eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
985 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ نیاز به عقل و احساس، پیش از ازدواج و پس از ازدواج،کدام صحیح تر است؟! 1⃣ ما پیش از ازدواج و پس از آن نیازمند به اندازه‌ای از احساس هستیم؛ همان‌طور که پیش از ازدواج و پس از آن به استفاده از عقل نیاز داریم. 2⃣ برخی فکر می‌کنند قبل از ازدواج فقط باید با عقل پیش رفت؛ یعنی همین اندازه که طرف مقابل، معیارهایمان را داشت، نیاز به چیز دیگری نیست و می‌توان ازدواج کرد و به اشتباه خیال می‌کنند به مرور زمان احساسِ تمایل به وجود می‌آید. 3⃣ وقتی شما معیارهای عاقلانه‌ی خود را در طرف مقابل یافتید، باید این احساس در شما ایجاد شود که دوست داشته باشید او همسرتان شود؛ البته در این مرحله لازم نیست انسان عاشق دل باخته شود؛ ولی باید علاقه‌مند به این ازدواج شده باشد. 🆔 @asanezdevag
❤️ ببین جانم همسفره برکت سفره رو زیاد می‌کنه ببین اینایی که دست و دل‌بازن و دست به خرج دارن چه برکتی داره سفره و دستشون توی همه‌ی ماجراهای زندگی این قضیه پابرجاست هرجا همسفره داشته باشی برکتت زیاد میشه برای شادی و حس خوب هم همینه کسی رو شریک شادی‌هات کنی شادی زندگیت با برکت میشه و خنده و حال خوب یک دم ازت جدا نمیشه البته باید حواست باشه همسفره‌ت کیه خیلی حواست باشه آدم با هرکی بشینه خوی اون آدمو به خودش تو شادی‌هاتو با کی قسمت می‌کنی؟ ✍️ ژوان 🆔 @asanezdevag
۲۴ 😍کودکان در محیط هایی میتوانند سالم رشد کنند 👈 که در آن نه تنها می دانند که دوست داشته میشوند ، بلکه آن را نیز احساس می کنند. 🤱🏻آغوش ما پادزهری برای احساس تنهایی، انزوا و خشم است، که ممکن است کودکان ما با آن مواجه شوند. 🆔 @asanezdevag
4_5936060465711940652.MP3
3.62M
🎙 نقش اخلاق در زندگی زناشویی 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۲ سلام خسته نباشید. از وقتی عضو کانالتون شدم کلا تغییر کردم من 15 سالگی ازدواج کردم و
۴۱۳ من خانمی هستم ؛ و میگفتم همون یکی هم زیاده و کلی غر زدم و گریه کردم، دلم پر بود که شیر به شیر باردار شده بودم و همه عالم و آدم بهم میتوپیدن و اذیتم میکردن، بارداری چهارمم بود و یه بچه زنده و سالم (خداروشکر ) داشتم، اما چون پشت هم باردار بودم خیلی بهم سخت میگذشت و حرفها میشنیدم و انقدر هم عاقل نبودم که بتونم مدیریت کنم وضعیت و احساساتم رو... خلاصه دختر کوچولوی من یه نقص مادرزادی داشت و هشت روزه فوت شد، خدا دوستان عاقلی سر راهم گذاشت و زندگی که رو به جدایی میرفت رو نجات داد، خدا رو شکر چشمم باز شد و ان شاءالله خدا عاقبت بخیری نصیب همه و من کمترین بکنه. الان برای بار پنجم باردارم و التماس دعا دارم از همه دوستان که ان شاءالله به حق بانو رباب سلام الله علیها خدا بچه سالم و صالح قسمتم کنه و این بار دست خالی نمونم. کاش بتونم چند تا خواهر برادر برای پسرم بیارم ان شاءالله خدا لایقم بدونه، هر چند الانم حرفها میشنوم و نگرانی ها دارم اما توکل به خدای مهربون میکنم. 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» 🆔 @asanezdevag
