May 11
بسم الله الرحمن الرحیم...
عرفان، عارف و عرفا پس از گذر از سیر تطوّرات خود، از دیرباز تا امروزه به عنوان یکی از راههای رسیدن و یا حتّی میتوان گفت تنها راه رسیدن به خدا، شناخت خدا و یا حتّی یکی شدن با خدا شناخته میشود.
حقیقت در نگاه عارف، حضرت حق است و کثرات چیزی جز جلوات و ظهورات او نیستند؛ پس عارف میخواهد به شهود حقیقت نائل آید؛ یعنی شهود قلبی اسما و صفات و افعال حضرت حق که این امر بارزترین نکته عرفانی است.
اطلاق لفظ عارف - طبق ادّعای واصلین این طریق - به معنای امروزی بر فرد یا افرادی ژرفبین اطلاق میشود که به دلیل اتّصال به عالم ملک و ملکوت به حقایق امور و اشیاء آگاهی دقیق و واضحی دارند و هرگونه عمل و رفتار آنها حتی با بر فرض تصور محال یا شنیع بودن آن با این مقوله توجیح میشود، شاید بتوان گفت در این مسیر هدف وسیله را توجیح میکند!.
کرامات، خوارق عادات، کشف شهودات مقولههای ناگستتنی آنها بوده و شاید کمتر به اصطلاح عارفی را بتوان یافت که حداقل یک یا چندین مورد از موارد را در در کارنامه خود نداشته و یا در تذکرهها ذکر نشده باشد، با گذری هرچند کوتاه به آثار عطّار، افلاکی، خواجه عبدالله انصاری، ... نمونههای بسیاری از این موارد را میتوان یافت.
اما روی سخن ما در این است که «ایّاک ان تّنْصِبَ رَجُلاً دوُنَ الحُجَّهِ فتصدِّقَهُ فی کُلِّ ما قالَ» بپرهیز از اینکه بدون دلیل کسی را برای خود برگزینی و بدون چون و چرا تمام گفتههای او را تصدیق نمائی چون تقلید و یا مخالفت در هر مقولهای با معیار عقل سنجیده میشود و با مقدّمات عقلی که در این سخن نمیگنجد تنها چهارده نور مقدّس معصوم و عاری از هرگونه خطا بوده و در نتیجه تبعیّت محض از آنان عاری از هرگونه خطا و اشتباه خواهد بود و هر فرد با عناوینی همچون عارف، زاهد، انسان کامل، پیر، شیخ، قطب، مراد، ... مستلزم هیچگونه تبعیّت محض نخواهند بود زیرا اعتقاد ما بر این است که تنها اهلبیت مرکز فرودآمدن وحی و محل رفت و آمد فرشتگان هستند.
در نتیجه حجت انگاری هر فرد غیر اینها و ادّعایش نسبت به ارتباط با عالم غیب و ملکوت قابل پذیرش نیست و بنابر روایات وارده در صورت احراز شرایط صرفا نواب عام صاحب الزمان خواهند بود نه اینکه عباراتی از عارف همچون «حدثنی قلبی عن ربی» صادر شود.1
نگاهی به آثار عارفان اصطلاحی همچون عطّار، خواجه عبدالله انصاری، انصاری، مولانا، هجویری، جامی و بهرهمندی از رئالیسم جادویی و ملزومات نسبی آن این نکته را بر ما روشن میکند که امور خیالی و محیرالعقول آنچنان واقع گرایانه (باورپذیر) توصیف میشود که تعجب و حیرت کسی را بر نمیانگیزاند و یا به تعبیر دیگر پیوند واقعیت و وهم آنچنان است که رخدادهای خیالی کاملا طبیعی و واقعی جلوه میکند، به صورتی که خواننده ماجراهای غیرواقعی را میپذیرد.
پروژه عارفدون بر آن شد با گزینش حکایات و بازنویسی آنها در قالب طنز - بدون دخل و تصرّف مخل - به مخاطبین این سبک حکایاتی که صحت و بطلان آنها همیشه در هالهای از ابهام باقی بوده است تلنگری داشته و قضاوت باورپذیری آنها را به مخاطب واگذار کند.
