eitaa logo
حوزه هنری استان کرمانشاه
400 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
488 ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️ تولید شده در خانه کاریکاتور حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمانشاه 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🌐 zil.ink/artkermanshah ⓐⓡⓣⓚⓔⓡⓜⓐⓝⓢⓗⓐⓗ
🖤 صورت رنگ پریده‌اش در قاب چشمهایم نقش‌بست. گرمای دست‌هایم را میهمان دست‌های کم‌جانش کردم. - خوبی قشنگم؟ نگران نباش خودم مراقبتم. آب و دارو را به خوردش دادم و گفتم: - ببخشید تلخ بود ولی قول می‌دم سر و کلۀ بدجنس شون تا چند ساعت دیگه دور و برت پیدا نشه، دهانم را نزدیک سرش بردم: زود خوب میشی. با اینکه سکوت خانه همدم لحظاتم شده بود، خیلی تحویلش نمی‌گرفتم. بی‌رمق روی مبل نشستم دست‌هایم بی‌اجازه کنترل را قاپیدند و دکمۀ روشن را فشار دادند. حلقه‌های سفید میان مستطیل کوچک قرمز رنگ گوشۀ پائین صفحه نگاهم را دزدیدند. سرما بجانم نشست، دهانم خشک شد، خون در رگ‌هایم دست از کار کشید. از روی مبل به طرف جلو سُر خوردم و با زانو به زمین افتادم. چهار دست و پا خودم را به سمت تلویزیون کشاندم. سنگینی سکوت خانه بر سرم آوار شد. - خدایا خودت رحم کن... موج جای خالی حاج قاسم حالم را گرفت، به قاب عکسش خیره شدم. از پشت غبار مه‌آلود چشم‌هایم به‌پایش افتادم. - نذار دوباره یتیم بشم... ابر چشم‌هایم باریدن گرفت. تسبیح را برداشتم گل صلوات روی لب‌هایم شکفت. جگرم گر گرفت. میان نوای ای صفای قلب زارمِ... مداح دم گرفتم: آتیش گرفته دامن تموم بچه‌ها، عمو سوختم... عمو سوختم... ذکرها روی لبم گم می‌شدند. أَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ..، أَللّٰهُمَّ..، یا امام رضا..، أَمَّن یُجِیبُ..، یٰا وَجِیهاً عِندَاللّٰه... پاهایم به‌خواب عمیق فرو رفتند. نگاهم به ساعت گره خورد. چند ساعتی میشد از پای تلویزیون جم نخورده بودم. - پس کی از این خواب لعنتی بیدار می‌شم؟ قار و قور شکمم بلند شد اما گلویم به در ورودی قفل زده بود. - لعنتی آخه الان وقتشه؟ یکم صبر کن. اما او در لجبازی از من قوی تر بود. صدای تلویزیون را بلندتر کردم از جا بلند شدم کمرم تیر کشید چند قدمی برنداشته بودم که با صدای آشنایی سر جایم ایستادم. - ارتباط مستقیم با معاون اجرائی رئیس جمهور برقراره، آقای منصوری سلام، اگر خبر جدیدی در دست دارین می شنویم. با اعلام ارتباط گرفتن دو نفر از سرنشینان هلیکوپتر گرد امید بر قلبم نشست. نفس نیمه راحتی کشیدم و سمت سرویس بهداشتی رفتم. پلک‌هایم سنگینی می‌کردند. - بمیرم الان کجائین؟ سرما، تاریکی، مه، باران، خورشید و فلک دست به دست هم داده بودند که درد کمرم لحظه به لحظه بیشتر بشود. رختخوابم را کنار تلویزیون پهن کردم. چند دقیقه چشم‌هایم به‌خواب می‌رفتند اما شنیدن صدای خبرنگار بیدارم می‌کرد. امید و ناامیدی در دلم به جان هم افتادند. - مردم عزیز، لاشۀ هلیکوپتر رو پیدا کردند. مثل میخ توی رختخوابم نشستم. - خدایا شکرت. - اما گزارشی از تشخیص افراد زنده توسط پهپادها به دست نیامده. - یا حسین... صدای نالۀ کمرم بلند شد. ناامیدی در دلم پاهایش را بیشتر از گلیمش دراز کرد. از در اتاق می‌گذشتم که چشمهایم به جسم بی‌جانش افتاد. دست به کمر کنارش رفتم به دارویی که کنارش جا خوش کرده بود نگاه کردم تازه یادم افتاد دارویش را به موقع ندادم. دستی به صورت خشکیده‌اش کشیدم. آوای خبر چه سنگینه خبر پر از درده در خانه پیچید. جلوی چشم‌های بی‌رمق شمعدانی‌ام به زمین خوردم... فاطمه حاتمی 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🌐 zil.ink/artkermanshah ⓐⓡⓣⓚⓔⓡⓜⓐⓝⓢⓗⓐⓗ
بغض به جانم چنگ میزد و خشم از وجودم به سمت دهانم میخزید. فشار گریه و فشار فریاد خشم، داشت خفه‌ام میکرد. زینب را که ۲۱ ماهه بود حاضر کردم و بغل کردم و دویدم سمت خیابان. برای بغل کردن دیگر واقعا سنگین شده. خدایا خودت جواب تلاش هایم را بده. هیچ اسنپی درخواست سفرمان را قبول نکرده بود تا ما را هم به خیل جمعیت منتظر و مضطرب و پریشان برساند. بهت و ناباوری به جانم نشسته و چشمانم بلاتکلیف دنیای اطرافم را می‌چرخد. لحظه‌ای چند قطره گریه و لحظه‌ای سیلی شوکه کننده واقعیت به جانم ایست می‌دهد که ″واقعا تموم شد؟!″ زینب تلاش می‌کند روسری مشکی‌اش را سر کند اما هنوز گره زدن را یاد نگرفته، این را هم باید به کاردرمانگرش بگویم. سرخوش از این که میخواهیم بیرون برویم منتظر است بند کفش‌های صورتی سنگینش را محکم ببندم که راحت‌تر بدود و دنیا را کشف کند. بی توجه به لذت کودکانه‌ی سوار شدن به ماشین، استارت میزنم و مسیر رسیدن را مرور میکنم. سرگردان بودم. دنبال جواب بودم. بی قراری و خشم و ناراحتی را در چشم همه می‌دیدم. جمعیت آمادگی حمله تمام قد با تمام قوا را به دشمن داشت. بعضی‌ها از جان دل گریه می‌کردند و به خود می‌پیچیدند. به حال‌شان غبطه میخوردم. من هم سعی کردم گریه کنم که شاید کمی از این بار درد کم شود. اما حجم خشم به قدری سنگین بود که باید به سر کسی خالی‌اش میکردم. آخر ناجوانمردانه زدند. در غربت زدند نه در میدان جنگ. نه از روبرو. موذیانه و بزدلانه بود. همه همیشه در سکوت انتظار این اتفاق را می‌کشیدیم چون لایقش بود و مرگ مسلما حقش نبود اما نه این طور و این قدر زود. سکوت عجیبی بر جمعیت حکمفرما بود اما صدا به صدا نمیرسید از ولوله ای که راه افتاده بود. دنبال اتصال به صف بودم. زینب را گاه به گاه پایین می گذاشتم و به جان خسته‌ام کمی استراحت میدادم. بالاخره در نقطه‌ای دور جای پارک پیدا میکنم و پیاده می‌شویم. با زینب میدویم که دیر نرسیم. دیر شده. پرسان پرسان دنبال اتصال به صف هستم. زیادی دویده‌ایم و زینب خسته شده. بغلش میکنم و میدوم. کفش‌های سفت و سختش با هر تکان به جانم ضربه میزنند. به یاد تکان‌های هلیکوپتر می‌افتم و بغض بیشتر راه گلویم را فشار می‌دهد. دم نمی‌زنم و اشکهایم را نیامده پایین، پاک میکنم و میدوم. آخر نمیشد بیشتر مراقب باشی تا حداقل این ۳۳ ماه بشود ۴۸ ماه؟ نمیشد با جت شخصی این ور و آن ور می‌رفتی و نه هلیکوپتر یا فقط با ویدیو کنفرانس پروژه های بیشمار را افتتاح میکردی؟ نماز شروع شده بود که قامت بستم. جمعیت به سکون و سکوت رسیده بود. «اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا» را که شنیدم و بغض حضرت عشق را، جمعیت فرو ریخت و سیل اشک جانم را شست. زینب کنارم توی صف می‌ایستد. مظلومیت‌شان تمام جمعیت را گرفته. داغش جانم را می‌سوزاند. اشک دیگر امانم را بریده. پاک‌شان میکنم و الله اکبر میگویم و اقتدا میکنم به حضرت عشق. اولین «اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا» را که شنیدیم جمعیت از داغ فوران کردند اما خبری از بغض کوه صلابت‌مان نبود. دوباره و سه باره تکرار کرد و هر بار فوران اشک جمعیت اما موج آرامش این دریای معرفت، گدازه‌های جان‌مان را سکینه داد. آزاده عیوضی 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🌐 zil.ink/artkermanshah ⓐⓡⓣⓚⓔⓡⓜⓐⓝⓢⓗⓐⓗ
