eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
976 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۱۴۰ #فرزندآوری #عقیم_سازی باسلام وقتی پیامی که درباره پیشنهاد عقیم سازی بود، خوندم، یاد
۱۴۱ همسرم همیشه می گفت یه بچه بیشتر نمی خواییم، اولین بچه مون که به دنیا اومد و کمی بزرگ شد به دلیل اصرار و استدلال های من فقط به دومی راضی شدند ولی من ۶ تا بچه می خواستم. برای راضی کردن ایشون راه های مختلفی رفتم، از تجربیات دیگران گفتم، به خصوص زمانی که مشکلی پیش می اومد و مربوط به تعداد کم افراد خانواده بود، سریع ربطش می دادم و می گفتم من در حق بچه ام نباید این ظلم رو بکنم. حق بچه هامون هست که چندتا خانه امید داشته باشه. این اواخر موقعیت کاری برای همسرم پیش اومد که باعث می شد ایشون خیلی کمتر خونه باشند، دوست داشتند حتما از این فرصت استفاده کنند. با من صحبت کردند و گفتند که دلشون می خواد اون کار رو قبول کنند که درجا نزده باشند و رشد کرده باشن. من هم گفتم شرط دارم، اینکه شما هم لطفا مانع رشد من نباش، شما هم به من کمک کن،،،، گفتند چی؟،،،، گفتم که من با هر بار مادر شدن رشد می کنم، بگذار منم درجا نزنم و رشد کنم. و این شد تیر خلاص... و البته قبلا وسواس داشتند که اگر نباشند چطور کارها رو پیش می بریم و تو این چند ماهه که کمتر حضور دارند خداروشکر با وجود دختر کوچولو سه ماهه ام، راحت همه امور رو مدیریت می کنم، طوری که خیلی مواقع همسرم متوجه مشکلات نمیشن. حالا که متوجه شدن اتفاق خطرناکی نمی افته و از پس کارها برمی آییم به آرامش رسیدن و تا به حال دیگه بهانه نیاوردن. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۳۸ #ازدواج_آسان #فرزندآوری طلبه هستم ساکن اصفهان، که در سال ۹۱ ازدواج کردم. داستان از
۳۳۹ بچه اول من خدا خواسته بود و ما از لحاظ روحی و مالی آمادگی نداشتیم. یه کم سخت گذشت چون بی تجربه بودیم و بی پول مخصوصا برای همسرم... فرزند دوم رو با اصرار برای تنها نبودن فرزند اولم آوردم و هر سری همسرم برای پول پوشک و مسائل دیگه نالان بود ... بعد از فرزند دوم چند بار تصمیم به وازکتومی گرفتیم. حتی معرفی نامه گرفتیم ..ولی هر بار من می گفتم نکنه داریم کار حرام انجام میدیم و همین شک چند سال طول کشید تا اینکه آقا دستور جهاد فرزندآوری دادند. خوشحال بودم که آن عمل عقیم کننده را انجام ندادیم و لطف خدا بود. من تصمیم به فرزند آوری داشتم ولی همسرم به علت خاطرات پر دردسری که داشت (که البته من هم دخیل بودم در آن...خب بی تجربه بودم... مثلا بارها نصف شب فرستادم برن پوشک یا پستانک بگیرن ... یا مدیریت خونه و بچه رو خوب انجام نمیدادم ...) اصلا موافقت نمی کردن. یک سال طول کشید ولی بی فایده بود منم نشستم پای سجاده. گفتم خدایا دل دست توست، خودت تو دلش بنداز.(البته از تذکر های غیر رسمی و غیر مستقیم همچنان استفاده میکردم...مانند خواندن احادیث فرزند آوری به صورت کاملا تصادفی 😅😅، یا تعریف از خاطرات خوب بچه ها یا خیر و برکتی که بچه ها برای ما داشتن.. یا ارزش جهاد و نکات تربیتی و کلی سیاست زنانه ..) الحمدالله یک دفعه همسرم از این رو به اون رو شد و گفتند حالا که قرار هست جهاد کنیم پس باید کامل به حرف رهبر گوش کنیم و رو ۶ تا بچه برنامه ریزی کردند. من که هاج و واج مونده بودم.. خدا رو شکر برای بچه سوم اقدام کردیم و از همون اولش همه چیز فرق داشت... اولا پول پس انداز کردم تا برای هزینه ویزیت و آزمایش ها و بیمارستان و لباس بچه و... به شوهرم فشار نیاد... خیلی روحیه ام رو بالا بردم و به طرز شگفت آوری همسرم که در بارداری های قبل بسیار بی تفاوت و ناهمراه بود، کاملا همراهی میکردند. مثل پروانه دور من می‌چرخیدند... خودم تعجب میکردم چون اصلا اهل این کارها نبودند.. بچه که به دنیا اومد خیلی هوامو داشتند و الحمد لله خیلی از لحاظ مالی دچار مشکل نشدیم. به قدری در بچه داری کمک میکردند که نگو، سر بچه های دیگه بخاطر گریه بچه حتی گاهی دعوا هم میکردند اما سر سومی می گفتند تازه دارم میفهمم بابا یعنی چی ... سر پول پوشک و ..شاید یه وقتایی کم میاوردیم اما همسرم با توکللللللل بسیییار زیاد میگفتند خدا بزرگه، مگه تا الان موندیم؟ اصلا یک ذره احساس سختی و پشیمانی نداشتیم... چرا؟ چون اولا با نیت اطاعت امر ولی بچه آوردیم و خداوند هم جبران کرد و زاویه دید ما را اصلاح کرد که اصلا مشکلات به چشم ما نمی آمد. دوم باور داشتیم بچه رزق و روزی خوش رو با خودش میاره ... من فهمیدم رزق و روزی فقط پول نیست ...گاهی صبر، گاهی خنده، گاهی کمک دیگران، گاهی معنویات همه از رزق و روزی بچه هاست... پس لطفا بخاطر اینکه اعصاب ندارید، تحمل ندارید، بدنتان ضعیف است، فرزند آوری را به تعویق نندازید. سوم سعی کردیم اوضاع را بهتر مدیریت کنیم... پس انداز، مدیریت پول ‌بیمارستان، پزشک خوب، روحیه دادن به همدیگه، تقویت بدن خود و تقویت اعصاب...اصلاح تغذیه... باید سعی خودمان را در اصلاح سبک زندگی داشته باشیم تا زندگی طبیعی با فرزندان زیاد و پر برکت نصیب ما شود. چهارم نگاه کنونی خود را از نگاه" اضافه کردن یک نان خور" به نگاه "اضافه کردن یک نان آور " تبدیل کردیم و میخواهیم بچه ها را زود به سر کار بفرستیم تا خودشان درآمد داشته باشند و از بچگی به پس انداز کردن و مستقل بودن تشویق شان کردیم... الحمدلله الان خودشان وسایل خودشان را میخرند... به خدا اعتماد کنیم ...خداوند بندگان خود را تنها نخواهد گذاشت. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۵ #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #قسمت_دوم ویارم بهتر شده بود ولی درد امان نمیداد، ناچار
۴۱۶ بنده ۲۱سالمه و یک فرزند سه ساله دارم و خیلی خلاصه میگم که واقعا خدا رو شکر میکنم که زود ازدواج کردم. با ازدواج زود، هم با همسرم چند بار مسافرت دونفری رفتیم و هم زود بچه دار شدیم. یعنی بعد از گذشت نه ماه از عروسیمون خدا بهمون ارزنده ترین هدیه شو داد. ما همین یکی رو که داشتیم، میگفتیم فعلا بسه. چون همه دوستان اطرافمون هنوز اسم بچه رو نمی‌آوردند تا اینکه پسرکم به حرف اومد و مدام و در هر زمانی با زبون بچگونش به ما میگفت که خواهر و برادر میخواد و از طرفی هم رهبر عزیزم به فرزندآوری امر کردن. این مسئله خیلی منو یه جورایی اذیت میکرد و واقعا بچه دوست داشتم ولی میدونستم که همسرم مخالفه و یکی از دلیلاش اینه که همسنای ما هنوز اسم بچه رو هم نمیارن، اونوقت ما بریم برای دومی!!!!!! توکل کردم به خدا و شروع کردم با همسرم صحبت کردن برای راضی کردنش و مدام با خدای خودم صحبت میکردم و میگفتم: خدایا من برای دین عزیزمون اسلام و امام زمانم عج و تربیت هر چه بهتر فرزند اولم از تو بچه میخوام، مهرشو به دل همسرم بذار و کاری کن که حرفام به دلش بشینه. یک شب به همسرم گفتم که بریم بیرون کارت دارم. رفتیم جایی نشستیم. پسرم مشغول بازی شد و من با امید به خدا شروع به حرف زدن کردم. (بیشتر حرف سر بحث مالی بود) از رزاقیت خدا گفتم. یه عالمه و اینکه برنامه زندگی ما مخصوص خودمونه و اشتباهه منتظر کس دیگه بمونیم. (همه اون حرفایی که من اون شب زدمو شاید همه شما بلد باشید اما چیزی که برای من معجزه بود توی راه برگشت از اونجا بود) همسرم به اقتضای فعالیتایی که داره داشت به من می‌گفت امنیت خیلی بد شده، دزد زیاد شده، که ما رسیدیم به ماشینمون، که دیدیم کلیدامون نیست هرچقدر گشتیم نبود. که یهو دیدیم کلید روی در ماشین، سمت راننده جا مونده و ماشینمون توی یک جای پر از تردد پارک بود. شوهرم گفت تا حالا انقدر واضح خدا بهم نشونه نداده بود. حس میکنم قششنگ خدا داره بهم میگه: این منم که برات مال و پولتو حفظ میکنم و رزق تو و بچه هاتو میدم. همون شب هم، من خواب سردار سلیمانی رو دیدم که با هم سوار یک ماشین بودیم و در حرکت، تعبیرشو که از یک فرد موثق پرسیدم از روی قرآن بهم گفت که خییلی خوابه خوبیه و تعبیرش اینه که با سردار هم مسیریت و آینده روشن و پرسعادتی داره چونکه در حال حرکت بوده ماشین. و ما قبل از اون خواب فقط درباره اقدام به فرزندآوری صحبت کرده بودیم و اون خواب هم یک نشونه بود که منو همسرمو خیلی خوشحال کرد و دلمون رو قرص کرد. الانم دو ماهه باردار هستم و واقعا خداروشکر میکنم که در سن ۲۲ سالگی خودم و ۲۶ سالگی همسرم به لطف خدا داریم صاحب دو فرزند میشیم و برای همه هرروز دعا میکنم که خدا این هدیه قشنگو سالمو صالح به همه بده. و شما هم برای بنده دعا کنین که فرزندم سالمو صالح باشه. فقط کافیه به خدا اعتماد و ایمان قوی داشته باشیم. 🆔 @asanezdevag