eitaa logo
؏ﭑرفــــﺂݩِ مـجـﭑهد | شهیدانּ عشࢪیہ و طهـمـاسبے
428 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
992 ویدیو
32 فایل
﷽ ⭕️ معرفی و بازنشر زندگینامه، سبک زندگی، وصیتنامه، آثار صوتی و تصویری، دست‌نوشته‌ها و ... از مربیان‌شهید والامقام ابراهیم عشریه و مهدی طهماسبی 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir ⭕️ لینک ارتباط با مدیر کانال و یا ارسال محتوا: https://eitaa.com/MALEK_ita
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
____🍃🌸🍃🌸🍃____ سریع رفتم پایین. عمار جلو آمد و یک دوربین حرارتی مدل آر.یو ۹۰ تحویلم داد و گفت:«برو بالا و گرای دشمن رو بده تا ما بزنیم.» همین کار را کردم. سریع برگشتم بالای تل و گرای تک تک قبضه های خمپاره و یا ۲۳ هایی که به سمت ما می زدند را به عمار می‌دادم و او هم با ادوات هماهنگ می کرد و دخلشان را می آورد. ساعت ۲ بعد از نیمه شب شده بود که یکی از نیروهای بالای تل آمد پیش من و پرسید:«برنامه عقب‌نشینی داریم؟» با تعجب و محکم جواب دادم:«نه هرگز» گفت: «توی بیسیم شنیدم که نیروهای فاطمیون دارند عقب میرن.» خیلی محکم به او گفتم:« این شایعه، جنگ روانی دشمن است و تا ما اینجا هستیم نگران نباشید.» سریع رفتم پایین تا وضعیت را بررسی کنم. شایعه صحت داشت. دیدم پنج نفر از فاطمیون دارند به سمت خروجی البرنه می روند. رفتم به سمتشان و گفتم: «کجا؟» گفتند:«فرمانده ما گفته برگردید عقب.» گفتم:«فرمانده تان کجاست؟» گفت:«خودش زودتر رفته خلصه.» با جدیت و عصبانیت گفتم: «فرماندهی که زودتر از نیروهایش عقب نشینی بکنه فرمانده نیست و الان تحت امر یگان ما هستید.» 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
🍂 آن جا که باید دل به دریا زد همین جاست ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
میگفت‌من‌یہ‌چیزوفہمیدم خداشہآدتوهمیشہ‌بہ‌ آدمایی‌داده‌که‌توکار سختڪو‌ش‌بودن ... ❤️🍃 ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
کاشکےتموم‌شه‌دوریٺ‌؛ برگرد عزیز زهرا❤️! ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
____🍃🌸🍃🌸🍃____ ... با جدیت و عصبانیت گفتم: «فرماندهی که زودتر از نیروهایش عقب نشینی بکنه فرمانده نیست و الان تحت امر یگان ما هستید. سریع برگردید به مواضع خودتون که باعث تضعیف روحیه نیروهای ما هم شده اید. چند ساعت بیشتر تا صبح نمونده. فقط دو سه ساعت دیگه مقاومت کنیم هوا روشن میشه و این کفتارها برمیگردند.» گفتند: «نمی توانیم برگردیم» اسلحه ام را که پر از گل بود گرفتم سمت‌شان و گفتم: «یک قدم دیگه بردارید همتون رو میزنم. شما چند نفر دارید آبروی فارس ها و همه نیروهای دلاور فاطمیون را می برید؛ من به عراقی‌ها چی بگم از عقب‌نشینی فارس ها!» مصطفی هم چند متر عقب تر بود و نگاه می کرد. برگشتم به مصطفی گفتم: «حق ندارند پای شان را یک قدم آنطرفتر بگذارند» گفتند: «پس ما هم اینجا می نشینیم» گفتم: «فقط از البرنه خارج نشید» سریع برگشتم بالای تل. دیدم دو نفر از آنها هم که بعد از حرف هایم به غیرتشان برخورده بود پشت سرم آمدند و گفتند: «ما می آییم کمک شما» گفتم: «بالا خیلی خطرناک تر از همونجایی که قبلاً بودید، هست» یکی‌شان گفت: «می‌خواهیم باعث تقویت روحیه نیروهای‌تان باشیم و با دیدن ما مطمئن شوند که فاطمیون عقب نرفته‌اند» گفتم: «خیلی خوبه؛ بیایید» بالای تل که رسیدیم بچه های نجباء خیلی خوشحال شدند از دیدن این دو نفر و با نوشابه از آن پذیرایی کردند. بهترین چیزی که همراهشان بود را تقدیم کرده بودند. برگشتم سراغ ابراهیم؛ ساعت سه بعد از نیمه شب بود ولی هنوز ذره‌ای از شدت آتش دشمن کم نشده بود. ناگهان از خاکریز سمت چپ، صدای داد و فریاد و درخواست کمک شنیدیم. با ابراهیم دویدیم به آن سمت. به خاطر تاریکی هوا و گلی بودن زمین چند بار در مسیر حدود ۲۰ متری، زمین خوردیم. 