☑️ جمهور ◾️طراح تایپوگرافی: استاد مهدی سهرابی نصر 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🌐 zil.ink/artkermanshah ⓐⓡⓣⓚⓔⓡⓜⓐⓝⓢⓗⓐⓗ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ خلق آثار توسط خوشنویسان استان کرمانشاه با محوریت شهادت شهید آیت الله رئیسی و همراهان ایشان 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🌐 zil.ink/artkermanshah ⓐⓡⓣⓚⓔⓡⓜⓐⓝⓢⓗⓐⓗ
هوا مه شد دلم در زیر باران ماند کجا ماندی دل شهری پریشان ماند سفر رفتی که برگردی ولی انگار تو را خواندند و عطرت در خیابان ماند تو خورشید دل مستضعفان بودی از ایمان تو هر قلبی مسلمان ماند تو نوبت به کشیک اولت بود و لباس خادمی تو هراسان ماند حرم بی تو ولادت را عزا دار است حرم یعنی شب میلاد گریان ماند شهید و خادم جمهور ایرانم! تو نامت در جهان در قلب ایران ماند همانند رجایی ، باهنر ، بود‌او کسی که دائما بر عهد و پیمان ماند هرآنکس تهمتی بر تو روا میداد پشیمان و پشیمان و پشیمان ماند حرم یعنی که باشی خادمش آری ! نه پشت میز! باید مرد میدان ماند! محناامیری 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🌐 zil.ink/artkermanshah ⓐⓡⓣⓚⓔⓡⓜⓐⓝⓢⓗⓐⓗ
🖤 هست پایانش شهادت، راه ابراهیم ها 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🌐 zil.ink/artkermanshah ⓐⓡⓣⓚⓔⓡⓜⓐⓝⓢⓗⓐⓗ
🖤 تلاش تا پای جان 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🌐 zil.ink/artkermanshah ⓐⓡⓣⓚⓔⓡⓜⓐⓝⓢⓗⓐⓗ
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾️کی گفته که حالا تو آروم می‌گیری؟ 🎞 نماهنگ ◾️تقدیم به شهید رئیسی کاری از حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمانشاه 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🌐 zil.ink/artkermanshah ⓐⓡⓣⓚⓔⓡⓜⓐⓝⓢⓗⓐⓗ
برای شهید جمهور و شهدای خدمتِ همراهِ ایشان در آن سفرِ آسمانی تشنه هستیم آب مان بدهید چند قطره شراب مان بدهید آی بالائیان برایِ خدا کامی از آفتابِ مان بدهید ما شهیدانِ خدمتیم همه تشنگانِ عنایتیم همه بینِ این زرق و برق ها عمریست دوستان در اسارتیم همه مانده در بینِ آسمانی ها قلبِ ما...حسرتِ جوانی ها عشق بود و بهار خوانی ها گم شده در زمین نشانی ها کاش می شد شبِ رَصَد باشد یا هوا چند لحظه بَد باشد گم شویم و کسی در این فرصت تا شما راه را بلد باشد کوه ها سر به آسمان دارند کوه ها عاشقانه بیدارند کوه ها عاشقانِ دلشده را بدترین لحظه ها خریدارند آی اهلِ بهانه ما رفتیم در شبی عاشقانه ما رفتیم رازِ پروازِ ما بماند... بعد رازدارِ زمانه ما رفتیم سوختیم و ناپدید شدیم چون کبوتر که می پَرید شدیم از شما هیچ چیز پنهان نیست در مسیرِ خدا شهید شدیم 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🌐 zil.ink/artkermanshah ⓐⓡⓣⓚⓔⓡⓜⓐⓝⓢⓗⓐⓗ
☑️ جمهور ◾️طراح تایپوگرافی: استاد مهدی سهرابی نصر 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🌐 zil.ink/artkermanshah ⓐⓡⓣⓚⓔⓡⓜⓐⓝⓢⓗⓐⓗ