🚨❌🆘 یک پنجم زوجین نابارورند! 💢 «شیرین نیرومنش» فلوشیپ پریناتولوژی: 🆘 از هر پنج زوج، یک زوج نابارور هستند. ☢ مواد آرایشی، مواد شیمیایی و پلاستیک‌‌ها، عوامل مساعدکننده افزایش خطر و ابتلا به «آندومتریوز» هستند. ❌ زوجین به مدت طولانی از بارداری پیشگیری نکنند. 🛑 اختلال در تخمک‌‌گذاری، از شایع‌‌ترین علل ناباروری زنان است. 📰🔗 tn.ai/2382764 🆔 @asanezdevag
4_5924502992186246865.mp3
2.21M
🤱🏻 تربیت عاطفی: تنظیم رابطه فرزند بزرگتر با نوزاد6⃣ 🆔 @asanezdevag
💠مقید بود به نماز اول وقت. در مسافرت ها زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد ک وقت نماز بین راه نباشیم. زمان هایی که اختیار ماشین دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم، اولین فرصت در نماز خانه هایی بین راهی یا پمپ بنزین می گفت: (نگه دارین!) 🌱اغلب در قنوتش این آیه از قرآن را میخواند: {ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین و جعلنا للمتقین اماماة} به روايت همسر 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۳ من خانمی هستم ؛ و میگفتم همون یکی هم زیاده و کلی غر زدم و گریه کردم، دلم پر بود که
۴۱۴ من خانمی ۳۲ ساله هستم با ۴ برادر و یک خواهر که تو ۷ سالگی مادر جوانم رو بخاطر سرطان معده از دست دادم. بهتره بگم که تقریبا من از ۴ سالگی اونو از دست داده بودم چون دکترا جوابش کرده بودنو و من اغلب خونه فامیل مخصوصا خونه خالم می موندم که هم شاهد دردای شدید مادرم نباشم و هم وابسته نشم چون مهمون یکی دو روز بود. به خاطر روحیه بالای مادرم چند ماه مهلتش ۳ سال طول کشید و در اون سه سال ،خواهر و برادرام رو متاهل کرد و موندم من و برادرم که ۶ سال ازم بزرگتر بود یعنی من ۷ ساله با برادر ۱۳ ساله که کلاس اول راهنمایی بود. ۴ سال فلاکت بار گذروندیم چون خونه ای داشتیم بی مادر و برادرهام تبریز زندگی میکردن و خواهرم تهران و ما تو یکی از شهرستان ها و عملا ۳ تایی تنها بودیم و حتی از شانس بد، شیفت های مدرسه مون هم با برادرم اغلب یکی نمی افتاد و پدرم مغازه لوازم خانگی داشت و ما همیشه تنها تو خونه می موندیم. بیچاره برادر کوچکم تو سن بلوغ و بحران باید از خواهر بسیار شلوغش که من باشم نگهداری میکرد و غذا می پخت و خونه رو تمیز میکرد و خلاصه همه کار. خاله ها و دایی هایی که موقع زنده بودن مادرم چند روز چند روز خونه ما اتراق میکردن، دیگه از یتیماش حتی حالی هم نمی پرسیدن چه برسه بیان تو خونه و کمک حالمون باشن. خلاصه بعد از ۴ سال سختی به اصرار خواهرم، پدرم به خاطر ما ازدواج کرد. کلاس چهارم بودم که یک روز یک خانمی با خواهرم اومد خونمون و از خواهرم پرسیدم: آبجی این کیه؟ اونم گفت از این به بعد این خانم مامانته... روز های خوب و بدی با هم داشتیم. در کل خانم خوبی بود و در حقمون مادری کرد ولی خوشی مون زیاد دووم نیاورد. ۳ سال بعد، پدرم رو هم بر اثر سکته قلبی از دست دادم. از این جا به بعد حالا سختی های اصلی شروع شد. خیلی سال های بدی رو تا وقتی که دانشگاه برم و برای خودم زندگی مستقل داشته باشم متحمل شدم. بدترین سن یک دختر که زمان بلوغ و درگیری های روحی خاص اون دوران هست رو با بی مادری و بی پدری در خانه های برادرهام به عنوان یک مزاحم همیشگی زندگیشون گذروندم. ۲ سال خونه یکی، ۲/۵ خونه یکی دیگه و چند ماه خونه یکی دیگه... خلاصه با خیلی از کمبود ها بزرگ شدم. علی الخصوص کمبود محبت. با اینکه زن برادرها و برادرهام با من بدرفتاری نمیکردن و بهم محبت میکردن ولی هیچ موقع مثل بچه هاشون که الان می بینم چه جورین با اونها، باهام نبودن و انتظاری جز این هم نبود چون من هیچ موقع بچشون نبودم. خواهری بودم که به ناچار انجام وظیفه میکردن و بازم الان هم از صمیم قلب ازشون تشکر میکنم خیلی کار بزرگی کردن. میخوام اینو بگم که با همه مشکلاتی که من داشتم ولی باز همیشه خدارو شکر میکنم اگه من برادر خواهر نداشتم کجا میموندم بعد مرگ پدر مادرم؟ خونه دایی؟ خونه عمو؟ ۲ سال خونه برادر دومم تو تبریز بودم بعد دو سال گفتن که چند سالی هم برم خونه یکی دیگه بمونم و من رو برادر سومم که تو قم طلبه بود ،برد خونه اش و ۲/۵ سال خونه اونا بودم. عوض شدن شهر و رفتن به فضای دیگه خیلی برام سخت بود ولی خانم حضرت معصومه خودش سرپرستی منو به عهده گرفت و مأمن تنهایی هام و گوش دهنده ی درددلام بود و یک آرامشی به من داد که الان الانه که یکی از آرزوهای بزرگم زندگی در قم در جوار خانم معصومه هست. دانشگاه آزاد تبریز قبول شدم با مخالفت سرسخت برادر خواهرام عزم رفتن به دانشگاه کردم چون اونا عقیده بر هوش زیاد من داشتن و حیف میدونستن که برم آزاد درس بخونم. ترم یک دانشگاه آزاد گذشت و من چند ماهی خونه برادر اولم بودم تا اینکه اونا رو راضی کردم خونه مستقل داشته باشم و با یکی که از لحاظ اعتقادی مثل خودمه هم خونه بشم. ترم اول رشته ریاضی محض رو با معدل خوب گذروندم ولی ته قلبم پشیمون بودم چون میدیدم علاقه ای به رشتم ندارم دلو زدم به دریا و بدون اطلاع خانوادم انصراف دادم و ترم دو رو شروع نکردم و از بهمن ماه نشستم تو خونه. اسفند و تعطیلات فروردین گذشت که شب ۱۳ بدر بود مثل اینکه یک تشت آب داغو رو سر من ریختن. با خودم میگفتم که دختر به هیچ کس نگفتی انصراف دادی و حالا هم درس نمیخونی؟؟ اینطور شد که من از ۱۴ فروردین شروع کردم به درس خوندن با روزی ۱۴ ساعت. با این تلاش ها و لطف خدا و البته کمی هم هوش خودم😉 تونستم با رتبه عالی ۱۰۶ تو دانشگاه قبول بشم. من ورودی بهمن بودم. شهریور موقع ثبت نام رئیس دانشگاه باهام مصاحبه کرد و به خاطر فعالیت های جنبی زیاد در زمان دانش آموزی و دانش آموز نمونه کشوری و سردبیر مجله بودنو اینا با یکی از مسئول های دانشگاه تلفنی تماس گرفت و گفت خانم فلانی رو پیش شما میفرستم و از فردا تو دانشگاه استفاده کنین از ایشون. اینطور شد که من شدم تقریبا کارمند قراردادی دانشگاه. 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا