#پارت44
خانه کاغذی🪴🪴🪴
همینکه شنیدی .
تو حق نداری با من اینکارو کنی
لال شو فروغ . مثل یه بمبم بترکم منفجرت میکنم.
من از امیر حالم بهم میخوره
تو غلط کردی که حالت از اون بهم میخوره.همون برای تو خوبه
چیه زورت بهش نمیرسه بهانه پیدا چطوری کوتاه بیای ترسو؟
دهنتو میبندی یا با سرو صورت خونی ببرم تحویلت بدم.
تو منو ببری اونجا فکر کردی من اونجا میمونم؟ من فرار میکنم.
تلفنش را از جیبش در اورد و شماره ایی را گرفت . لحظاتی بعد گفت
الو امیر خان کجایی؟ .....باشه من تا نیم ساعت دیگه میام کارت دارم.
تلفن را که قطع کرد دستش را گرفتم و ملتمسانه گفتم
سینا ترو خدا اینکارو با من نکن. من بدبخت میشم اینده م خراب میشه.
دستش را از دستم کشیدو گفت
داشتم به مجردی زندگی کردنت فکر میکردم که این گندو زدی.به خاطر پول با فوت نامه بابا رفتی صیغه یه پیرمرد شدی؟
من اینکارو نکردم.
صدایش را بالا برد و گفت
صیغه اون کفتار پیر شدی با پسرش هم ریختی روی هم
سینا به خدا دروغه
اگر دروغه پس صیغه نامه چیه که دستته؟
من نمیدونم.
اگر دروغه کپی فوت نامه بابا دست اون یارو چی میخواست
التماس را در لحنم پاشیدم و گفتم
سینا ترو خدا عاقل باش . به من اعتماد کن . من با اشکان دوست بودم قول و قرار ازدواج داشتیم. باباش انگار مخالف ازدواج ما بود با نقشه اومد جلو هزار تا قصه تعریف کرد که قبلا عاشق مامان بوده من شبیه مامانم....
دهنتو ببند حوصله شنیدن خزعبلاتتو ندارم.
تو خودت فکر کن . کی به تو گفت بیای اونجا؟
مرتیکه ناراحت شده که تو هم صیغه خودشی هم رفیق پسرش زنگ زد به من
به روح مامان بابا دروغه
#پارت45
خانه کاغذی🪴🪴🪴
وارد کوچه که شد حس کسی را داشتم که به طرف چوبه اعدام میرفت
گریه م شدت پیدا کرد وبا جیغ گفتم
سینا ترو خدا. من از اون میترسم
همزمان امیر لای در امد سینا با پشت دست توی دهنم کوبید و گفت
خفه شو
نگاهم به امیر افتاد که با غضب مارا نگاه میکرد. صیغه نامه را از زیر مانتویم مخفیانه داخل لباسم کردم تا بعدا پیگیر شوم ببینم این چه بلایی بوده که بر سرم امده
برای اخرین دفاعیه به سینا گفتم
مگه من صیغه اون یارو نبودم. الان زن اونم خدا و پیغمبر که حالیته....
میان کلامم امدو گفت
گفت بهت بگم مدت باقی مانده رو بخشیدم.
من الان زیر عده اون هستم تو نمیتونی ...
محکم پشت سرم کوبید و گفت
اینم بهم گفت که نگران نباش خواهرت دوشیزه ست . قول و قرار ما این بوده که خواهرت باکره بیاد باکره برگرده .
مثل یخ وا رفتم نقشه کثیف ایرج مو لای درزش نمیرفت.
مقابل پای امیر متوقف شد . خودش پیاده شدو رو به من گفت
بیا پایین
باهزار ترس و لرز پیاده شدم.امیر رو به سینا گفت
چیکارم داری؟
اشاره ایی به من کردو گفت
مگه فروغ و نمیخواستی؟ برات آوردمش .
دست در جیبش کرد مدارکی که من به ایرجداده بودم را به امیر دادووگفت
اینم شناسنامه و کارت ملی و فوت نامه بابام. برید محرم بشید.
نگاهی به من انداخت و سپس چشمانش را ریز کردو گفت
چطور نظرتون برگشت؟
سینا گفت
مگه نمخواستیش مال تو دیگه.
اخه تا دیروز فروغ یکی دیگرو میخواست توهم دیشب گفتی خودش قبول نکنه تو هیچ کاره ایی چی شد یه مرتبه؟
دیدم من که رفتنی م فروغ قراره تنها بمونه. کسی رو هم دوست نداره دروغ گفته
الان راضیه خودش
جلو رفتم و گفتم
نه راضی نیستم. تورو نمیخوام امیر ازت بدم میاد.
از گوشه چشم پوزخندی به من زدو رو به سینا گفت
تو کی این تصمیم و گرفتی که ابجیتو بیاری بدی به من؟
سینا که انگار از حرفهای او چیزی نمیفهمید گفت
یک ساعتی میشه.
امیر یقه سینا را در مشتش گرفت و گفت
پس غلط میکنی رو کسی که اومده زیر پرچم من دست بلند میکنی.
متعجب از حرکت امیر ماندم سینا دست اورا گرفت و گفت
یقمو ول کن
امیر به ناگاه مشتی توی دهان سینا کوبید من جیغ کشیدم یک گام عقب رفتم خون از گوشه لب سینا جاری شد و مشت بعدی اش را پشت سر او کوبید سرجایم نیمه پریدم و با ترس توام با جیغ گفتم
ول کن داداشمو
از پس یقه سینا گرفت به طرف من اورد اورا مقابل من خم کردو گفت
حالا از خانم عذر خواهی کن
من ترسیده کمی عقب رفتم در خودم مچاله شدم تکانی به سینا دادو گفت
عذر خواهی
سینا گفت
ببخشید
صدایش را بالا برد و گفت
اینطوری نه بگو غلط کردم.
سینا خون دهانش را پاک کردو گفت
غلط کردم.
#پارت46
خانه کاغذی🪴🪴🪴
صدایش را بیشتر بالا برد و گفت
مگه نمیبینی خانم نبخشیده . بیشتر عذر خواهی کن بگو گه خوردم. التماسش کن ببخشت تا شاهرگتو نزدم.
نگاهم به سینا افتاد اشکهایم را پاک کردم و گفتم
بخشیدم ولش کن داداشمو
سینا را به طرف ماشینش هل داد سینا روی زمین افتاد برخاست خودش را جمع و جور کرد امیر یک گام به طرف او رفت و گفت
بزن به چاک
سینا سوار ماشینش شدو رفت. نگاهی به من انداخت و گفت
برو تو
سرجایم ایستادم نگاهش تیز شدو گفت
گفتم برو تو .
وارد خانه شدم. ضربان قلبم روی هزار بود . دستانم از ترس سرد شده بود. مدتها بود که من به خانه انها نیامده بودم. به لطف خلافکاری های امیر خانه ایی زیبا و لاکچری داشتند حیاطی بزرگ پر از گل و درخت . بهارخوابی که مشرف به کل حیاط بود.
رو به امیر گفتم
عمه نیست؟
چندش اور خندیدو گفت
چیه ترسیدی؟
کمی به او خیره خیره نگاه کردم و گفتم
نه حالت تهوع دارم.
واسه چی اونوقت؟
بخاطر حضور تو
نگاهش حالت چشم خره شدو حرفی نزد بلافاصله گفتم
امید چی اونم نیست ؟
مرا از بازویم کشید و گفت
بیا تو نه امیدهست نه عمه هست نه عمو علی
سعی کردم خود را برهانم و گفتم
به من دست نزن
بی اهمیت به من مرا کشید و به بهار خواب برد.
نگاهم به میز وسط بهار خواب افتاد. امیر روی یک صندلی نشست و گفت
بشین
امیر سیگارش را روشن کرد و گفت
بشین گفتم
#پارت47
خانه کاغذی🪴🪴🪴
مشمئز به او خیره ماندم. وگفتم
عمه کی میاد؟
هروقت دوست داشته باشه
از او روگرداندم و گفتم
کجا رفته؟
خونشه
خونشه؟ یعنی چی؟ مگه اینجا خونه عمه نیست ؟
نخیر اینجا خونه خودته
درست مثل ادم حرف بزن من بفهمم....
کلامم را با مشت محکی که روی میز کوبید بریدو بااخم رو به من گفت
تو به من میگی مثل ادم حرف بزن؟
کمی خودم را جمع کردم و گفتم
من نمیخوام پیش تو بمونم. میخوام برم.
مگه من ازت پرسیدم نظرت راجع به اینجا موندن چیه که تو میگی نمیخوای بمونی؟ چه بخوای. و چه نخوای از این به بعد اینجا خونته
تو نمیتونی منو به زور اینجا نگه داری من یه دختر تحصیلکرده م. به حقوق خودم اشنام
خندید و سپس از جایش بلند شد من گفتم
من هروقت فرصت و مناسب بدونم از اینجا میرم. فکر نکن من ازت میترسم.