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهرم همه دعواها سر حجاب توست ما پاکی تو را می خواهیم و آنها برهنگی تو را ما آزادی تو را می خواهیم از بند هوس ها و آنها برده جنسی برای لذتها و تو خود انتخاب کن بانو. 🕊 ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
____🍃🌸🍃🌸🍃____ وقتی رسیدیم دیدیم که پنج نفر از نجبإ افتادند روی زمین و به شدت فریاد می‌زنند و درد میکشند. یکی دیگر از نجبإ سالم بود، آمد کنارم و گفت:«جمع شده بودند برای کشیدن سیگار.» داد زدم:« این همه تذکر و اصرار بر حفظ پراکندگی به خاطر همین بود.» ابراهیم هم گفت:« از اولش داریم بهشون این مورد را گوشزد می‌کنیم که تجمع نداشته باشید.» دو نفرشان درجا شهید شده بودند. وضع سه نفر دیگر خیلی خراب بود و از شدت درد فریاد می زدند. به علت تاریکی هوا مشخص نبود از کجا ترکش خوردند. دیدم که دست یکیشان روی کمرش است، دستم را کردم زیر جلیقه مهمات یکی شان، دستم گرم شد از خون؛ ظاهراً خمپاره خورده بود وسط جمع شان و همه از کمر ترکش خورده بودند. همگی به شکم افتاده بودن روی زمین، دو نفرشان دستم را گرفته بودند و فشار میدادند و مدام داد می‌زدند:«مالک ساعدنی.. (کمکم کن)» و درخواست آب میکردند! گفتم:«اجازه بدید برم برانکارد بیارم برای انتقالتان به پایین.» اما اجازه نمی‌دادند، دستم را رها نمی کردند. به ابراهیم که مشغول بررسی وضعیت تک تک آنها بود گفتم:«خودت برو این ها نمیذارن برم.» ابراهیم هم سریع بلند شد و رفت و من در دهانشان آب می ریختم. خیلی نگران بودند؛ به احتمال زیاد قطع نخاع شده بودند. دلداریشان میدادم. خونریزی شدیدی داشتند، گفتم:«که مشکلی نیست و سریع خوب می شوید.» آه و ناله شان همه جا را گرفته بود. 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرامی داشت هفتمین سالگرد آسمانی شدن شهدای کربلای خان طومان، استان مازندران...🌹🕊 ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد. شهادت مزد خوبان است...🕊 ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
____🍃🌸🍃🌸🍃____ وضعیت یکی از این سه نفر خیلی خراب بود و به زور نفس میکشید. به علت تاریکی هوا محل زخم هایشان قابل تشخیص نبود. چند ثانیه بعد ابراهیم با چند پتو رسید، واقعاً قدرت بدنی خوبی داشت. داشتیم به کمک ابراهیم یکی شان را داخل پتو می‌گذاشتیم که دیدم نفر سوم که جراحت خیلی شدیدی داشت نتوانست تحمل کند، نفس کوتاهی کشید و شهید شد. سرم را انداختم پایین و به ابراهیم گفتم:« کمک کن این دو نفر را ببریم پایین.» خیلی ناراحت بودم اما به روی خودم نمی آوردم و سعی کردم روحیه خودم و بقیه نیروها را حفظ کنم. ابراهیم سابقه کمر درد داشت اما به روی خودش نیاورد و آن دو مجروح را منتقل کردیم پایین. بلافاصله برگشتیم بالای تل. نیرو ها همچنان مقاومت می‌کردند تا تل را حفظ کنند. باران شدید تر و زمین گل و باتلاق شده بود، لباس هایمان هم از باران خیس و گلی و بعد از آن حادثه پر از خون شده بود. ابراهیم هنوز یک جا آرام و قرار نداشت. مدام وضعیت تل را بررسی می‌کرد و به نیروهای روی تل روحیه می‌داد و نقاط ضعف را برطرف می‌کرد. با همه شجاعتش اما روحیه لطیفی داشت؛ ولی اصلاً تا اتمام مأموریت ناراحتی اش را به روی خودش نیاورد. 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| تعلق الهی شهید🌷 🎙️شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر انسان وجودش پر شد از محبت خدا و حبّ به خدا، همه‌ی این وجود تهی می‌شود از محبت‌های دیگر و موضوعات دیگر... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•🌱| نگاه هاے شمـا چیزی از جنس نجات است! یادتان باشد ... سخت گوشہ چشمتان هستیم! کمے نور مهمانمان ڪنید .... الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
هر آمدنی رفتنی دارد،جز شهادت؛ شهید که شدی می مانی،یعنی خدا نگهت میدارد برای همیشه..! ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
____🍃🌸🍃🌸🍃____ ... ساعت ۴:۳۰ سحر بود. شدت آتش دشمن کم شده بود. بیشتر قبضه های دشمن را زده بودیم. بقیه هم داشتن عقب نشینی می کردند. اذان صبح که شد،ابراهیم مثل همیشه جلو ایستاد و من هم پشت سرش پوتینم را در آوردم. پاهایمان داخل گل فرو رفت. نماز را شروع کردیم. با همان لباس های خونین و گلی. دو نفر دیگر هم آمدند کنارمان و اقتدا کردن به ابراهیم. نماز که تمام شد با جوراب های پر از گل،پوتین ها را پوشیده ایم و تا روشن شدن هوا رویتل صبر کردیم. به لطف خداوند بالاخره مقاومت جواب داد و البرنه حفظ شد. هوا که روشن شد نیروها را آوردی پایین و برای استراحت به مسجدی که ورودی روستای البرنه قرار داشت رفتیم. حیدر هم بعد از استراحت با تعدادی از نیروها رفته بود برای جمع آوری شهدا و مجروحین احتمالی و بررسی خطوط دفاعی البرنه. نیروها آنقدر خسته بودند که تا دراز کشیدند خوابشان برد. من و ابراهیم هم در محوطه مسجد داشتیم تل البرنه را نظاره و اتفاقات دیشب را مرور می کردیم. به عنایت خدا و مجاهدت رزمندگان اسلام به هر زحمتی بود بالاخره این روستا حفظ شد و مسلحین شکست خورده و با تلفات و خسارات بالا، دوباره به سوراخ های شان خزیده بودند. 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
23.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنها مجاهدان راه خدا هستند و علمداران آن تحول عظیمی که انسان را از بنیان تغییر می‌دهد. آنها تاریخ آینده بشریت را می‌سازند و آینده بشریت، آینده‌ای الهی‌ست... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
____🍃🌸🍃🌸🍃____ ...ساعت ۸،ابو محسن با تعدادی نیروی تازه نفس رسیدند. تل را تحویلشان دادیم و به اتفاق ابراهیم برگشتیم خلصه برای استراحت. وقتی رسیدیم خلصه،خیلی خسته و کثیف و خون آلود بودیم. خسته بودیم ولی از شدت ناراحتی به خاطر شهادت نیرو ها خوابمان نمی برد. اسلحه های مان را تنظیف(نظافت و آماده رزم نمودن اسلحه) کردیم. پر از گل و خون شده بود. ابراهیم توی خودش بود و همین طوری که داشت سلاحش را نظافت می کرد، ذکر می گفت. حیدر همکارش که تمام شد برگشت خلصه. ساعت ۱۰:۳۰ خوابمان برد. وقتی بیدار شدیم ساعت ۱۴ بود. لباس های مان را عوض کردیم و برای نماز شروع کردیم به شستن لباس ها و جلیقه های خونی و گلی. لباس ها را بردیم پشت بام پهن کردیم تا خشک شود. ساعت ۱۶ که شد،امار تماس گرفته و گفت: «سریعتر برید شناسایی منطقه‌ای که دیروز حامد و حیدر رفته بودند و به علت درگیری دیروز ناتموم مونده.» بلافاصله آماده شدیم و با ابراهیم و حیدر رفتیم البرنه. لباس های مان هنوز کمی نم داشت. ساعت ۱۶ و ۳۰ دقیقه رسیدیم به حاشیه البرنه. ماشین را پشت یکی از ساختمان ها پارک کردیم. قسمت هایی از ساختمان های حاشیه روستا به خاطر درگیری های دیشب تخریب شده بود. حیدر ساختمانی که دیروز در آن گیر افتاده بودن را نشانمان داد و از حجم آتش تهیه (اجرای آتش سنگین قبل از رسیدن عمده قوا به خط اصلی طرف مقابل به منظور در هم شکستن مقاومت ها و از بین بردن مواضع سنگر ها و تجهیزات و غیره) سنگین دشمن میگفت. 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما