eitaa logo
ارژنگ
200 دنبال‌کننده
63 عکس
6 ویدیو
0 فایل
از یاد ببر قصه ما را هم از امروز دربارۀ ما هر‌چه شنیدی نشنیدی . حرفی ، سخنی؟ https://daigo.ir/secret/6818475602 . جوابِ پیامت : @arzh72
مشاهده در ایتا
دانلود
خسته از خویشم، در آغوشم بگیر
ارژنگ
پايانى براى قصه‌ها نيست نه بره‌ها گرگ میشوند نه گرگ‌ها سیر، خسته‌ام از جنس قلابى آدم‌ها دار مي‌زنم خاطرات كسى را كه مرا آزرده حالم خوب است اما گذشته‌ام درد مي‌كند..
بچه ها زندگی دیگه نمیزندگی
دارم سعی میکنم بیشتر زنده باشیم و بیشتر فعالیت کنم*
آدمی هر صبح به امیدی چشم باز میکند. امیدی که شب قبل در خود نمی‌دیده. این خاصیت نور است..
ارژنگ
نفس بكش عميق آرام شادمان بگو غم بگذرد كه قلبت.. آرامگاهِ اندوه نيست🤍. - نزار قبانی
ارژنگ
فکر میکردم می‌شناسمش، ولی من هیچ‌چیز از او نمیدانم! چقدر دردناک است، این همه وقت بگذاری برای یک‌نفر فقط برای اینکه بفهمی او کاملا غریبه است..
ما در دلتنگی دسـتی نداشتیم و در فاصله‌ای که داشتیم هزار دست داشتیم! ‏سلام بر تو که حقیقتا دلتنگِ توام ‏و‌ سلام بر من برای آن‌که دلتنگم..
ارژنگ
چرا همش داره هیدن میشه
روز بدی بود لطفا دیگه تکرار نشه
ارژنگ
بلد بود وقتی یک قاشق توی ظرف هست آن را همیشه طرف معشوقش بگذارد. بلد بود از صدای آب بفهمد که کی باید حوله به دست پشت در حمام بایستد. بلد بود سر کدام آهنگ صدا را بلند کند چون او آن را بیشتر دوست دارد. بلد بود کدام تکه از کدام کتاب را بخواند وقتی دارد موهایش را می‌بافد. بلد بود موهایش را ببافد. بلد بود آخرش چه جوری با کش مو ببنددشان که از هم باز نشود. بلد بود دو تکه دارچین توی چای بیندازد و بلد بود چای را توی استکان شیشه‌ای بریزد كه رنگش معلوم باشد و بلد بود کنارش گز به جای قند بیاورد، چون همه‌ی این‌ها را معشوقش دوست‌تر می‌دارد. بلد بود معشوقش را دوست‌تر بدارد. بلد بود برایش گل بخرد، بلد بود برایش حرف بزند، بلد بود بخنداندش، بلد بود بغلش کند تا نترسد، بلد بود وقتی گریه می‌کند چی بگوید یا چی نگوید، بلد بود صبور باشد، بلد بود منتظر بماند، بلد بود گلش را هر روز آب بدهد، بلد بود حواسش به همه چیز باشد. همه‌ی این‌ها را بلد بود اما دلش را نداشت به کسی دل بدهد. بلد نبود دوست داشته شود. بلد نبود خودش را رها کند. بلد نبود بشود همه‌چیِ یک آدمِ دیگر. بلد نبود بگذارد کسی عاشقش بشود. برای همین هم قاشق‌ها مانده بودند توی کشو، حوله آویزان به جارختی، کتاب بالای کتابخانه، چای و دارچین هم توی کابینتِ خانه‌ی بی‌صدا. برای همین بود که گلفروش‌های توی خیابان، حتی نگاهش هم نمی‌کردند..
- حسین وحدانی
ارژنگ
زندگی ما پر از آدم های معلق است. آدم هایی آویخته از سقفِ زندگی مان. آدم هایی که پایشان به زمین رفاقت نمی رسد. کاری نمی کنند؛ نه بد، نه خوب، فقط هستند. اما این هستن‌های معلق، این آویختگی های معطل، فقط اتاقِ دوستی را شلوغ می کند و فضایِ رفاقت را تنگ. هر از چند گاهی باید آزمونی تعریف کرد، تا ببینید این ریسمان که رفیق به آن آویزان است به چه کار می آید؟ آیا رفیق، ریسمانش را رها می کند و پایین می آید و دست به کاری می زند؟ یا فقط همین ریسمان است که جذاب است و تاب بازی در فضای رفاقت. رفاقت، بازار نیست که به شلوغی اش خوشحال شویم، زیرا که شوق و اندوه، زیرا که اشک و لبخند، اجناسی قیمتی‌اند نمی‌شود که حراجشان کرد. رفاقت، زیارتگاهی کوچک است پشت کوهِ دل، تنها زائرانی که با پای پیاده فرسنگ ها را پیموده اند، می توانند بیایند و بنشیند ‌و بفهمند چه طعمی دارد، اجابت دعایی که نامش دوستی ست. .
- عرفان نظر آهاری
ارژنگ
جلوی تاكسی نشسته بودم. راديو روشن بود و گوينده داشت به مناسبت هفته درختكاری از فوايد درخت می‌گفت. ياد درختی افتادم كه در حياط خانه قديمی‌مان بود؛ درختی كه رازی برای من داشت. روی تنه درخت قلبی كنده شده بود و زير آن اين نوشته بود: «تا ابد عاشق تو می‌مانم... مرداد ١٣١٤.» چه جمله عجيبی. هنوز بعد از اين همه سال دلم می‌خواهد بدانم كه در مرداد سال هزار و سيصد و چهارده زير آن درخت چه كسی اين جمله را براي چه كسی حك كرده است. كاش می‌دانستم كه سرنوشت عشق‌شان به كجا كشيده. كاش قصه زندگی نويسنده اين جمله را می‌دانستم. هشتاد و دو سال پيش دو نفر احساس كرده‌اند كه عشقي ابدی خواهند داشت و امروز من جلوی يك تاكسی نشسته بودم و به دو نفری كه نمی‌دانستم كيستند فكر می‌كردم... به قلبی كه روی تنه درخت مانده بود. روی تنه درخت‌ها نبايد چيزی نوشت؛ ولی با اين وسوسه چه می‌توان كرد كه نوشته‌ها روی تنه درختان باقی می‌مانند؟
- سروش صحت
ارژنگ
داستان‌ها ارزش اخلاقی بسیار دارند چرا که به ما تجربۀ خیالی/ غیرمستقیم زندگی‌های دیگر را می‌دهند. تو گویی ساکن زندگی کسانی دیگر می‌شویم. از این جهت، داستان‌ها می‌توانند تجربۀ زندگی را در ما وسعت بسیار بخشند. داستان‌ها به ما دریچه‌ای می‌دهند که رو به روح و جان انسان‌های دیگر گشوده می‌شود، یا میکروسکوپی که با آن عملکردهای درونیِ ضمایر درون دیگران را رصد می‌کنیم بی‌آن­چنان مزاحمتی برایشان.
- کتابِ زندگی خوب
از ادمایی‌ که همیشه می‌خوان ساز مخالف بزنن و متفاوت باشن بدم میاد