🌹🌹🌹🌹🌹🍃
تو به بوی غزل و قافیه ، آمیخته ای !
به خدا حال مرا ،خوب به هم ریخته ای !💔
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری !
بی سبب نیست ، که در کنج دلم جا داری !
به سپیدی غزل ، رایحه ی یاس منی !
یاسمن بوی ترین ، قسمت احساس منی !💐
یاسمن بوی ترین ، جای خدا را پر کن !
من پر از زندگی ام ، فاصله ها را پر کن !
من جهنم زده ام ، حسرت سیبی دارم !
باز نسبت به شما ، حس غریبی دارم !🌹🌿
غربت و رخوت دستان مرا باور کن !
نازنین ، قصه ی ایمان مرا باور کن !
ظهرتون_شـــهـــدایـــی🙏❤️
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
✿⃟🥀 #خاطراتتفحص🩸 #قسمتسوم🦋 ❀سنگر بتونی❀ آن روز ، مصادف بود با ولادت حضرت امام محمد تقی (صلوات ا
✿⃟🥀
#خاطراتتفحص🩸
#قسمتچهارم🦋
❀فکه دیگر جای من نیست❀
یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم ، به طرف 《عباس صابری》 هجوم بردیم و بنا بر رفع رسمی که داشتیم ، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندند تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند . کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمیشد . بیل مکانیکی را کار انداختیم . ناخنهای بین که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزر، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم . درست همانجایی که میخواستیم خاک هایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم . بچهها در حالی که از شادی می خندیدند، به عباس صابری گفتند : بیچاره شهید تا دید میخواهیم تورو کنارش خاک کنیم، گفت : 《که دیگر جای من نیست ، باید برم جای دیگری برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده...》
برگرفتهاز کتابآسمانزیرخاک💚
۵صلواتهدیهبهشهیدتورجیزادهوسپسکپی🙂♥️
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5922685284717169410.mp3
8.39M
🎤•|حاجعبدالرضاهلالۍ|•
🎤•|کربلایۍمحمدحسینپویانفر|•
🔊 زمینه_آقادیدیخَرابکَردَمهَمهسینه
زَنیهامُو..؛😭💔•~
↓
#آقادوستدارممن
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش نوذر هست🥰✋
*زخم های عمیق*🥀
*شهید نوذر شاه ولی*🌹
تاریخ تولد: ۴ / ۵ / ۱۳۴۶
تاریخ شهادت: ۲۷ / ۱۲ / ۱۳۹۱
محل تولد: خوزستان/ایذه/کلدوزخ
محل شهادت: بیمارستان
*🌹راوی← در اولین روزهای نبرد سخت فاو بود🥀که سنگرش توسط گلوله توپ دشمن هدف قرار گرفت💥 پس از خارج کردن پیکرش از زیر آوار و مشاهده شکاف بزرگ جمجمه اش🥀همه با او به عنوان اولین شهید از جمع دوستان وداع کردند🥀و او را به گروه تعاون یگان سپردند🥀اما اراده ی الهی چیز دیگری بود،🌿 اینکه او با جسم مجروح بماند💫 و سال ها علمدار زنده ی انقلاب برای مردم دوران پس از جنگ باشد🍃 تقدیر چنین بود که خانواده، نوذر را در بیمارستان در کمای عمیق🥀و پس از چند بار عمل بزرگ روی مغز ملاقات کنند🥀یک سال و اندی با این زخم های عمیق و هزاران درد دیگر سپری شد🥀پس از سه سال یعنی حدود سال 1367، توانست دوباره راه بیفتد🍂 اما سمت چپ بدنش فلج بود🥀(چشم چپ، نابینا🥀و دست و پای چپ، فلج بود)🥀 هیچ خاطره ای از گذشته نداشت🥀جز چند نفری که در دوران سه ساله ی اول مجروحیت با او همراه بودند🍂هیچکس را نمی شناخت🥀به سختی صحبت می کرد و به سرعت فراموش می کرد🥀سرانجام این جانباز والامقام سال 1391 پس از سال ها رنج و مشقت🥀در یکی از بیمارستان های تهران به خیل عظیم یاران شهیدش پیوست*🕊️🕋
*شهید نوذر شاه ولی کوه شوری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
آنگونه باش....
ڪه اگر تو را نديدند🌸
هوايَت بـےقَـ🕊ـرارشان ڪند
و اگر حضورت را به دست آوردند
غنيمَــت بشمارند
و اگر غايب شدۍ
به سراغَــت بيايند
و اگر مُردۍ و رفتے
جاۍ خالے تو را احساس ڪنند
مثل حـاج قـاسـ💚ـم...!
#مخلصیم_سردار♥>>
.
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
💌#خاطرات_شهدا
🌹شهید مدافع حرم #احمد_قنبری
مادر شهید نقل میکنند:
محله مان مسجدی نداشت. زمینی را وقف ساخت مسجد صاحبالزمان(عج) کرده بودند. مردم محل از این موضوع خیلی خوشحال بودند. شبهای جمعه تکهموکتی را در همان زمین پهن میکردند و زنان و مردان باایمان محل برای اقامهی نماز به آنجا میرفتند🕌
احمد هم که از ۶سالگی اهل نمازخواندن بود، در آن زمان ۱۲سال بیشتر نداشت. شبهای جمعه کِتری بزرگ آبجوش و لیوان و چایی را روی فرقونی میگذاشت و به آنجا میرفت تا به نمازگزاران چایی بدهد. همیشه نگران دستان کوچک و جثهی کودکانهی احمد بودم که مبادا آبجوش روی او بریزد🫖🤭
یک شب، نمازم را تمام کردم
که با صدای گریــــهی احمــــد،
هراســــان به حیــــاط رفتــــــــم😨
گفتم: احمد جان! مادر به فدایت!
چه شده؟؟ چقدر گفتم مراقب باش!
آخرش آبجــــوش رویات ریخــــت؟😭
بدنش را وارسی کردم
و خبری از سوختگی نبود
اما یکبند گریــــه میکــــرد🙄
گفتم: مادر، دلم هزار راه رفت!
چه شده؟ چــــرا گریــــه میکنی؟😭
احمد گفت: مادرجان!
وقتی به خانمها چایی میدادم،
یکی از خانمها
به من گفت: «خــــادم الحسیــــن»!💚
آری! اینگونه پس از شهادتش، شهید مدافع حرم احمد قنبری آخرین طواف حرمش را دید و لقب "خادم الحسین" برای همیشه بر او باقی ماند!🕊
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
『🇮🇷͜͡🌹』
رو خودتون جوری کار کنید
که اگر یه گناهم کردید ، گریتون بگیره...(:
#شهیدجهادمغنیه♥️
#شهیدانه🌱
🌹•┈┈••✾پیام شهدا✾••┈┈•❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️اگه من چند بار گناه کردم، بازم برم در خونه خدا، توبهم قبوله؟!
#سخنرانی حجت الاسلام #عالی
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌴🙏👇🌹❤️🌹👇🙏🌴
🥀🥀 حدیث دشت عشق ؛؛ 🥀🥀
💕یادی از شهید مدافع حرم مهدی قاضیخانی۰۰۰۰۰
🩸تغییر شناسنامه برای رفتن به سوریه؛
🌴🌸شهید مدافع حرم مهدی قاضیخانی، در زمان شهادت ۳۰ سال سن داشت ۰ با وجودی که صاحب سه فرزند بود و محدودیتهایی در اعزامش به سوریه وجود داشت اما شناسنامه خود را طوری کپی کرد تا نام فرزند سومش مشخص نباشد و خود را به خط مقدم نبرد با داعش رساند. وی ۱۶ آذر ۱۳۹۴ در سوریه به شهادت رسید۰❣❣
🌴🌸 شهید مدافع حرم مهدی قاضیخانی در بخشی از وصیتنامهاش نوشت : 🌼 «اگر من در این راه حق و خداپسند قدم گذاشتهام مطمئن باشید برای رضای خدا و رسول خدا بوده و میخواهیم به دشمنان اسلام، ثابت کنیم که ما برای رضای خداوند و کمک رساندن به اهل بیت و رسولالله(ص) از تمامی جان و مال همسر و فرزندانمان خواهیم گذشت و نمیگذاریم که دشمنان خدا و اهلبیت به این اسلام ناب محمدی ضربه بزنند که این کار را امام حسین(ع) برای اسلام نموده و تمام دار و ندار خود را در راه اسلام و خداوند فدا نمود و از او الگو گرفتهایم... ای خواهر و برادر بدانید : سوریه خط مقدم ما بوده و اگر ما در آنجا حضور داریم بدانید که هدف دشمنان رسیدن به ایران است. نگذارید بین شما و اسلام جدایی بیندازند که اگر موفق شوند شما را به فنا میکشند گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشید تا از فتنه زمان در امان باشید و نگذارید روی افکار و عقاید شما کار کنند نگذارید خون شهدا پایمال شود. که فردای قیامت همه ما مسئول و جوابگو باشیم.»🌼🌻🩸
🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴🌸
🌴🌿 غلامحسن عطاران
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5803240131091498630.mp3
28.3M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
* شامّه برزخی
* از رحمت خدا دور میشود کسی که ....
* بوی خوش در عالم برزخ
* یکی از نقاط آسیبپذیری جوانان
* ملکوت بوسه حرام در عالم برزخ
* دست کثیف در عالم برزخ
* سلام کردن به نامحرم
* دست دادن به نامحرم
* مفاد پیماننامه پیامبر اکرم ص با بانوان
* کمتوانی زن به چه معناست؟
* زن جز اسرار الهی است
* توضیحاتی پیرامون بررسی سندیّت احادیث
🎧 جلسه چهل و هشتم
🎙#استاد #امینی_خواه
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
ما موکب نداریم به کارت بیایم 😭
دلم برا حرمت پر میزنه
سینه برای تو دلبر میزنه...
♥<<••
✨🌷🌷❤️🌷🌷✨
روی حجاب حساس بود ولي با جونم و قربونت برم با بچه ها حرف می زد.
وقتی فاطمه بعد از اولين سال تکليف، چادر سر کرد ، کلی برايش ذوق کرد. چند بار بوسيدش و گفت:
"قربونت برم. اينو که سرت کنی خيلی بهت مياد."
وقتی زهرای شش، هفت ساله روسری سر می کرد، بغلش می کرد و می گفت: "عزيزم! اگه اينطوری باشی خیلی قشنگ تره."
برای نماز هم که می خواست به بچه ها سفارش کند، می گفت:
"باباجون سعی کنين نمازتونو اول وقت بخونين، ثوابش بيشتره."
خودش هم نماز اول وقتش ترک نمی شد.👌
👈 شهيد حاج رضا کريمی
📚 هزار از بيست، ص۸۷
#نماز_اول _وقت✨✨
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
جبرئیل این روزا تو جاده کربلاته - شور-1.mp3
16.06M
#بشنوید
بسیاردلی واحساسی👌
#شور «جبرئیل این روزا توجاده...»
#اربعین دل درفراقت😭😭
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#یادی_از_شهدا
تضعیف روحیه
🌷🌷🌷 اسماعیل قهرمانی و معاونش به زمین خورد.
ترکش خمپاره، سر و صورت قهرمانی و معاونش را مجروح کرد و صورتشان کاملاً خونین شد.
در آن شرایط اگر بچهها آنها را میدیدند در روحیهشان تأثیر بدی میگذاشت.
ناگهان دیدم اسماعیل معاونش را بغل کرد و با صدای بلند شروع کرد به خندیدن.
بچهها از این حرکت روحیه گرفتند.
آن روز اسماعیل حتی اجازه نداد امدادگران صورتش را پانسمان کنند و میگفت: با این کار، بچهها از مجروح شدن من باخبر میشوند و روحیهشان تضعیف میشود.🌷🌷🌷
#شهید_اسماعیل_قهرمانی
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
سرباز حاج قاسم سلیمانی🌹
دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنها با لباس غواصی در آبها جلو رفتند. هر چه معطل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقر بر گشتیم." محمد حسین" که مسوول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر در میان گذاشت.
حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیات ما با خبر می شود. اما "محمدحسین" گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخص می کنم.
صبح روز بعد"محمدحسین" را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟
گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!
مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.
با خوش حالی گفتم: الان کجا هستند؟
گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، اما صادقی مجرد بود.
اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می گردیم.»
پرسیدم: چه طور؟!
گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.
من به حرف "محمدحسین" مطمئن بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.
وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیداشد
#خاطرات_محمدحسین_یوسف الهی🌹
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🔺مهدی رسولی و حاج منصور ارضی به خاطر مسائل پیش آمده برای زوار ایرانی، به احترام جامانده ها از حضور در عراق خودداری کرده و اربعین امسال را در ایران برگزارمیکنند...
البته مهم ترین گلایه همه تبعیض است. چرا مسیر هر "ناکجاآبادی" باز است، اما به کربلا که میرسیم، محدودیت پشتِ محدودیت!
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میرسه ڪے دل به دلـ❤ـدار
من و اینه همه صـ😭ـبوری
من و این فراق و دوری
💔 #اربعین 💔
📽 استوری
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#رمان #دمشق_شهر_عشق( قسمت بیست ویکم)تقدیم نگاه سبزشما👇👇
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با #مهربانی عذر تقصیر خواست :«لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!»
از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :«تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم!» و رفت و نمیدانست از #درد پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم.
💠 مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :«بفرمایید!»
شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون میخرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان #مادرم بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت.
💠 مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق میلرزد و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد.
احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :«خواهرم!»
💠 نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم #غیرتش را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :«من نمیخوام شما رو #زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید!» و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :«شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!»
از پژواک پریشانیاش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با #وحشت در بستر خواب خزیدم و از طنین #تکبیرش بیدار شدم.
💠 هنگامه #سحر رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم #نماز_صبح از جا بلند شدم. سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم و میترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید.
نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در #آرامش این خانه دلم میخواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم.
💠 آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بیاختیار گریه میکردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :«مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!»
دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :«بیداری دخترم؟» شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد.
💠 خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله میبارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی #صبرش تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :«میتونم بیام تو؟»
پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :«بفرمایید!» و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بیهیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
💠 مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار میداد و دل من در قفس سینه بال بال میزد که مستقیم نگاهم کرد و بیمقدمه پرسید :«شما شوهرتون رو دوست دارید؟»
طوری نفس نفس میزد که قفسه سینهاش میلرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :«ازش خبری دارید؟»
💠 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریههایم #شک کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :«دوسش دارید؟»
دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای #آواره شدن پیشدستی کردم :«من امروز از اینجا میرم!»
💠 چشمانش درهم شکست و من دیگر نمیخواستم #اسیر سعد شوم که با بغضی #مظلومانه قسمش دادم :«تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!»
یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :«کجا میخواید برید؟» شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :«من کی از رفتن حرف زدم؟»...
#ادامه_دارد
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093