پله هارا پایین رفت و وارد باغ شد. در لا به لای درختها گم شد و کمی بعد ظاهر شد زنجیری در دستش بودو به ان زنجیر قلاده سگ سیاه بزرگ رنگی وصل بود خودم را جمع کردم . امیر پله ها را بالا امد سگ را هم با خود اورد روی پله دوم که رسید جیغ کشیدم و گفتم
اونو اینجا نیار.
#پارت48
خانه کاغذی🪴🪴🪴
امیر قهقهه ایی زدو گفت
چی شد تو که نمیترسیدی؟
برخاستم کمی عقب رفتم سگ سیاه به من نگاه میکرد و دندان قروچه میرفت و زوزه میکشید.
رو به امیر گفتم
تو مگه سگی؟ من گفتم از تو نمیترسم
صاف ایستادو خیره به من گفت
تو مثل اینکه نمیدونی روبروی کی ایستادی
سپس زنجیر در دستش را رها کرد من جیغ کشیدم و تیز به داخل رفتم سگ وحشی انگار باز کردن در راهم بلد بود به طرف دستگیره پرید صدای امیر امد که گفت
الکس بشین سرجات
متعجب به سگ نگاه کردم سرجایش نشست.امیر در را باز کرد و وارد شد اشک از چشمانم جاری شد . و گفتم
درو ببند
دست به سینه مقابلم ایستادو گفت
مانتو مقنعتو تو در بیار
نگاهی به سگ انداختم و در حالیکه به شدت ترسیده بودم گفتم
آآآآخه تتتتو نامحرمی
پس من میخونم تو میگی قبلت
ملتمسانه گفتم
امیر خواهش میکنم اینکارو با من نکن. من تو رو دوست ندارم .
نگاهش را به عقب انداخت و گفت
الکس
سگ سیاه تیز ایستاد و کنار امیر امد من بلافاصله گفتم
باشه باشه قبلت
امیر زنجیر الکس را در دستش گرفت و از خانه خارج شد صدایش در گوشم زمزمه شد
زوجتک نفسی فی المدت یک ماه علی المهر یک سکه
یاد صیغه نامه ان از خدا بی خبر افتادم که درون لباسم بود اطرافم را نگاه کردم تابلو فرشی با نقش اسب بر روی دیوار بود که خوشبختانه از بالا با زنجیر بسته بودنش که کمی جلوتر بایستد
صیغه نامه را پشتش انداختم .
کمی بعد امیر وارد شدنگاهی به من انداخت و گفت
ببینم. تو تا الکس نباشه حرف گوش نمیدی؟
#پارت49
خانه کاغذی🪴🪴🪴
ترسیده گفتم
چیکار کنم؟
گفتم مانتو مقنعتو در بیار
اشکهایم را پاک کردم گفته اش را اطاعت کردم و سرم را پایین انداختم متوجه قدم هایش به طرف خودم شدم . جلو امد دستش را به موهایم کشید از نوازش و نزدیکی او هم ترس داشتم هم مشمیز شده بودم. چشمانم را بستم امیر پیشانی م را بوسید و گفت
من خیلی دوستت دارم.
چشمانم را باز کردم به او نگاه کردم و گفتم
اما من دوستت ندارم ازت بدم میاد
اشکهایم مانند باران جاری شدو گفتم
اگر واقعا دوسم داری ولم کن برم.
یه زندگی برات میسازم همه حسرتت و بخورن. تو پول و طلا غرقت میکنم.
سرم را تکان دادم و گفتم
دنیای من و تو باهم خیلی فرق داره امیر. من اونطوری که تو میگی خوشبخت نمیشم.
هرطوری که تو بگی خوشبختت میکنم
من اصلا تو رو دوست ندارم. زندگی در کنار زنی که دوستت نداره چه لذتی برات داره؟
اصلا میدونی چیه فروغ یه چیزی اگر راحت بدست بیاد واسه من جذاب نیست همه جذابیت و لذتش تو اینه که تو منو نخوای و من به زور تصاحبت کنم. اگر از روز اول میگفتی اره امیرو میخوام دوسش دارم عاشقشم من دیگه پا پیش نمیزاشتم. اما اینکه میگی نمیخوامت نمیدونی با قلب من چیکار میکنه
تو جنون داری امیر
اره من دیوانهدم حواست باشه با دیوانه چطوری حرف میزنی
صدای زنگ موبایلم از جیبم در امد. به طرف مانتویم رفت . قلبم در شینه م در حال جابجا شدن بود.
امیر تلفنم را سایلنت کرد و گفت
فریباست
بده جوابشو بدم
لازم نکرده
نگاهی به من انداخت و کمی خیره ماندو گفت
ببینم تو دوست پسری زیدی چیزی نداشتی؟
از سوال نابجای او شکه شدم. اگر راستش را میگفتم نمیدانستم واکنشش چیست اگر هم دروغ میگفتم
ممکن بود گوشی م را وارسی کند.
بدنبال سکوت من گفت
زید داری ؟
اخرین تیرم را برای کنده شدن دل امیر از خودم رها کردم و گفتم
اره دارم.
پوزخندی زدو گفت
ضر میزنی منو عصبانی کنی
#پارت50
خانه کاغذی🪴🪴🪴
سری تکان دادم . از حرف زدن میترسیدم به شدت از واکنش او واهمه داشتم. اخم کردو گفت
راست میگی فروغ؟
لبم را گزیدم صدایش را بالا برد و گفت
مگه با تو نیستم. دوست پسر داری؟
سر تایید تکان دادم و گفتم
خیلی دوسش دارم.
جلو امد مرا از شانه م هل داد و گفت
غلط میکنی میگی دوسش دارم. تو الان زن منی باید بگی دوسش داشتم.
عقب عقب رفتم و تعادلم را هرطور شده حفظ کردم. امیر پشتش را به من کرد نگاهی به قامت بلند و چهار شانه اش انداختم.
زور من به هیچ وجه به او نمیرسید. نه از نظر بدنی من حریف این مرد بودمنه به شارلاتان بازی و بی آبرویی. تحملش برایم محال بود . باید عزمم را جزم میکردم تا طوری او را به زمین بزنم که دیگر نتواند از جایش برخیزد.
به سراغ گوشی م رفت ان را برداشت و گفت
رمز این چیه؟
لبم را گزیدم و به او خیره ماندم. ابروهایش را در هم کشیدو گفت
نشنیدی؟
واسه چی میخوای؟
گوشی زنمو میخوام چک کنم. ایراد داره؟
ما همین الان بهم محرم شدیم هرچی تو گوشی منه مربوط به گذشته ست.
چشمانش را تنگ کرد و گفت
رمز گوشیتو میزنی یا نه؟
جلوتر رفتم گوشی را از دستش گرفتم و گفتم
ببین امیر من به این ازدواج راضی نبودم. مجبور شدم که بیام اینجا محرمیتی که تو خوندی و من قبول کردم هم از ترس اون سگه بود.
#پارت51
خانه کاغذی🪴🪴🪴
من برای اینده م یه برنامه هایی داشتم و یه تصمیماتی گرفتم که نشد . حالا قسمت اینطوری بوده یا هرچی که الان من زن تو شدم. اما اینکه در گذشته چه اتفاقاتی افتاده کاری ازم ساخته نیست
پوزخندی زد . اشاره ایی به گوشی کرد و گفت
بزن رمزو.
این کارت حرمت شکنیه. خوب من یه حریم خصوصی داشتم که ....
امیر با گوشی زیر چانه م زدو گفت
میزنی یا نه؟
اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
دنبال چی هستی ؟
دنبال اسم و ادرس اون بی ناموسی که باهاش رفیق بودی.
من دارم میگم همه چیز تموم شد اون منو از زندگیش بیرون انداخت. گفت منو نمیخواد باباش زمگ زد به سینا همه چیزو گفت اونم به من گفت از زندگی من برو بیرون. اسم و ادرس اون به چه کارت میاد؟
صدای زنگ ایفن بلند شد.خوشحال از اینکه امیر بیخیال گوشی شده اشکهایمرا پاک کردم
#پارت52
خانه کاغذی🪴🪴🪴
به طرف ایفن رفت و سپس در را گشود. و گفت
نمیگی رمزو نه؟
پوفی کردم و گفتم
ول کن امیر
تلفنم را در جیبش گذاشت و گفت
بگذار مامانم بره. یا اینقدر میزنمت تا رمزو بگی . یا الکس و میارم اون ازت بپرسه.
سرتاییدی به او تکان دادم و گفتم
رو شاخ الکس تا کجا میخوای بپری؟
گفته باشم. الکس و بیارم دیگه نمیبرم. تا صبح تو خونه میمونه.
رمز و بهت بگم یه چیزهایی میخونی که زیاد خوشحال نمیشی
میخوام اسم و ادرس اون بی ناموس و پیدا کنم.
من رمز و بهت میگم اسم و ادرس اونم بهت میدم اما عواقبش با خودت . طرف تو سپاهه سربه سرش بگذاری ممکنه بد ببینی
چشمانشرا تنگ کردو گفت
منو از چی میترسونی بچه؟ من خودم عامل ترس و دلهره یه محلم
خوبه خودت میدونی چی هستی؟ ایشالله خدا جوابتو بده ظالم ستمکار ایشالله خدا سرجات بنشوننت.
در باز شد عمه وارد شدو گفت
اینجا چه خبره؟
به عمه سلام کردم و او گفت
فروغ تو اینجا چیکار میکنی؟
با گریه به اغوش او رفتم و گفتم
عمه تورو خدا به دادم برس.
دستی برسرم کشیدو گفت
روسریت کو دخترم؟
امیر مجبورم کرد در بیارم.
امیر گفت
زنمه. محرمیت خوندیم.
با گریه گفتم
عمه به خدا از ترس سگش بله گفتم والا من از امیر بدم میاد.
عمه مرا از خودش فاصله دادو گفت
درست بگو ببینم چیشده. ؟
رو به امیر ادامه داد
مگه تو با من حرف نزدی مگه قرار نشد ازدواج با فروغ و فراموش کنی؟
امیر وقیحانه در مقابل مادرش سیگاری از جیبش در اورد ان را روشن کردو گفت
من کاری نداشتم مامان
#پارت53
خانه کاغذی🪴🪴🪴
سینا اوردش اینجا گفت واسه تو
نگاه عمه تیز به طرفم چرخیدو گفت
چرا؟
اشکهایم شدت پیدا کرد عمه گفت
گریه نکن فروغ به من بگوببینم چرا سینا این کارو کرد؟
سرتاسفی تکان دادم و گفتم
من یه پسری رو میخواستم اونم منو میخواست. بابای پسره مخالف ازدواج. ما بود به سینا گفت که ما باهم دوستیم سیناهم عصبانی شدگفت حالا که دوست پسر داری میبرمت میدمت به امیر.
التماسم بیشتر شدت گرفت و گفتم
عمه تورو خدا منو از اینجا ببر
نگاهم به امیر افتاد ابروهایش را در هم کشیده بود و ما را نگاه میکرد.عمه گفت
یه لحظه وایسا ببینم چیکارباید کنم
رو به امیر ادامه داد
اینو ولش کن بره پسرم ازدواج زوری به چه دردت میخوره
امیر صدایش را بالا بردو گفت
مامان داری رو اعصابم راه میری ها
صدباربهت گفتم یکی و بگیر که دوستت داشته باشه. یکی که بهت محبت کنه. یکی که تورو بخواد.
امیر همچنان که با پاکت سیگارش بازی میکرد گفت
کاری میکنم فروغ عاشقم بشه
لب گشودم و گفتم
من عاشق تو نمیشم. من یکی دیگه رو دوست دارم
در یک لحظه پاکت سیگارش را به طرف من پرت کرد پاکت به گوشه پیشانی م خورد از جایش برخاست و گفت
تو چی گفتی؟
پشت عمه ایستادم و حرفی نزدم . امیر به طرف من امدو گفت
تو مگه زن من نیستی؟ توروی من وایسادی داری به چشمهای من نگاه میکنی میگی یکی دیگه رو دوست داری؟ نه یه بار نه دوبار دفعه چندمته که این ضرو میزنی؟
نزدیک تر که امد جیغ کشیدم و گفتم
عمه
عمه به طرف امیر چرخید امیر که قدش از من و عمه بسیار بلند تر بود از بالای سر مادرش دست انداخت موهایم را گرفت به طرف خودش کشیدو گفت
بیا اینور ببینم چی میگی تو.
#پارت54
خانه کاغذی🪴🪴🪴
عمه جیغی از عصبانیت کشیدو گفت
امیر. دختره رو ول کن
امیر مرا از پشت مادرش بیرون اورد و سپس در جهت مخالف عمه رهایم کردو گفت
کی و دوست داری؟ عاشق کی هستی؟
با هق هق گریه خیره به عمه گفتم
به دادم برس
امیر به حالت تهدیدگفت
اینبار به احترام حرف مادرم ازت میگذرم اما یه بار دیگه بشنوم چنین حرفی زدی استخونهات و خورد میکنم.
