🌹🌹🌹🌹🌹
#تاریخی_علمی_دانستنی_خواندنی_دیدنی
سعد بن ابی وقاص می گوید:
روز جمعه ای با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را به جماعت خواندیم. آن گاه پیامبر رو به ما کرد و بر خداوند متعال درود فرستاد و فرمود:
روز قیامت من می آیم در حالی که #علی بن ابیطالب علیه السلام پیش روی من است و به دستش لوای حمد دارد. لوای حمد دو تکه است، تکه ای از سُندس (حریر و دیبا) و تکهای از استبرق (حریر زربفت)
در این هنگام مردی بادیه نشین با شتاب به طرف رسول خدا صلی اللّه علیه وآله رفت و گفت: در باره علی بن ابی طالب چه می گویی، زیرا درباره او اختلاف فراوانی وجود دارد.
رسول خدا لبخندی زد و فرمود:« ای اعرابی، چرا درباره علی اختلاف فراوانی وجود دارد؟ علی رابطه اش با من مانند سرم برای بدنم است و مانند دکمه برای لباسم. » (رسول خدا صلی اللّه علیه وآله میخواهد بگوید همان گونه که بدن بدون سر حیاتی ندارد و لباس بدون دکمه کاربردی ندارد، پیامبر منهای علی برای هیچ کس فایده ندارد؛ باید در کنار رسول خدا، علی را پذیرفت و به او مؤمن بود).
آن عرب بادیه نشین با خشم به پیامبر گفت: ای محمد، من نیرو و قدرتم از علی بیشتر است. آیا علی می تواند لوای حمد را حمل کند؟
پیامبر فرمود: آرام بگیر، اعرابی! همانا خداوند روز قیامت به علی ویژگی های گوناگونی عنایت می کند: به او زیبایی یوسف می دهد و زهد یحیی و صبر ایوب و بخشش آدم و نیروی جبرئیل. لوای حمد به دست اوست، همه مردم در زیر این لواء هستند و گرداگرد او را امامان و تلاوت کنندگان قرآن و اذان گویان گرفته اند. و آنها کسانی هستند که در قبرها به بدنهایشان کرم نمیافتد.
بحارالانوار، ج ۳۹، ص ۲۱۶، حدیث ۸ ، تفسیر فرات کوفی
🌱
https://eitaa.com/arg351qurantafsirnoor_ir
🌹🌹🌹🌹🌹
#تاریخی_علمی_دانستنی_خواندنی_دیدنی
♦️عجايب #قلب #انسان
🔹قلب انسان به طور معمولی در هر سال ، سی و شش ميليون و هفتصد ونود و دو هزار بار می تپد.
🔹انرژی که از قلب انسان در هر دوازده ساعت منتشر می شود برای بلند کردن يک وزنه ی 65 تنی کافی است.
🔹سرعت خونی که قلب پمپاژ می کند 7500 کيلومتر در ساعت سرعت دارد مسير بين تهران و نیویورک را در يک ساعت بپيمايد.
🔹قلب در هر سال دو ميليون ششصد هزار ليتر خون را پمپاژ می کند که برای حمل آن حدود 81 تانکر بزرگ لازم است.
🔹ماهيچه های قلب جزء ضعيف ترين ماهيچه های بدن است پس چگونه چنين کار عظيم و سنگينی را انجام می دهند آن هم بدون استراحت.
🔹به راستی کدام فلز را می شناسيد که سالی 36 ميليون بار به هم سایيده شود ولی از بين نرود؟
🌱
https://eitaa.com/arg351qurantafsirnoor_ir
🌹🌹🌹🌹🌹
#تاریخی_علمی_دانستنی_خواندنی_دیدنی
✳️ سرخپوست پیری
برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت :
در وجود هر انسان،
همیشه مبارزه ایی وجود دارد
مانند ، مبارزه ی دو گرگ!
⬅️ که یکی از گرگها سمبل بدیها
مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، وخود خواهی
⬅️ و دیگری
سمبل مهربانی، عشق، امید، وحقیقت است.
کودک پرسید :
پدر کدام گرگ پیروز می شود؟
پدر لبخندی زد و گفت :
🤔 گرگی که تو به آن غذا می دهی ...
