🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
جرات ازدواج👏👏
🌸 به قد و قواره اش نمی آمد که درباره ازدواج بگوید؛ اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد!
🌸 گفتیم: زود است، بگذار جنگ تمام شود،خودمان آستین بالا می زنیم.🙌
گفت: (( نه، پیامبر فرموده اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود، من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم، باید!)).👌🏻
همین ها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم!💞💞
گفتیم:حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟
گفت: عفیف باشد و با حجاب.❣
✅ راوی: همسر شهید حسین زارع کاریزی💝
#ازدواج_به_سبک_شهدا
🆔 @asanezdevag
💓 #ازدواج_به_سبک_شهدا
.
هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنََّ
آنـهـا (بانوان) لـبـاس شـمـا مردان هـسـتـنـد و شـمـا (مردان) لباس بانوان هستید.
.
( سوره بقره آیه ۱۸۷ و تفسیر نمونه ج ۱ ص ۶۵۰ )
..
.
همسر #شهید_علی_صیاد_شیرازی تعریف میکرد :
.
پسر عمو دختر عمو بودیم. یه افسر جوون ۲۵ ساله بود که اومد به خواستگاریم.
عموم واسه اینکه سختی زندگی با یه نظامی رو بهم تذکر بده گفت:\"زندگی با یه
سرباز سخته اونم یکی مثه علی که زندگی ساده ای داره\"ولی من بابام پاکی و
نجابت دوماد آینده ش مهم بود،نه تأمین رفاه من همون چیزی که تو وجود علی
بود.
.
همین هم دلیلی شد که بابا از بین تموم خواستگارام از علی خوشش اومده بود.
علاوه بر اینا تقوایی تو وجود علی بود که تشخیصش واسه دخترا به سادگی
امکان پذیر بود. آخه به هیچ دختری نگاه نمیکرد. این همه حجب از کجا آورده ای
آقا پسر.
.
کاشکی میشد سرت را لحظه ای بالا کنی. تقوا و پاکی و نجابتش تو اون دوران
واقعاً گوهر کمیابی بود.
ازهمون روزی که به قول معروف بعله رو گفتم احساس کردم. وارد مرحله ی
جدیدی از زندگی میشم. مرحله ای که رشد معنوی اخلاص و ایمان حرف اولو
میزنه هر چی از ازدواجمون میگذشت این حقیقت برام روشن و روشنتر میشد.
.
از خاک مرا بر دو به افلاک رسانید
این است که من معتقدم #عشق زمینی است
.
با پیروزی #انقلاب به اوجش رسید. نماز شباش ترک نمیشد.
هر روز صبح #دعای_عهد میخوند و آرزوی بزرگش این بود که
سرباز #امام_زمان (عج) باشه.
روزه ی دوشنبه و پنجشنبه ش قضا نمیشد.
معتقد بود اگه #وضو گرفتی و #نماز_حاجت نخوندی به خودت جفا کردی.
🆔 @asanezdevag
.
#ازدواج_به_سبک_شهدا
.
همسر #شهید_احمدی_روشن :
.
آقا مصطفی مرا در دانشگاه دیده بود و میگفت:«حجب و حیای و متانت تو
با دیگران فرق میکرد و دلیل اصلی انتخابم این بود»
ایشان فوق العاده صادق بودند،زمانی که پیشنهاد #ازدواج دادند،به من گفتند:
«من نه کار دارم،نه سربازی رفتم و نه درسم تمام شده»بنده با توجه به محبت،
ایمان و صداقت آقا مصطفی رضایت اولیه را دادم و این قضیه ۳ سال طول
کشید. من و آقا مصطفی سال ۸۲ #عقد و سال ۸۳ #ازدواج کردیم. بعد از #ازدواج
مسئله خدمت سربازی و کارشان هم حل شد.
.
مهریه من ۵۰۰ سکه بود اما باهم ۱۴ سکه را توافق کردیم و ایشان هم مهریه ام
را دادند. مراسم ازدواجمان نیز در منزل خودمان با حضور ۹۰ مهمان برگزار شد.
مجلس عروسی را که در منزل مادرم گرفتیم و ۳_۴ نوع غذا دادیم. خیلی ساده
نبود ولی به هر حال با توجه به موقعیت خودمان،عروسی نه خیلی ساده و نه
خیلی مجلل بود. ماشین پراید یکی از دوستان مصطفی را گل زده بودیم.
نسبت به #ازدواج دوروبری ها مراسم ما خیلی ساده تر بود. هم خانواده ها از
این وضع راضی بودند و هم خودمان. هم جشن آبرومندانه ای بود و هم خیلی
خیلی ساده نبود. آقا مصطفی کارش طوری بود که اکثر اوقات در خانه نبود که
بتواند کمکی بکند،ولی اگر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد.
مثلاً وقتی مهمانی سرزده میرسید کمک میکرد. .
.
شرط #ازدواج مصطفی با همسرش این بود که اگر یک روز #ازدواج کردیم
و من خواستم به #لبنان بروم و #شهید شوم حق نداری جلوی من را بگیری.
قبل از عقدمان خواب دیدم،هوا بارانی است و من سر مزاری نشسته بودم
که روی سنگ مزار نوشته شده بود «#شهید_مصطفی_احمدی_روشن»
این خواب را برایش تعریف کردم. یک لحظه هم بعد از ازدواجمان فکر
نمیکردم که او به #شهادت نرسد.
🆔 @asanezdevag