————————-
1. بو يزيد بسطامى و ابو مدين را نقل مىكند كه آنها ادّعا و استدلال مىكنند: علم «اهل اللّه» برخلاف علم علماى رسوم مستقيما از سوى خداوند است كه واهب نمرده و باب فيض الهى و مبشّرات بسته نشده است. چنانكه در فتوحات مكيّه آورده است: بو يزيد بسطامى- خداوند از وى خشنود باد- در اين مقام و درستى آن، درحالىكه علماى رسوم را مخاطب مىسازد، مىگويد شما علم خود را از مردهاى گرفتيد، آن هم از مردهاى ديگر، ولى ما علم خود را از آن زندهاى گرفتيم كه هرگز نمىميرد. امثال ما مىگويند: حدّثنى قلبى عن ربّى (قلبم از پروردگارم براى من حديث كرد)، ولى شما مىگوييد: فلان كس برايم روايت كرد، و هرگاه سؤال شود فلان كس كجاست: گوييد او مرده است. گوييد او هم از فلان. و چون گفته شود او كجاست؟ گوييد او هم مرده است. هرگاه به شيخ ابو مدين گفته مىشد، فلانى از فلانى از فلانى روايت كرد، او مىگفت ما نمىخواهيم قديد (گوشت كهنه خشكيده) بخوريم، گوشت تازه بياوريد، از پروردگارتان روايت كنيد، فلان و بهمان را رها سازيد، آنها گوشت تازه خوردند، واهب نمرده است. )محيى الدين ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى، جهانگیری محسن، 203).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#روزبهان_بغلی
🏷حوریه مرگ
روزی روزگاری عبداللهی بود آسان سرشت که آسان میآمد، آسان میرفت، آسان میگرفت و آسان باور میکرد و البته مرتب در کلاس درس عبدالله دیگری حضور بهم میرسانید.
عبدالله دیگر، مقداری شیطان تشریف داشت و از شدت زرنگی الباقی ملت را گوش دراز میپنداشت.
روزی از روزهای پروردگار، عبدالله آسان میرفت که در کلاس عبدالله دیگر حضور بهم رساند وقتی دم در کلاس رسید، یکسری صداهای لطیف شنید، با دقت بیشتری گوش داد و فهمید که آن اصوات لطیف متعلق به زیبارویان روی بام است که همراه با اشاره و عشوه به وی میگویند «ای آسانگیر بیا و آسان بگیر، دل بردی و محل نمیدهی؟! بیا بالا با یکدیگر ندای عاشقانه سردهیم»
عبدالله هم از آنجا که آسان گیر بود توجهی نکرد و دل به داستان نداد.
وارد کلاس شد، سلام کرد و رفت کنار پنجره نشست میخواست دفتر وزیریاش را روی طاقچه بگذارد که دوباره چشمش به زیبارویان لب بامی افتاد و دید آنها اینبار با شدت بیشتری، عشوه و اشاره نشان میدهند. آسان بنده خدا به ناگاه اعصابش بهم ریخت و روکرد به عبدالله دیگر و گفت:
استاد عبدالله اجازه! لطفا ناموستان را از روی بام جمع کنید، زشت است که برای مردم مزاحمت ایجاد میکنند و الفاظ و اعمال منافی عفت عمومی میرانند، مگر مجبورید چندتا چندتا! که الان نتوانیدجمعشان کنید؟!
عبدالله دیگر که اوضاع را خراب دید سکوت کرد تا چارهای بیندیشد.
باحالتی از حزن و اندوه گفت: حاضر باشید نماز عبدالله آسان را بخوانیم.
پرسیدند: استاد، زچه روی این سخن را گفتید؟
گفت: راستش من اصلا کلا بیناموسی هستم، یعنی فاقد ناموسم، یعنی ناموس ندارم و آنهایی که روی بام بودند نوامیس من نبودند، نوامیس جهنمی خودش بودند که آمده بودند دنبالش تا او را پیش خود ببرند... حتی تا الان هم شاید با آنها رفته باشد.....
و اینگونه عبدالله دیگر ماله ای بر شیطان بلا بازی اش کشید.َ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#سهل_تستری 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#رستا
🏷دست خشک شده و نوری مستجاب الدعوه
درویشی بود که خود را مستجاب الدعوه می دانست و میگفت: روزی در آبى غسل مىکردم، دزدى جامه من ببرد هنوز از آب بیرون نیامده بودم که باز آورد در حالی که دست او خشك شده بود.
پ.ن 1: دزدِ ناشی که گمان بُرد تحفهای یافته، از عواقبِ دستبردن به لباسِ درویش بی اطلاع بود، لابد به جنس لباس هم که پشمینه و مُندرس بوده پی میبرد و دانسته که ارزش دزدیدن نداشته و این بار را به کاهدان زده، پس ننگِ برداشتنِ آن را نپذیرفت. استغفرالله مگر میشود خدای عادل به خاطره جامهی بیمقدار عارفی تاوانِ سنگین گیرد و دستی خشک کند؟! چگونه میتواند عدالت خدای متعال را زیر سوال بَرَد!.
بگذریم که داستان حتما طورِ دیگری بوده از آنجایی که جامهی درویشان کهنه هست و چرک آلود و طبق کلام خودشان، سوسک و کژدم و حشرات به راحتی در آن جای گرفته و به صلح با یکدیگرند، و چون آن موذیان وفادار به صاحب خویشند به دست سارق حمله بردند و گزیدند تا بدین سان وفاداری خود را نسبت به درویشِ صاحب، ثابت کنند پس برای لحظاتی دستش سُست و کِرِخت شد.