اب دهانم را قورت دادم و با ترس گفتم
مادرت گفت اینو ول کن بره واسه این حرفش احترام قایل نمیشی؟
یکم صبر کن بره تا بهت بگم
صدای زنگ گوشی من از جیب امیر در امد
ان را از جیبش در اورد نگاهی به صفحه انداخت و گفت
فریبا چی ازت میخواد؟
گوشیمو بده میخوام جواب بدم
گوشی م را درون جیبش گذاشت عمه گفت
بده پسرم خواهرش نگرانشه
گوشی را از جیبش در اورد و ان را دستم داد ارتباط را وصل کردم و گفتم
جانم فریبا
تو کجایی فروغ؟
با بغض گفتم
سینا بهت نگفت ؟
چرا یه چیزهایی گفت فریبا ولش کن بیا
نمیگذاره
میخوای من با امیر مجتبی بیام
نه نه اصلا اینکارو نکن پای اونو وسط نکش
من چیکار میتونم. برات انجام بدم.
فکری به ذهنم رسید. بهتربن فرصت برای پاک پردن پیام های اشکان بود. نگاهی به امیر که با مادرش حرف میزد انداختم و گفتم
الان از گوشیم برات مبخونم
تیز وارد منو های گوشی م شدم دستانم میلرزید. خوشبختانه نام اشکان در سر لیست پیامکهایم بود. ان را پاک کردم و سپس پیامهای ان ملعون ایرج صادقیرا هم پاک کردم که امیر گفت
چه غلطی داری میکنی؟
دنبال یه شماره م میخوام بدم به فروغ
جلو امد گوشی را از دستم گرفت ارتباط با فریبا را قطع کردو گفت
اشتباه کردم بهت اعتماد کردم؟
#پارت55
خانه کاغذی🪴🪴🪴
میخوام بهش شماره بدم
عمه جلو امد و گفت
ول کن پسرم راحتش بگذار
امیر گوشی م را درون جیبش گذاشت. عمه گفت
ولش کن بگذار بره زندگی زوری به دردت نمیخوره
امیر سرش را به علامت نه بالا دادو گفت
دوسش دارم.
به خودم جرات دادم و گفتم
اما من دوستت ندارم
با اخم دوقدم به طرفم امد بازویم را در چنگالش گرفت و گفت
پس کی و دوست داری؟
عمه جلو امدو گفت
خیلی خوب اینقدر باهم کل کل نکنید . من امشب فروغ و باخودم میبرم تا کارهای عقدو عروسیتون انجام بشه فروغ پیشم میمونه
امیر از ساعد دستم مرا کشید و گفت
بی خود فروغ هیچ جا نمیره
عمه پوفی کردو گفت
امیر به خاطر خدا بس کن این چه کاریه اخه
دخالت نکن مامان . برو خونتون دیر وقته بابا منتظرته
ملتمسانه رو به عمه گفتم
منم ببر خواهش میکنم.
امیر ساعد دستم را کشید مرا داخل اتاقی برد و در را بست . با ناامیدی کنار دیوار نشستم. و به چاره کارم میاندیشیدم. سرچرخاندم اطرافم را نگاه کردم. انچه دیدم برق از سرم پراند ال ای دی بزرگی که تمام داخل خانه و باغ و کوچه به دوربین مداربسته وصل بود.
یاد صیغه نامه ایی که پشت تابلو پنهانش کرده بودم افتادم. به تصاویر دقت کردم اتاقی که داخلش بودم انگار اتاق خواب امیر بود و دوربینی داخل اتاق نبود .
ارام دستگیره در را پایین کشیدم امیرو عمه داخل اتاق نبودند دوان دوان به طرف تابلو رفتم صیغه نامه را برداشتم و به اتاق خواب رفتم .
اطرافم را بررسی کرده بودم به شدت ترس داشتم ،نکند امیر مرا ببیند.
کلیدرا چرخاندم تا در قفل شود . خوشخواب تخت را به سختی بلند کردم و زیر تخت گذاشتمش. بالا و پایین شدن دستگیره بند دلم را پاره کرد
صدای امیر اضطرابم را بیشتر کرد
درو چرا قفل کردی؟