🌱
https://eitaa.com/arg351qurantafsirnoor_ir
🌹🌹🌹🌹🌹
#تاریخی_علمی_دانستنی_خواندنی_دیدنی
#پیامبران_الهی :
حضرت #اسماعیل علیه السلام ؛ قسمت اول
👈 حضرت اسماعیل (ع)
از پیامبران بزرگ الهی، فرزند حضرت ابراهیم علیه السلام و برادر حضرت اسحاق علیه السلام است. حضرت ابراهیم او و مادرش هاجر را به امر خداوند در کنار خانه خدا در مکه که آن هنگام سرزمین خشک و بی آبی بود، ترک نمود؛ اما به خواست الهی از زیر پای اسماعیل، چشمه زمزم جاری شد. اسماعیل بعدا در آنجا ساکن شد و تشکیل خانواده داد و جد اعلای عرب حجاز شد. آزمایش الهی حضرت ابراهیم برای قربانی کردن فرزندش که در قرآن اشاره شده، درباره اسماعیل اتفاق افتاد و به همین خاطر او را «ذبیح الله» می گویند.
🟡 وجه تسمیه اسماعیل :
« اسماعیل» واژهاى غیرعربى و معربِ «اشمائیل» در سریانى است و از همین راه به عربى وارد شده و اصل آن واژه عبرى «یشمَع» به معناى یسمَع و «أیل» به معناى اللّه بوده و براساس لغت مصریان «اسماعین» خوانده شده است.
در سبب این نامگذارى گفتهاند: ابراهیم علیه السلام هنگام درخواست فرزند از خدا دو کلمه «اشمع» و «ایل» به معناى «خدایا دعایم را اجابت کن» را به کار برد و چون خداوند به او فرزند داد او را به همان جمله نامید.
نام حضرت اسماعیل علیه السلام در ۱۲ آیه از آیات قرآن ذکر شده است.
🟡
ولادت: حضرت ابراهیم علیه السلام از همسرش ساره فرزنددار نمیشد؛ از این رو ساره، کنیز خود هاجر را به او بخشید و او اسماعیل را در زمانی که ابراهیم به سن پیری رسیده بود، برای ابراهیم علیه السلام به دنیا آورد. 🔰 پس از تولد اسماعیل، ساره که خود فرزندی نداشت، بر هاجر و فرزند او رشک میورزید، ولی او نیز مدتی بعد با بشارت الهی در سن پیری فرزندی آورد که او را #اسحاق نامیدند. در روایات آمده است اسحاق در سه سالگى کنار پدر بود، که اسماعیل نزد آنان آمد و ابراهیم او را به جاى اسحاق نشاند. این امر آتش غضب ساره را برانگیخت و از حضور هاجر و فرزندش نزد ابراهیم علیهالسلام اظهار دلتنگی کرد و شوهر را واداشت تا آنان را از منطقه شام دور سازد. به دنبال آن به فرمان الهی هاجر و اسماعیل را به مکه برد و خود به شام بازگشت. قرآن کریم بیان می دارد که ابراهیم در این زمان با خدا چنین نجوا نمود: «رَبَّنَا إِنِّی أَسْکنْتُ مِنْ ذُرِّیتِی بِوَادٍ غَیرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیتِک الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیقِیمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یشْکرُونَ»؛ پروردگارا! من برخی از فرزندانم را در درّه ای بی کشت و زرع نزد خانه محترمت سکونت دادم؛ پروردگارا! برای اینکه نماز را بر پا دارند؛ پس دل های گروهی از مردم را به سوی آنان علاقمند و متمایل کن، و آنان را از انواع محصولات و میوه ها روزی بخش، باشد که سپاس گزاری کنند. ادامه دارد 🌱 https://eitaa.com/arg351qurantafsirnoor_ir
🌹🌹🌹🌹🌹
#تاریخی_علمی_دانستنی_خواندنی_دیدنی
#پیامبران_الهی :
حضرت #اسماعیل علیه السلام ؛ قسمت دوم و پایانی
👈 چون آذوقه آن دو تمام شد، تشنگی بر کودک چیرگی یافت و هاجر در پی یافتن آبی که عطش فرزند را فرو نشاند، به هر سو دوان گشت و ۷ بار، مسیر صفا تا مروه را پیمود و هیچ نیافت.
بار آخر از پیرامون اسماعیل صدایی شنید و از ترس آنکه حیوانی درنده کودک را بدرد، سوی او شتافت، اما متوجه شد که در زیر پای کودک آبی جاری است؛ چشمهای که بعدها با نام زمزم شناخته شد.