پ.ن 2: اخر یکی نبود که به او بگوید از درویش که نعمت را از خود هم دریغ میکند و به خود هم رحمی ندارد به چه کسی سودی رسانده که تو دومیاش باشی؟
در نتیجه دزده مادر مرده چیزی عایدش نشد که هیچ، دستش هم خشک شد، پس به غلط کردن افتاد و جامه را به درویش پس داد.
سپس نوری گفت: «الهى! چون او جامه بازآورد، تو دست بدو بازده» در حال نيك شد
پ.ن 3: عه!! مگر پیر ادعای قرب اِلی الله نداشت؟! پس چرا برای رضای خدا دعایش نکرد که همان (توبه و عذرِ) سارق بود و فقط به علت بازگرداندن جامه او را مشمول دعای خود کرد؟! پس فهمیده میشود نیّتش الهی نبوده و دَردَش، فقط شاملِ گمشدهاش میشده و گرنه از توبه و عذر او خشنود میشد و از آن رو بر او دعا می کرد؟!
پ.ن 4: اصلا دعای چنین شخصی که اینطور بی خبر از خداست، بالا میرود تا که به اجابت رسد؟! پس لطف کند از همان حدِ درویشی پا را فراتر نگذاشته و خود را عارف ننامد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#ابولحسین_نوری 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#نوشخند
🏷مور آواره
در روزگاری شخصی زندگی میکرد به نام بییزید که خانواده او از بی مسوولیتی و تنبلی اش نالان بودند.
یکروز اهل و عیالش برای فراغت خاطر خودشان او را به سفری فرستادند
در سفر برگشت او به مستراحی رفت که با انواع و نژادهای سوسک مزین شده بود، یکی از سوسک های مهمانواز روی لبه جیب شلوار او نشست و به رسم ادب با کرم روده بی یزید گرم احوال پرسی شد امّا از بد روزگار سوسک مهمانواز داخل جیبش و بعد کیسه ای رویش افتاد
سوسک آواره شده آیفون 13خود را از جیبش در آورد و با بچه های بالا تماس گرفت تا کمکش کنند.
اما سوسک متوجه شد که در ایران است و واتساپ فیلتر، پس نمیتواند تماس برقرار کند نا امید شد و تسلیم مشیت الهی.
وقتی وی به منزل رسید فرزندش سوغاتی طلب کرد او هم کیسه آبنبات را به فرزندش داد و دید که سوسکی به آن آویزان است، دلش به حال آوارگی سوسک سوخت و روحیه خدمت به خلقش گل کرد.
خواست دوباره عزم سفر کند که عیالش گفت: مگر تو فقط یک مستراح رفتهای که بدانی منزل او کجاست؟ مگر اجاره توالت میدهد که نگرانی میکنی؟ خدمت به خلق این است که سوسک در هر جا یافت میشود نگذاری آواره شود؟ چرا این شفقت و دلسوزی را برای من و فرزندانت نداری؟ یا اینکه خدا به تو وحی کرد و گفت سوسک را به خانه و کاشانهاش باز میگردانی و گرنه تو را از مقام تعظیم امرم عزل مینمایم؟؟
البته که ناگفته نماند عارف بزرگ فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری این داستان را از کرامات بایزید بسطامی نقل کرده است:
نقل است كه چون از مكّه میآمد، به همدان رسيد. تخم معصفر خريده بود. [اندكى] در خرقه بست و به بسطام آورد. چون بازگشاد، مورى چند در آن ميان ديد.
گفت: «ايشان را از جاى خويش آواره كردم» برخاست و ايشان را باز همدان برد و آنجا كه خانه ايشان بود، بنهاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#بایزید_بسطامی 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#فانیسم
🏷مور آواره
روزی از روزهای خوب پروردگار مردی بود صاحب توهّم و خیال، به نام بایزید بسطامی.
صاحب توهّم سفر رفته بود که در مسیر برگشت از شهرهای زیادی عبور کرد که یکی از آنها همدان بود، تخم خردل (مُعَصْفَر) خرید تا برای رنگرزی (رنگ کردن عوامالنّاس) به شهر خود ببرد.
وقتی صاحب خیال قصّهی ما به بسطام رسید چشمش به چندتا مورچه افتاد که داشتن توی دونهها وول میخوردن. وجدان این عارف در جهت خلاف بیدار شد و گفت ««ايشان را از جاى خويش آواره كردم» صاحب توهّم که سرشار از فتوّت و جوانمردی بود مجدّد به سمت همدان راهی شد.
به همدان رسید و به آن دکّان رفت، صاحب دکّان صاحب توهّم را شناخت و به او گفت: چرا دوباره بازگشتی؟ از خریدات ناراضی هستی اومدی تعویضشون کنی؟
عارف گفت: خیر، این مورچهها راز جای خویش آواره کردهام، حال قصد بازگردادنشان را دارم!
