشت. حوصله نداشتم به او جواب بدهم. ساکت ماندم. فقط دلم برای ابراهیم تنگ شده بود. نگرانش بودم. ذهنم پر از سؤال بی‌پاسخ بود. ناخودآگاه سراغ ابراهیم را از او گرفتم، اما بی‌اطلاع بود. وقت ناهار شد. شکل ناهار، خیلی عجیب بود. فقط سه تا بادمجان قلمی خیلی کوچک که قسمت سر آن را بریده و داخلش را با برنج پُر کرده بودند! تقریباً مثل دلمه بادمجان خودمان اما ظاهرش فرق داشت و به نظرم اصلاً خوشمزه نبود. از سر گرسنگی به‌زور خوردمش. اسم غذا را پرسیدم. اسمش را گفت ولی الان یادم نمی‌آید. بعد از ناهار از عبیر درخواست آیینه کردم. البته معادل کلمه آیینه به ذهنم نمی‌آمد. خیلی فکر کردم. بالاخره به‌زور به او فهماندم که شبیه «زجاجه» (شیشه) هست. سریع فهمید. گفت: «مرآة؟» گفتم: «بله.درسته.» ... 🔗 ادامه دارد... •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
2_1152921504631327999.mp3
4.34M
🔁 ⏮️ ⏯️ ⏭️ ◉━━━━━━─────── 🎧 زندگی‌ختم‌به‌شهادت‌نشود‌زیبانیست🌱" •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر ڪس سراغ خدا را گرفت و دلش تنگ بود آدرس شـهــ🌷ــدا را به او بدهید ...🕊 •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
🔷 تنها آرزوی سید اهل قلم که محقق شد... •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed