🔻تجربه نگاری
🔰یادداشت با محوریت حمایت از حیات جنین
🖋 نویسنده: سرکار خانم معصومه #مقدس
(خانهدار)
یکی از اقوام برای بچه سوم باردار شد و چون نمیخواستند، تصمیم به سقط گرفتند.
مادر با من تماس گرفت و از من خواست دو فرزندرو نگه دارم تا صبح با خیال راحت برای سقط جنین اقدام کنه.
صبح روز بعد حرکت کردم تا این که وارد منزلشون شدم.
مادر بهشدت نگران و درحال گریهست.
پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ چرا گریه میکنی؟ مگه قرار نبود بری برای سقط؟
گفت: تصمیمم عوض شده میخوام این بچهرو نگه دارم!
پرسیدم مگه چه اتفاقی افتاده؟
گفت: دیشب پسر دومیم تاب بازی میکرد که یکدفعه طناب دور گردنش پیچید! تا رفتم بگیرم رنگش سیاه شد و درحال خفه شدن بود.
طنابو به سرعت باز کردم. رنگ بچهام برگشت.
بچهرو به آغوش گرفتمو نوازشش میکردم، گویا خدا دوباره این بچهرو به من برگردوند، همونجا متوجه شدم کارم مناسب نیست. خدا با این اتفاق به من ثابت کرد که اگر بخواد جان کسی رو بگیره یا کسی رو نجات بده میتونه و کاری از هیچکی بر نمیاد این اتفاق باعث شد که من از سقط منصرف بشم.
🇮🇷 #حیات_جنین
🇮🇷 #سرمایه_های_زندگی
🇮🇷 #سهم_من_از_جوانی_ایران
💎 رویداد هم آفرینی "سرمایههای
زندگی"
🌐https://eitaa.com/asayepiri
صبر بر فعالیت های اجتماعی 1.mp3
14.98M
🔻تجربه نگاری
🔰بیان کوتاه با محوریت آگاه سازی، اقناع خانوادهها و عموم مردم
موضوع: صبر در کنشگری حفظ حیات جنین و فرزندآوری
🔺خودت که تاکید بر فرزندآوری داری ...! چند تا فرزند داری!!؟😐
😔دردی وجودم را می گرفت و نمی دانستم چه بگویم!
🔷کار به جایی رسید که رفتم سراغ بزرگان دینی!
😌 وجودم آرام شد.
😊راهم را ادامه دادم تا این که...!
❇️ با ما همراه باشید در تجربه نگاری فعالیتهای مردمی صیانت از جمعیت
🇮🇷 #هفته_ملی_جمعیت
🇮🇷 #سرمایه_های_زندگی
🇮🇷 #سهم_من_از_جوانی_ایران
💎 رویداد هم آفرینی "سرمایههای زندگی"
🌐https://eitaa.com/asayepiri
🔻تجربه نگاری
🔰یادداشت کوتاه با محوریت تجربهی خانوادههای پر جمعیت، دستاوردها و پیامدها
🖋 گزارشی از: سرکار خانم محبوبه بلباسی
همسر شهید محمد بلباسی
🌷همسرم تاکید زیادی برای افزایش نسل شیعه داشت/ از خیلی ها برای داشتن فرزندانمان زخم زبان شنیدیم
🔻 محبوبه بلباسی همسر شهید محمد بلباسی در گفتگو با حیات؛
🔹هر کسی که محمد را میشناخت به این نکته اذعان دارد که او خیلی صبور و آرام بود، معمولاً نسبت به دیگران حتی نسبت به اشتباهاتشان بزرگوارانه رفتار میکرد.
🔹 یک ویژگی مهم دیگر همسرم این بود که بهشدت در کارها خدا را در نظر میگرفت و این باعث حذف خیلی از چالشها در زندگیاش میشد که هوای نفسش را کنترل کند و خوب بماند.
🔹شهید بلباسی همیشه تاکید داشت و میگفت که باید نسل شیعه زیاد شود؛ این درست نیست که بقیه اقلیتها چندین فرزند به دنیا بیاورند ولی ببینیم که روز به روز نسل شیعه کمتر میشود؛ این موضوع را از همان موقع با هم طی کرده بودیم.
🔹 سه فرزندم پشتسرهم و با فاصله سنی کم به دنیا آمده بودند؛ آن زمان برای همه جای سوال بود و خیلی جاها برای همین مسئله طرد شدیم، حرف و زخم زبان شنیدیم و حتی برخی ما را تمسخر هم میکردند. ولی ما مدل زندگی خودمان را داشتیم و نگاه دیگران برایمان مهم نبود.
🇮🇷 #بلباسی
🇮🇷 #سرمایه_های_زندگی
🇮🇷 #سهم_من_از_جوانی_ایران
💎 رویداد هم آفرینی "سرمایههای
زندگی"
🌐https://eitaa.com/asayepiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با یک قیچی فقط با یکقیچی سالانه بیش از «۵۳۰ هزار مورد» ...
🇮🇷 #جاهلیت_مدرن
🇮🇷 #کودک_کشی
🇮🇷 #سرمایه_های_زندگی
💎 رویداد هم آفرینی "سرمایههای
زندگی"
🌐https://eitaa.com/asayepiri
🔻تجربه نگاری
🔰یادداشت کوتاه با محوریت تجربهی حمایت از حیات جنین
🖋 نویسنده: فرخ لقا #رضایی
صدای زنگ در با صدای رعدو برق ما را مبهوت کرده بود، من و مامان در حالیکه متعجب شده بودیم باسکوت سخن میگفتیم که صدای دوباره زنگ مرا ناخودآگاه به طرف اف اف برد و بدون پرسش دکمه زنگ رو زدم و در باز شد. دختر عمه ام در حالیکه نفس نفس میزد وارد خونه شدو خود را کنار دیوار به بالش رساند بعد از چند دقیقه که نفسش جا اومد در حالیکه ضعف ورنگ چهرهی پریدهاش حاکی از اینست که اتفاق مهمی برایش افتاده ، مرضیهای که صورت شادوخندان و سیب گونهاش همیشه زندگی و پویایی رو به هستی و اطرافیانش مینمایاند ، حالا با این حال !؟!
هر نگاه ما دهها سوال از او می پرسید ولی وقتی حال نزار او را میدیدیم هر کس یک کاری می کرد یکی آب می آورد یکی نبات میآورد یکی آب نبات درست میکرد و من هم شروع به ماساژ سرشانهها و پاهای او کردم .
یک مقدار که حالش بهتر شد هر کس سوالی که در ذهن داشت نوبتی ازش میپرسیدیم و او سعی می کرد جواب بدهد.
از کجا میای ؟!؟
چرا اینقدر ضعیف و نزار شدی ؟!؟
چی شده عزیزم؟!؟ و....
مرضیه گفت : دست رو دلم نگذارید و داغ دلم رو تازه نکنید !
زهرا گفت : مگه چی شده !؟!
زینب گفت: خوب بگو شاید سبک شدی !؟!
آ آ آ آخه چی بگم !
خوب همون چیزی که تو رو اینجوری آشفته کرده!
مرضیه گفت: راستش از دکتر میام ،
زهرا گفت: خوب خوب
مرضیه ادامه داد ، آآآ آخه من باردار بودم !
ما نمی دونستیم
مرضیه گفت : آره ، ولی حیف
زینب گفت : یعنی چی حیف !!؟؟!
مرضیه با آهی که از اعماق جانش بر می آمد گفت: آخه مجبورم کردن جنین نازنینمرو سقط کنم،!
خوب آخه چرا ؟!؟
مرضیه گفت: می گفتن قلب جنین تشکیل نشده !؟!
یعنی چی !؟!
گفتم خوب دکترای زیادی مثل دکتر روازاده معتقد هستند که ذهن جنین نخبه زودتر تشکیل میشه و رشد میکنه ،بخاطر همین هم قلب دیر تر شروع به رشد میکنه و مادران و خانوادهها نباید عجله کنند و باید حداقل ۲ هفته الی یک ماه جنین خودشونو حفظ کنند.
دشمنان ایران و اسلام برای نسل کشی ، شیعه کشی ، حربهی دشمنان زیاد است ، که نخبه کشی هم میکنند .
سالیانه تقریبا دو میلیون جنین رو سقط میکنند ونخبههای ایران و اسلام رو قبل از تولد به همین سادگی از بین میبرند و سقط اجباری را با انواع بهانهها انجام میدهند.
زری ؛ آره حالا بزارید یک فیلمی که راجع به جنین هست ، که من تازه دیدم رو براتون تعریف کنم.
نسرین: خوب خیلی مشتاق شدیم تعریف کن ببینیم !
زری؛ ی فیلم یک جنین رو نشون میداد که جنین اول حرکات طبیعی داشت ولی زمانی یک شی خارجیرو کنار خود احساس کرد هر چه سریعتر خودش رو به دیوارهی عقب رحم چسباند تا از خطر در امان بماند ولی ،
ولی اون شی خارجی که آهنی بود هی به اون جنین نزدیک میشد و اون جنین بی پناه میگفت مامان من تو رو خیلی دوست دارم اندازهی دنیا، کمکم کن نزار به من آسیب بزنند .
مامان کمکم کن این دستگاه تو خونهی من چیکار میکنه .
مامان جونم این دشمن منه داره دست منو می کنه ، وای مامان کمک کن ، دستمرو کند ! الانم که پای منو می کنه مامان من که تو رو خیلی دوست دارم تو منو دوست نداری!؟! چرا کمکم نمیکنی ، نزار منو اذیت کنند.
مامان کمکم نمیکنی دوتا پامو هم کند خیلی دردم میاد کمک کمکم کن !؟! مامان چرا اینجوری داره میشه تو منو دوست نداری چرا اجازه میدی دست و پای منو بکنند و منو ناقص کنند!؟!
وای مامان دیگه طاقت ندارم گردنم رو داره این آهنه می پیچونه وای دارم خفه میشم ما ما مامان ........
و دیدم که کل جنین رو چرخ کردن و از مادر جدا کردن ، فقط به جرم این که آینده یک نخبه نباشد و یک انسان و یک شیعه و یک ایرانی روی کره زمین کم شود .!!!!!!!؟؟؟!!!!!
واقعا غم انگیز هست که انسان به نوع خود به همنوع خود آسیب میزنه، انگار بعد از تولد این انسانها قرار است که اینها را سوار بر پشت خود کنند و همیشه بگردانند و فقط میخواهند حق مظلومان عالم روچپاول کنند و بخورند و تازه یک قورت و نیمشون هم همیشه باقی است . ولی باطل و ظالم رفتنی است و حق بر باطل پیروز خواهد شد . بزودی زود ان شاءالله( اللهم عجل لولیک الفرج ارواحنا فداه)
🇮🇷 #سقط_جنین
🇮🇷 #سرمایه_های_زندگی
🇮🇷 #سهم_من_از_جوانی_ایران
💎 رویداد هم آفرینی "سرمایههای زندگی"
🌐https://eitaa.com/asayepiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻تجربه نگاری
🔰فیلم کوتاه با محوریت حمایت از حیات جنین
📹 گزارشگر: سرکار خانم زهره بیادی خبرگزاری صدا و سیمای قم
🔻تجربه کوتاه و دردآور از یک نامزدی طولانی
⭕️مشکلات و معایب آن
🙈سقط جنایی
⭕️سقطی که باعث ناباروری شد
😔از این دست خانوادهها به چه میزان در کشور وجود دارد⁉️
🇮🇷 #سقط
🇮🇷 #ناباروری
🇮🇷 #بیادی
💎 رویداد هم آفرینی "سرمایههای
زندگی"
🌐https://eitaa.com/asayepiri
1.41M
🔻تجربه نگاری
🔰بیان کوتاه با محوریت گروه های مردم نهاد و جوانی جمعیت
موضوع: ظرفیت حلقه های میانی
❇️ با ما همراه باشید در تجربه نگاری فعالیتهای مردمی صیانت از جمعیت
✳️بعد از تاکیدات مقام معظم رهبری سعی کردم نقش یک حلقه میانی تخصصی در موضوع جمعیت در اجتماع پیرامونی خودم را پیدا کنم.
✅سعی کردم با استفاده از بستر پایگاه بسیج و ظرفیت مجتمع محل سکونت دامنه فعالیتم را گسترش بدم!