دکّاندارپرسید: چگونه فهمیدی شهروند همدان هستند؟ شاید شهروند جای دیگری بودهاند، مگر از اینجا تا شهرتون پرواز کردی؟! یه درصد احتمال ندادی مورچهها از زمین شهر دیگه ای در خرقهات آرمیده باشند!؟.
صاحب توهّم گفت: خیر، چون وجدانم با من چنین سخن راند.
دکان دار از ته دل خندید و گفت: دانههای شاه دانهی اصلی دارم، ساقیم، این هم نمونه کارم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#بایزید_بسطامی 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#رستا
🏷بایزید ساده لوح
گفته اند که یه روز جناب بایزید که در ادعای زرنگی شهره بود به سمت حج به راه افتاد تو راه یکی جلوش رو میگیره بهش میگه کجا میخوای بری
میگه خونه خدا
میگه آفرین تو که میخوای برای خونه خدا چقدر پول داری بایزید میگه دویست درهم دارم
اون یارو بهش میگه میخوای بدون این که بری خونه خدا خدا ثوابش رو بهت بده؟
بایزید هم خیلی خوشحال میشه و میگه: چی از این بهتر
یارو بهش میگه بیا پولات رو بده من دور من هفت دور بگرد خدا ثوابش رو بهت میده
خب آخه یکی بهش بگه آدم عاقل یکم همون جا فکر میکردی میفهمیدی میخواد سرکیسه ات کنه نه که کارت رو راحت تر کنه😐
بعدم تو با چه عقلی تمام پولت رو بهش دادی فکر نکردی چجوری میخوای برگردی نگفتی باخودت شاید طرف دزد باشه 🥷
همچنین خدا تورو بیشتر دوست داره یا پیامبرش رو چرا خدا همچین کسی رو سر راه پیامبرش قرار نداد 😳
بعدم اون کی بوده که تو دورش چرخ خوردی و خدا قرار بهت ثواب بده!!!
باور کنید من که وقتی داستان رو خوندم غیر از ساده لوحی هیچ مطلب عرفانی از این داستان نفهمیدم
اگه شما چیزی فهمیدین به منم بگین 🧐
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#بایزید_بسطامی 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#آرتمیس_خاتون
🏷عارف و قسم پربرکت
بنام خالق زیبایی
وی بسیار سیب دوست میداشت، یکدانه از آنها را در دستش گرفت و با نگاه خاصی گفت: عجب سیبش لطیف است!
ناگهان نمیدانم از کجا، کسی که باز هم نمیدانم که بود در یک جاییاش ندا سر داد که :ای وی، آیا خجالت نمیکشی که به میوه میگویی لطیف؟ مگر پسر همسایه تان است؟ حالا که اینطور شد چهل روز فراموشی بگیر ببین خوب است!
وقتی این شد او بر آن شد، قسم خورَد که تا زنده است میوه شهرش را تناول ننماید.
و اینگونه وی بزرگترین واردکنندهی میوه و ترهبار به شهرش و صادرکنندهی نمونه سالهای اخیر با استانداردهای بینالمللی از شهرش شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#با_یزید_بسطامی 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#رستا
🏷بایزید هلوگرامی
بنام خالق جن و انس
عارفی بسطامی میگوید: سیزده سال به درس شیخم میرفتم، همیشه سرش بر روی زانوانش بود، البته ناگفته نماند که میگفتند شیخ ما روی جنس بوده ولی عجایبی از او مشاهده کردهایم.
روزی از روزها به ناگاه رو به اطرافیان کرد و گفت: سبحانی، ما اعظم شأنی (پاک و منزه منم و چه بلندمرتبه جایگاهی است که من دارم).
شاگردان به او گفتند: شیخ خیلی بالا بودی، به گمانمان به خدایی رسیدی که چنین حرفی راندی!
بایزید گفت: خداوند شما را مورد لعنت خویش قرار دهد اگر بار دیگر این سخن را برانم و پارهام نکنید، سپس به هرکدام از ما تیزی داد.
روزهای بعد باز هم تکرار آن حرف امّا به نظر میرسد شاگردان هم دودخوره شده بودند و با این حالت دست به کارد میشوند برای پاره کردن!
اما غافل از آنکه در حالت دودخوره بودهاند و خانه شیخ رو مملوء از شیخ میدیدن، در واقع شیخ، شیوخ شده بود و کاردها به شیوخ اصابت میکردن نه به شیخ، اما شاگردان اینگونه مشاهده مینمودند که با هر ضربه شیخ باز و بسته میشود! از ترس فراوان به سمت محراب رفتند ولی ناگهان شیوخ پشت سرهم، ردیف در محراب لبخند به لب، آنها را مینگریست.
پس از خارج شدن بایزید و شاگردان از دودخورگی داستان را برای وی نقل کردند، استاد گفت: آن بایزید نبود بلکه من بایزیدم، حال سیزده سال پای بساط من زانو زدهاید ولی هنوز به عرفان حقیقی نرسیدهاید.