🔰 پس از مدتى به برکت جوشش آب، گروهى از قبیله جُرْهُم که در نزدیکی مکه ساکن بودند، پس از آگاهى از وجود چشمه، با اجازه از هاجر در آن مکان اقامت گزیدند ؛ و از آن پس اسماعیل با قبیله جرهم معاشرت می کرد و به سبب این معاشرت زبانشان را آموخت و طولى نکشید که با آن قبیله وصلت نمود و صاحب فرزندانی شد. نسل اسماعیل بعدا به عرب مستعربه شهرت پیدا نمود.
✔️ حضرت #هاجر در زمانی که اسماعیل بیست ساله بود وفات نمود و اسماعیل او را در محل حجر اسماعیل دفن نمود.
🟡 نقش اسماعیل در بنای کعبه :
از وقایع مهم در داستان زندگی اسماعیل، همراهی او با حضرت ابراهیم علیه السلام در ساختن خانه کعبه است. خداوند با نام بردن از او در کنار ابراهیم در آیات ۱۲۵ تا ۱۲۸ سوره بقره، به نقش او در برپایی خانه خدا و پیراستن آن از پلیدیها و دعای آن دو در این زمان پرداخته است: «وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا .... وأَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ...»؛
و هنگامى که ما این خانه [کعبه] را براى همه مردم محل گردهمایى و جاى امن و امان قرار دادیم، و از مقام ابراهیم جایگاهى براى نماز انتخاب کنید. و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم که: خانهام را براى طواف کنندگان و اعتکاف کنندگان و رکوع کنندگان و سجدهگذاران پاکیزه کنید...* و زمانى که ابراهیم و اسماعیل پایه هاى خانه کعبه را بالا مىبردند پروردگارا! از ما بپذیر که تو شنوا و دانایى * پروردگارا! ما را تسلیم خود قرار ده، و نیز از دودمان ما امتى که تسلیم تو باشند پدید آر، و راه و رسم عبادتمان را به ما نشان ده، و توبه ما را بپذیر، که تو بسیار توبهپذیر و مهربانى... .
🟡 قربانی کردن اسماعیل
یکی از امتحانهای الهی حضرت ابراهیم، مأمورشدن او به ذبح فرزندش بود که داستان آن در آیات ۱۰۰ تا ۱۰۷ سوره صافات آمده است: «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْی قَالَ یا بُنَی إِنِّی ... وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ».
قرآن نام فرزند ابراهیم را که به ذبح او مأمور شد، نبرده است. درخصوص آن، هم میان شیعیان و هم میان اهل سنت اختلافنظر وجود دارد. برخی میگویند اسماعیل بوده و برخی دیگر آن را اسحاق میدانند. علامه طباطبایی معتقد است که سیاق و صریح این آیات، بر ذبیح بودن اسماعیل دلالت دارد.
🔶 مطابق با این آیات، ابراهیم در خواب دید که فرزندش را ذبح میکند. این موضوع را با پسرش در میان نهاد و فرزندش از او خواست که به فرمان خدا عمل کند؛ اما هنگامى که ابراهیم، فرزندش را در قربانگاه خواباند تا ذبح کند، ندا آمد: «اى ابراهیم، خوابت را تحقق دادى. بهراستى ما نیکوکاران را اینگونه پاداش مىدهیم [که نیت پاک و خالصشان را بهجاى عمل میپذیریم]. بهیقین این آزمایش روشن بود و ما فرزندت را در برابر قربانىِ بزرگى [از ذبح شدن] رهانیدیم.»
🟡 وفات اسماعیل :
حضرت اسماعیل علیه السلام در سن ۱۳۰ سالگى دنیا را وداع گفته و در حجر اسماعیل در کنار مادرش هاجر مدفون گشت.
🌱
https://eitaa.com/arg351qurantafsirnoor_ir
#تاریخی_علمی_دانستنی_خواندنی_دیدنی
🗿کشف نخستین میدان چاه نفتی
۵ خرداد ۱۲۸۷ نقطه عطفی در تاریخ ایران و خاورمیانه بود؛ در این روز، نخستین چاه نفتی خاورمیانه در منطقه نفتونِ مسجدسلیمان فوران کرد. این چاه که به «چاه شماره یک» مشهور است، حاصل تلاشهای ویلیام ناکس دارسی، بازرگان انگلیسی، و مهندس حفاریاش جرج رینولدز بود که پس از سالها حفاری پرهزینه، به نفت رسیدند. با فوران این چاه، ایران رسماً به جمع کشورهای نفتخیز پیوست.
امروز سالگرد تولد سیاهی که آیندۀ ایران را سفید کرد هست.
🔹بله ۵ خرداد
سالگرد حفر نخستین چاه نفت خاورمیانه در مسجدسلیمان است؛ رویدادی که ۱۱۷ سال پیش ایران را وارد عصر نفت کرد.
🔹در آن زمان، انگلیسیها آن را «مادۀ سیاه بدبو و مدفوع شیطان» مینامیدند تا ایرانیان را از این ثروت دور نگهدارند. این آغازگر ورود استعمار به منابع زیرزمینی کشورمان بود.
کشف نفت در مسجدسلیمان، بنیان صنعت نفت ایران را گذاشت و منجر به تأسیس شرکت نفت ایران و انگلیس شد. سپس پالایشگاه آبادان ساخته شد و خط لولهای تا آنجا کشیده شد، که سرآغازی بر تحولات ژئوپلیتیکی گسترده در منطقه بود. امروز، چاه شماره یک به عنوان یک موزه تاریخی در قلب مسجدسلیمان، نمادی از آغاز عصر نفت در خاورمیانه شناخته میشود.
🌱
https://eitaa.com/arg351qurantafsirnoor_ir
🌹🌹🌹🌹🌹
#تاریخی_علمی_دانستنی_خواندنی_دیدنی
یکی از اشراف زادگان انگلیسی بعد از مرگ در قصر بزرگش تعدادی نقاشی های گران قیمت به یادگار گذاشت. عموم مردم می توانستند گهگاهی بیایند و از آن نقاشی ها دیدن کنند.
روزی عده ای آمدند و همانطور که نقاشی ها را نگاه می کردند، آنها را تحسین کردند. خانم مسنی در بین آن گروه بود که حتی یک کلمه حرف نزد، اما به تمام نقاشی ها نزدیک می شد و با دقت آنها را بررسی می کرد.
بعد از دیدن تمام نقاشی ها، شخصی از آن خانم پرسید : نظر شما در مورد این تابلوها چیست؟
خانم مسن با اشتیاق جواب داد : عالی بود، من حتی ذره ای گرد و غبار روی آنها ندیدم.
گاهی ما زیبایی های زندگی را به خاطر اینکه در جست و جوی عیب های آن هستیم از دست می دهیم .
زندگی ، هنر یافتن روزنه در تاریکی است.
🌱
https://eitaa.com/arg351qurantafsirnoor_ir
#تاریخی_علمی_دانستنی_خواندنی_دیدنی
فقیری به ثروتمندی گفت: اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی؟
ثروتمند گفت: تو را کفن می کنم و به گور می سپارم.
فقیر گفت: امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار...
این حکایت بسیاری از ماست که تا زنده ایم قدر یکدیگر را نمی دانیم ولی بعد از مردن، می خواهیم برای یکدیگر سنگ تمام بگذاریم!
🌱
https://eitaa.com/arg351qurantafsirnoor_ir
🌹🌹🌹🌹🌹
#تاریخی_علمی_دانستنی_خواندنی_دیدنی
✍حکایت شده که کریمخان زند پادشاه ایران پس از دیدارش از مردمان (پارسوماش )
مسجدسلیمان کنونی،می گوید
در آنجا مردمانی دیدم که در سخاوت بینظیرند و در شجاعت کمنظیر.
در لشکرکشی به آن دیار ، به پارسوماش رسیدیم
شب شد و در دامنهی کوهی اردو زدیم
▪️شبانه برای سرکشی به لشکریان گشت زدم.که نزدیک اطراقگاه لشکر در میانهی کوه ، آتشی افروخته دیدم که نظرم را جلب کرد
با همراهان بدان سوی رفتیم
▫️در کنار آتش مردی نشسته بود که تصور کردم ایستاده است
نشستهی آن ، به قدّ یک انسانِ معمولی بود
کلاهی نمدین وبلندمشکی بر سر داشت که به تاجِ شاهی شبیه بود ، کلاهش نظرم را گرفت ، درودش دادیم
جواب داد.بدون اینکه تکانی بخورد با دستش تعارف به نشستن کرد
گویی که یک چوپان بر او وارد شده است
به مزاح به او گفتم : کلاهت به تاجِ ما ، میمانَد...