📕عيسى بسطامى گويد: «سيزده سال با شيخ صحبت داشتم كه از وى سخنى نشنيدم و عادتش آن بودى كه سر بر زانو نهادى». شيخ سهلكى گويد كه: «اين در حال قبض بود. امّا در حال بسط از وى فوايد بسيار يافتندى». يكبار در خلوت بر زبانش رفت كه: «سبحانى! ما اعظم شأنى؟». چون باز خود آمد، مريدان گفتند كه: «شما چنينلفظى گفتيد». شيخ گفت: «خداى- عزّ و جلّ- شما را خصم باد كه اگر يكبار دگر بشنويد، مرا پاره نكنيد». پس هر يكى را كاردى داد تا وقتى ديگر، اگر همان لفظ گويد، او را بكشند. [مگر چنان افتاد كه ديگر بار همان گفت] و اصحاب قصد كشتن او كردند. خانه را از بايزيد پر ديدند چنان كه چهار گوشه خانه از او پر بود. اصحاب كارد مىزدند. چنان بود كه كسى كارد به آب زند. چون ساعتى برآمد، آن صورت خرد مىشد، تا بايزيد پديد آمد چند صعوهيى در محراب. اصحاب آن حالت با شيخ بگفتند. شيخ گفت: «بايزيد اين است كه مىبينيد. آن بايزيد نبود» تذکرة الأولیاء، صفحه140 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀 👳🏼♂️#با_یزید_بسطامی 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#رستا
🏷منبری و قندیل های پامنبری
گویند سمنون را، هنگامی که حجاز رفت اهالی فید درخواستند که یا پیر، ما را پند و اندرزی ده
از انجایی که وی به دنبال گوش مُفت می گشت، نگاهی برق آسا به منبر کرد و آن را تهی از اهلش دید، از خدا خواسته به طُرفَه العینی بر جایگاه نشست.
چشمانش را درویش کرد و بست تا مبادا تمرکزش بَرهم خورَد، قصد آن کرد در قالب مهر و محبت ببافد و دَری وَری گفتن هایش را به خورد مستمعین دهد، اندک زمانی نگذشت که پیرِ حکایتِ ما شصتش خبردار گشت، چشم گشود تا علت را بیابد، مستمعی نیافت پس همچنان بر پوست کُلُفتی خود سلسله وار ادامه داد و از منبر فرود نیامد.
مستاصل گشت (درمانده شد) نگاهی به اطراف انداخت چیزی نیافت، جز چلچراغ های آویزان شده از سقف، پس رو به انها کرد و نالیییید با شما از روی محبت سخن می رانم یاری ام کنید و گوش دهید.
بیچاره چلچراغ ها که پای فرار نداشتند و محکوم به قرار بودند تا کلام ان درمانده را اِستماع کردند به یکدیگر پیچیدند و دوام نیاورده یکی پس از دیگری نقشِ بر زمین، خورد می شدند و تکه پاره می گشتند و نابووووود .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#سمنون_المحب 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#نوشخند
🏷عارف عقدهای
نقل میکنند شخصی نزد بایزید بسطامی رفت که بایزید با نگاه کردنی به او، میفهمد که شخص منکر است و جهنمی، اینکه از کجا و به کجای آن شخص نگاه کرده که فهمیده جزو اسرار او محسوب می آید. برای اینکه او را ادب بِنُماید او را برای تنبیه و نشان دادن معجزه اش به غاری میفرستد تابا دوست شفیقش آشنا کند.
شخص تا به غار ورود میکند با اژدهایی بزرگ و ترسناک روبه رو میشود که از ترس خشتانک نامبارکش را خیس میکند و پا به فرار گذاشته و کفشش را درون غار جا می گذارد ،البته که باید گفت خدا رحم کرده فقط کفشش را جا گذاشته و بَدوِ ورود جامه از تن بیرون نیاورده که اگر اینگونه میشد بدون لباس نزد بایزید می آمد و به پایش می افتاد و توبه میکرد.
حال اینجا برای مخاطب اینگونه سوال میشود که آیا در دل غار دیدن مار یا همان اژدهای بزرگ نشان از معجزه میدهد و باید توبه کرد و ایمان اورد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#بایزید_بسطامی 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#فرنایش
🏷انتقال علم از طریق آب!
نقل است که حسن [بصری] طفل بود، یک روز از کوزه پیغامبر علیه السلام آب خورد، در خانه ام سلمه. پیغامبر گفت: این آب که خورد؟
گفتند: حسن. گفت: چندان که از این آب خورد علم من به او سرایت کند.
🧐در تاریخ زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم بسیاری از مردم از آب و غذای ایشان استفاده کرده و همسفره و مهمان پیامبر شدند و یا حتی از اب وضوی ایشان تبرک جستهاند ولی چنین ادعایی در مورد ایشان نشده خصوصا که فردی بی اجازه هم اب نوشیده باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#حسن_بصری 📗#تذکره_الاولیاء 🖋
🏷فاسق محبوب
نقل است که جوانی بود عظیم مفسد و نابکار - در همسایگی مالک و مالک پیوسته ازو میرنجید، از سبب فساد. اما صبر میکرد تا دیگری گوید. القصه دیگران به شکایت بیرون آمدند. مالک برخاست و بر او آمد تا امر معروف کند. جوان سخت جبار و مسلط بود. مالک را گفت: من کس سلطانم [من از نزدیکان پادشاه هستم] هیچ کس را زهره آن نبود که مرا دفع کند یا از اینم بازدارد.
مالک گفت: ما با سلطان [پادشاه] بگوییم.
جوان گفت: سلطان [پادشاه] هرگز رضای من فروننهد. هرچه من کنم بدان راضی بود.
مالک گفت: اگر سلطان نمیتواند با رحمان [خداوند] بگویم.
و اشارت به آسمان کرد.
جوان گفت: او از آن کریمتر است که مرا بگیرد.
مالک درماند. باز بیرون آمد. روزی چند برآمد. فساد از حد درگذشت. مردمان دیگر باره به شکایت آمدند. مالک برخاست تا او را ادب کند در راه که میرفت آوازی شنید که: دست از دوست ما بدار!
مالک تعجب کرد، به بر جوان درآمد. جوان که او را بدید گفت: چه بودست که بار دیگر آمدی؟
گفت: این بار از برای آن نیامدم که تو را زجر کنم. آمده تا تور ا خبر کنم که چنین آوازی شنیدم. خبرت میدهم. جوان که آن بشنود گفت: اکنون چون چنین است سرای خویش در راه او نهادم و از هرچه دارم بیزار شدم.
این بگفت و همه برانداخت و روی به عالم عشق در نهاد.
🧐 خداوند در قران میفرماید: إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ، وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ، إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (خداوند فسادانگیزان، ظالمین، تجاوزکاران را دوست ندارد)
حال چطور میشود خدایی که در قران اعلام کرده مفسدان ظالم و متعدیان را دوست ندارد و ناگهان با استدلال غلط یک فرد فاسد، حرفش را عوض کرده و او را محبوب خود ساخته تا جایی که برای حمایت از او در مقابل نهی از منکر که فرمان خود اوست ،وحی و الهام میفرستد تا او رنجیده خاطر نشود؟
😉 ندا دهنده واقعا از طرف خدا بوده یا از طرف شیطان؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#مالک_دینار 📗#تذکره_الاولیاء 🖋
عارفدون
🏷حوریه مرگ روزی روزگاری عبداللهی بود آسان سرشت که آسان میآمد، آسان میرفت، آسان میگرفت و آسان باو
🖼عکس نوشته
📸 https://www.instagram.com/p/CvZ6FcTI5Ni
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#سهل_تستری 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#رستا
عارفدون
🏷عارف عقدهای نقل میکنند شخصی نزد بایزید بسطامی رفت که بایزید با نگاه کردنی به او، میفهمد که شخص
نقل است كه منكرى پيش وى آمد و گفت: «فلان مسئله بر من كشف گردان».
شيخ آن انكار در وى بديد. گفت: «به فلان كوه غارى است و در آنجا يكى از دوستان ماست. از وى سؤال كن تا بر تو كشف كند». برخاست و بدان غار شد. اژدهايى عظيم ديد، به غايت سهمگين. چون آن بديد، بىهوش شد و جامه نجس كرد. و بىخود، خود را از آنجا بيرون انداخت و كفش آنجا بازگذاشت و باز خدمت شيخ آمد و در پايش افتاد و توبه كرد. شيخ گفت: «سبحان اللّه! تو كفش نگه نمىتوان داشت و طهارت، از هيبت مخلوقى. در هيبت خالق چگونه كشف نگه توانى داشت كه به انكار آمدهاى كه مرا فلان سخن كشف كن!؟».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
📕تذکرة الاولیاء ، ج 1، ص 144، ذکر بایزید بسطامی
👳🏼♂️#بایزید_بسطامی 📗#تذکره_الاولیاء
🏷شتر وایرلس!
از دیرباز کارهای خارقالعاده از قبیلِ جادوگری، شعبدهبازی، چشم بندی، طلسم و تسخیر نمودن در بین معرکه گیران رایج بوده و از آنجایی که موارد مذکور نه تنها منبع و منشاء حقیقی، معنوی نداشته و به لحاظ ماهیّت و سنخیت با معجزات معصومین علیهمالسلام مرتبط نبوده حتّی منافی آن نیز بوده است.
اما همیشه افرادی سودجو و جاه طلب، این کرامات و معجزات را به صورت غیرعلنی مورد حمله قرار داده و با آن در ستیز بودهاند و به آرامی در طول قرنها توانستند با تزویر، به آن رَنگ و لعاب و وِجههی عرفانی بَخشد و آن را جایگزینی برای منافع خود، در مقابلِ کرامات و معجزاتِ معصومین علیهمالسلام قرار بدهند
در این بِین، آنان از هیچ حُقّه و نیرنگی فروگذار نبوده و با شیوهها و ترفندهای گوناگون و مرموزانه با عقایدی پیچیده توانستند نبضِ عرفانیِ جامعهی خویش را در دست و بر افراد ناآگاه و ساده لوح رخنه بَرَند تا بتوانند بر آنان تاخته و عرفانی بَدَلی را عرضه بدارند که مردم را از معنویات دور بِرانند.
امروزه شاهدیم که در عرفانهای کهن، این موارد به وُفور به چشم میخورد که در ادامه به یکی از این موارد اشاره خواهیم کرد:
نقل است که در راه شتری داشت که زاد و راحله او برش مینهادند. یکی گفت «مسکین این شتر که بارش گران است. و این ظلمی تمام است».
گویند بایزید را چون راهی حج شد شتری را به قصد باربری همراه کرد مریدان زاد و توشهی پیر را که مملوء از ابزار سحر و شعبده بود😉 بر آن سوار کردند اما بار حسابی بر شتر سنگین آمد.
رهگذری گذشت و با طَعنی گَزنده بر پیر، از ظلمی عظیم برآن زبان بسته، نالان شد
بایزید گفت «ای جوانمرد بردارندهی بار شتر نیست. نگه کن که هیچ بار بر پشت شتر هست؟»
در این هنگام که ظلم وی بر رهگذر هویدا گشت پس به تملق گفت: ای جوانمرد، حاملِ بار شتر نیست
❓اگر حاملِ بار شتر نیست پس چرا مسکین را در همراهی خود قرار دادهای؟!🤔😂 تو که اینگونه از خود کرامات عجیب و غریب مینمایانی و نگران هستی بر او ستمی روا نداری، لابد خودت هم برآن تکیه نخواهی زد که مبادا اذیت شود و همانند بار وبَندیلت معلّق بر هوا خواهی رفت🤣 شتری که به کارت نیاید، بردنش به چه کار آید؟🤔
پیرِ که عاری از هرگونه کرامت و عرفان بود خَلقالساعه شگردی به کار بست تا با صحنهای غیر واقعی و ساختگی سحرش را در نظَرش عیان کند. صحنهسازیِ پیر بسطام که چشم مرد را تسخیر نموده بود گفت نگاهی دوباره انداز، رهگذر تا نظر به آن کرد دید همه چیز بر هوا معلق و هیچ بر پشت شتر نیست...
چون نگه کرد به یک وجب بالای شتر بود گفت «سبحان الله! عجب کاری است».
رعیّتِ خام که مسلّح به آموزههای دینی نبودند و مبهوتِ ترفندهای سحرآمیز او متحیّر می ماندند پس با او همسو شده و ندانسته سمت بیراهه به سوی سَراب کشیده میشدند و اینگونه روز به روز بر هواداران و مریدانِ پیر افزوده میشد و به او و کرامات دروغینش ایمان آورده و دینشان را از او اخذ مینمودند!.
بایزید گفت «اگر حال خود از شما پنهان دارم، زبان ملامت دراز میکنید، و اگر مکشوف میگردانم، طاقت آن نمیآورید، با شما چه می باید کرد؟»
امّا با گذشت قرنها از اعتبار آنان کاسته و مردم به مغایرتِ بینِ (سحر و معجزه) پی برده و با کسب آگاهیِ لازم، خود را از دامِ مظلوم نمایان شیّاد رهانیدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#بایزید_بسطامی 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#نوشخند
عارفدون
🏷عارف و قسم پربرکت بنام خالق زیبایی وی بسیار سیب دوست میداشت، یکدانه از آنها را در دستش گرفت و با
🖼عکس نوشته
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#بایزید_بسطامی 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#رستا #متن_گراف
🏷لقمه هوشمند
جد او گبر بود و از بزرگان بسطام، یکی پدر او بود، واقعه او با او مادر آورده بود از شکم...
بایزید را گویند از تبار گبریان بود او علاوه بر نَسَب درخشانش، پدری سهل انگار داشت در بزرگیِ پدر وی همین بس که شکم اهل و عیالش را با مال شبهه، فربه میکرد.
گویا مادرش هم پرهیزکاری پیشه نمی کرد🤢 و در زمان آبستن بر حسبِ ویار، از آن تناول مینمود و همین حرص و وَلَع، کار دستش داد و خللی در دستگاه گوارشش ایجاد نمود😅.
وی که یک رودهی راست در شکم نداشت خواست غلو کند و برای فرزندِ اندرون، کرامتی بتراشد همین گُندهگویی را هم برای پسر به ارث گذاشت، از ماحصلِ چنین والدینی، باید هم شاخِ عرفان همچون بایزید به بار نشیند.
رفته رفته عوارض پرخوری و شکم بارگی در مادر چیره و اثر توهم زایی در وی پدیدار و این توهم اندک اندک عقل را هم از او رُبود و خیالبافی فضای ذهنش را پُر نمود گمان برد واقعهی عجیب در شکمش رخ داده پس در صدد برآمد تا برای لقمه های تناول شده کرامتی بتراشد... .
چنانکه از مادر او نقل کنند که: چون لقمه یی در دهان نهادمی که در وی شبهتی بودی، او در شکم می طپیدی، تا آن لقمه دفع کردمی)).
از آنجایی که وی از شکم مادر به صورت بالقوه به مرتاضان شباهت میداد و ذرهای به عرفان الهی واقف نبود به بیراهه زد و به جای قی کردنِ لقمهها و دفعِ اثر وضعیِ آن، به دفع ظاهر پرداخت، پس با تپیدنی طیِ طریق را آغاز و از این وادی به آن وادی سیر و سلوک مینمود و بالاخره با چَشم سوم، محل اختلال را رؤیت 🧐 و مثلا برطرف نمود، یاللعجب آخَر چگونه! مگر ممکن است !😳.
بَله، در وادی وَهم و خیال، هر چیزی (مجازا و غیر واقعی) ممکن است😂
پس لطف فرموده به دنبال پاسخ معقول و دلیل قانع کننده نباشید، سکوت کرده و فقط سر بجُنبانید و بپذیرید☹️
برگردیم به اصل داستان، گفتیم مادر کار جذب را بر عهده داشت و پسر کار دفع، و این پُروسه نُه ماه ادامه یافت تا اینکه والدهی سلطان، بارِ خود بر زمین نهاد، و بالاخره فارغ گردید پس ناف شیخ را با شبهه بُریدند.
از قدیم هم که گفتند شبهه، شبهه میآورد نشخوار شبهه در قلب و روح وی زنگاری ایجاد کرد و شیخ نشخوارهای ذهنی خود را در قالب کرامت و عرفان پیریزی و در لابهلای آموزههای دینی جا داد در نتیجه عرفانی التقاطی در مقابل عرفان حقیقی عَلَم کرد.
اما شیخ که ادعاهایش گوش عالَم را کَر کرده بود ندانست که تا اثر وضعی دفع ننماید هزار لقمه هم دفع نماید سودی حاصلش نخواهد شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#بایزید_بسطامی 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#نوشخند
🏷اشکرود
نمیدونم شمایی که این داستان رو میخونید چند سالتونه ولی یادم هست کارتونهای زمان ما وقتی شدت گریه رو میخواستن نشون بدن طوری اشک رو میکشیدند که از گوشه چشمش مثل آبشار اشک سرازیر میشد!
منم تو عالم بچگی وقتی از چیزی ناراحت میشدم، گریه میکردم و جلوی آینه میرفتم و تا میتونستم سعی میکردم از اشک کم نزارم تا ببینم اشکهای منم مثل تو کارتون ها میشه یا نه 😁
حال بماند....
این داستانی که امروز میخوام بگم براتون فکر میکنم این جناب عطار قبلش یکی از این کارتونها رو دیده یا همچین نقاشی به دستش رسیده که اینطوری داستان نوشته 😁
نقل کردن که روزی کسی بر در صومعه حسن بصری نشسته بود. حسن بر بام صومعه نماز میکرد در سجده چندان بگریست که آب از ناودان فروچکیدن گرفت و بر جامه این مرد افتاد. آن مرد در بزد. گفت: این آب پاک هست یا نه تا بشویم؟
حسن گفت: بشوی که با آن نماز روا نبود که آب چشم عاصیان است.
خب یکی بگه جناب عطار
مگه تا حالا خودت گریه نکردی؟ چشم انسان چقدر اشک داره که از ناودان بچکه! حتی اگه بارون هم بیاد تا زیاد نباشه و روی پشت بام جمع نشه از ناودان که پایین نمیاد !
به فرض حرف شما درست کجا گفته اشک چشم نجسه که حکم به نجاست و آبکشی داده؟ بعدم فکر کنم این بنده خدا وسواس هم داشته که رفته در زده تا مطمئن بشه که آب پاکه یا نه
جناب عطار، جان عزیزت وقتی میخوای داستان بنویسی یا کارتون نگاه نکن یا یه طوری بنویس که یه بچه دبستانی هم متوجه اشتباه بودن اون نشه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 عـــــــارفــــــــ تلگرام | اینستاگرام | ایتا ـــــــدون 🌀
👳🏼♂️#بایزید_بسطامی 📗#تذکره_الاولیاء 🖋#آرتمیس_خاتون