▪️نگاهش را متوجهم کرد و گفت : کلاهِ من ، از اصالت است ، تاجِ شما ، از قدرت....
کنایهاش رنجورم کرد.خواستم انتقام بگیرم
به او گفتم : پس مرا
می شناسی و از جا برنخاستی؟
با لبخند گفت : نشستهام که چون تویی برخیزد
مرا ، بیلیست و تورا شمشیری ...
▫️بسیار پخته سخن میگفت که جایِ جسارت به او ، باقی نبود .
از احوال پرسیدم و اینکه قدرتِ ما را چگونه میبیند
گفت : مردمانِ این دیار ، کشاورزند و سر به کارِ خود دارند
ولی اگر کسی به نانشان حمله کند ، به جانش حمله خواهند کرد .
در کلامش تهدید بود
▪️با نیش خندی گفتم : صبح معلوم میشود ،
همان خنده را تحویلم داد و گفت : صبح معلوم می شود .
لختی نشستیم و از کاسهی ماستش خوردیم و به لشکرگاه برگشتیم
شب از نیمه گذشته بود ، که بخواب رفتیم .
▫️صبح ، همهمهی سپاه ، مرا بیدار کرد
از دربان پرسیدم ، چه خبر شده؟
پریشان گفت : آقا ، اسبانِ سپاه را بردهاند .
از خیمه بیرون زدم
کفشی برای پوشیدن نبود
کفش و سلاح را ، هم برده بودند
شخصی با احترام آمده بود و مارا با سپاهیان ، دعوت نمود وگفت ما را سرجنگ با هموطن نیست. با پایِ برهنه ، به سمتِ مکانگاهشان روان شدیم .
بدانجا که رسیدیم از جلال و جبروتمان چیزی نمانده بود...
▪️چون گدایان و درماندگان به لامردون کدخدا رسیدیم که دروازه اش چوبین بود
خانهباغی وسیع ، که نهری درمیان و پُر از درختانِ میوه بود و میوهای رسیده آن آویزان بود .
در ایوانِ خانهای در آخرِ باغ ، مردی ایستاده و خیر مقدم میگفت ، گفت : بفرمائید .
تعدادمان زیاد بود
من و همراهان به آنها درود فرستادیم و با تکبری که با خود داشتیم ولی با آن اوضاع نابسامان خواستم وارد شوم که جوانی برومند با آفتابهی مسی پُر آب جلو آمد بر دست و صورتم آبی زدم و آفتابه را روی پاهایم گرفت ومشخص بود برای پذیرایی ما آماده بودند و به همان ترتیب به همه ی لشکریانم احترام میشدجوری که سپاهیان ما باخیال راحت در کنارِ جویِ آبی که از میانِ باغ میگذشت ، دست و صورت شستند .
سپاه مشغول شستشو بود که مرا تعارف به داخل کرد
همانگونه که گفتم از قبل سالنهای آن اِمارت برای پذیرایی آماده بود
در محوطهی باغ هم ، فضایی بزرگ برای نشستن مهیا شده بود...
از من و از سپاهیانم به خوبی بامیوه و کباب ونان و دوغ پذیرایی شد...
استراحتی کردیم و زمان به شب نزدیک میشد
به کدخدا گفتم : مرا می شناسید؟
نگاهی کرد و گفت اگر کلاهی بر سر داشتی بهتر میشناختم هرچند با این سپاهی که به همراه داری میشود شناخت
آنان سخنشان را با هنر بیان میکردند
مرا در لفافه ، شاهِ بی تاج خطاب کرده بود
کلامش را خوب میفهمیدم
ولی با مهماننوازی که کرده بود ، شرم داشتم که او را برنجانم
گفتم : شما که این همه لطف کردهاید کلاهی هم بدهید .
دست بر سینه بُرد و با احترام گفت :
کلاهِ ما ، برای شما بزرگ است ، تاجی را به شما هدیه خواهیم کرد .
از کنایهی بزرگیِ کلاهشان برای من ، به خشم آمده بودم ولی از تاجِ پیشکشی ، شرمنده .
▫️این مردمان که بختیاری ولربزرگ نام داشتند در کلام و مقام ، بینظیر بودند
وقتی آماده برای رفتن شدیم همهی سپاه را با کفش مخصوصی به نام خلاتک دیدم و گیوهی خاصی که پیش پای من گذاشتند
کفشی بسیار نرم و سبک که انسان از پوشیدنش لذت میبرد ...
از دربِ باغ که خارج شدیم اسبانی زین کرده و آماده در محوطهی بیرون بسته بودند
با تعجب آن همه اسب و زین را نگاه کردم و خواستم سخنی بگویم که کدخدا با اشارهی دست گفت : اسبِ شما آن اسبِ سفید است
اسبی اصیل عربی بسیار زیبا
گفتم : این همه سخاوت از کیست؟
گفت : خان گفته ، به شما بگویم ما رعیتیم و سَرِمان به کارِ خودمان است
اگر کسی به نانمان حمله کند ، به جانش حمله میکنیم و اگر شاهی ، مروّت پیشه کند ، برایش جان میدهیم و تاجش هدیه میکنیم .
🔸*تکبر را از خود دور کن و شاهی کن تا رعیت در رفاه باشد....
🌱
https://eitaa.com/arg351qurantafsirnoor_ir
🌹🌹🌹🌹🌹
#تاریخی_علمی_دانستنی_خواندنی_دیدنی
در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانیها پیروز شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره ارتش ایران در آمد و سقوط آن نزدیک شد.
پادشاه روم چون پایتخت را در خطر میدید، دستور داد که خزائن جواهرت روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندریه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، گنجینه روم بدست ایرانیان نیفتد.
این کار را هم کردند. ولی کشتیها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتیها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتیها به سمت ساحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود، رفتند.
ایرانیان خوشحال شدند و خزاین را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند.خسرو پرویز خوشحال شد و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد بدست ایرانیان افتاده بود خسرو پرویز آن را «گنج باد آورده» نام نهاد.
از آن روز به بعد هرگاه ثروت و مالی بدون زحمت نصیب کسی شود، آن را باد آورده میگویند.
🌱
https://eitaa.com/arg351qurantafsirnoor_ir
🌹🌹🌹🌹🌹
#تاریخی_علمی_دانستنی_خواندنی_دیدنی
🔻 در #قضاوت دیگران محتاط باشیم
🔰 هر “پرهیزکاری” گذشته ای دارد
و هر “گناه کاری” آینده ای
پس قضاوت نکن
میدانم اگر قضاوت نادرستی
در مورد کسی بکنم،
دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا
در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند
در تاریکی همه ی ما شبیه یکدیگریم
محتاط باشیم، در “سرزنش”
و “قضاوت کردن” دیگران
وقتی نه از دیروز اوخبر داریم،
نه از فردای خودمان
منبع: شیاطین؛ داستایوفسکى
🌱
https://eitaa.com/arg351qurantafsirnoor_ir
#تاریخی_علمی_دانستنی_خواندنی_دیدنی
👈 ریشه تاریخی ضرب المثل بزن به تخته
بزنم به تخته یا بزن به تخته:
🔰 نوعی خرافه است که در آن، شخص پس از آنکه سخن مثبتی در رابطه به خود بر زبان آورد و یا یک موضوع مورد علاقهاش به وقوع پیوست، برای دوری از بدشگونی قضا و قدر، با دست به یک تکه چوب میزند یا آن را لمس میکند.
در گذشته در بسیاری از نقاط دنیا زمانی اعتقاد مردم بر این بود که خدایان درون درخت زندگی می کنند، پس درخت یک چیز مقدس بود بنابراین بت های خود را از چوب درخت می ساختند. آنها وقتی احتیاج به کمک خدای درختی پیدا می کردند، به درخت نزدیک می شدند و بر آن دست می کشیدند. یا اینکه به بت ها چوبی میزدند که به اصطلاح خدا را بیدار کنند تا از آنها حفاظت کند. امروزه نیز بسیاری از مردم بدون این که علتش را بدانند هر وقت می خواهند از چشم بد دور بمانند یا چیز بدی اتفاق نیفتد به تخته می زنند.
در بعضی از کشورها همچون اسپانیا، مرسوم است که پس از وقوع امری که ممکن است باعث بروز بدبیاری گردد، همچون برخورد با یک گربه سیاه در خیابان و یا عدد سیزده، قطعه چوبی را لمس کرده یا بر روی آن می زنند.
🌱
https://eitaa.com/arg351qurantafsirnoor_ir