❇️ تجربه در کنار بودن مادران با رویکرد فعالیت مستمر بسیار تاثیرگذار بود.
🇮🇷 #هفته_ملی_جمعیت
🇮🇷 #سرمایه_های_زندگی
🇮🇷 #سهم_من_از_جوانی_ایران
💎 رویداد هم آفرینی "سرمایههای زندگی"
🌐https://eitaa.com/asayepiri
هدایت شده از مغز خاکستری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛️⚠️ ناباروری دائم از
مهمترین عوارض سقط عمدی جنین
👶🏻بارداری در دوران عقد زشت نیست نشاندهنده سلامت جسمی زوجین است
⛔️عرف غلط جامعه باعث قتل انسانهای زیادی شده و همسران بسیاری را تا آخر عمر در آرزوی فرزند میگذارد
🇮🇷 اتحادیه عماریون
🔺همدلی
🔻انقلابی گری
@khakestary_amar
🔻تجربه نگاری
🔰یادداشت کوتاه با محوریت تک فرزندی و عوارض آن
🖋نویسنده: تهرانی
به اتفاق تعدادی بستگان رفته بودیم به عیادت یک بیمار سالمند که مبتلا به سرطان بود.
البته فامیل بودیم، دختر عمهام بود اما چون خیلی از ما بزرگتر بود بهش میگفتیم عمه!
خونشون شهرستان بود، مجبور بودیم مسافت طولانیرو طی کنیم.
بلاخره بعداز ظهر بود که رسیدیم.
کسی جز بیمار تو خونه نبود.
پس از کلی حالو احوال
بهش گفتم: عمه کی از شما مراقبت میکنه؟
حرفی زد که باعث شد نسبت به آینده خودم نگرانشم و مسیرمرو عوض کنم.
با صدای لززانش گفت: ای آقا!حسین میره، حسن میاد، حسن میره زهرا میاد، زهرا میره...
پنج شش تا فرزند داشت.
همونجا بود که متوجه شدم خانوادههایی که مثل من یک فرزند دارند دچار چه معضلی خواهند شد، اونم فقط این نیست، بعدها فهمیدم که دچار چه مشکلات زیادی خواهند شد.
تصمیم خودم رو گرفتم، نه یکی، نه دوتا، الان خوشحالم که سومین فرزندم بدنیا اومد.
وقتی میبینم برخی از خانواده ها یک یا دو فرزند دارند خیلی ناراحت میشم، چون نمیدونن تک فرزندی چه آسیبی به جامعه، فرزند و حتی خانواده میزنه.
برخی هم که اینقدر به خدا بد گمانند و ترس رزق و روزی دارند یکی یا دوتا بیشتر ندارند.
حالا اینا که خوبه برخی بخاطر ترس از روزی بجای پرورش یک انسان رو به سگ پروری میارند.
•┈••🌿🌺🌿••┈•
🔻شما هم اگر خاطرهای و یا تجربهای دارید از طریق آیدی زیر برای ما ارسال کنید.
http://eitaa.com/sarmayezendgi
🇮🇷 #تک_فرزندی
🇮🇷 #سالمندی
🇮🇷 #تجربه_نگاری
برای دیگران هم ارسال کنید شاید یکی با خوندن این متن یک نفر به خانوادهاش اضافه کنه و صدقه جاریه برای شما باشه
💎 رویداد هم آفرینی "سرمایههای
زندگی"
🌐https://eitaa.com/asayepiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳بازیگر معروف رضا رویگری 😳
😱روزهای پایانی عمرش حرفی زد که شاید حالو روز خیلیها باشه ...
بهتره خودتون تا آخر ببینید.
شاید دورو بر شما کسانی باشند که در آینده چنین روزی در انتظار آنهاست پس برای آنها هم ارسال کنید بلکه از الان به فکر آن روز باشند.
❌التماس تفکر...❌
•┈••🌿🌺🌿••┈•
🔻عضو شوید👇
📡 کانال عصای پیری در سروش با رویکرد خبری 👇
🌐 https://splus.ir/asayepiri
📡 کانال عصای پیری در ایتا با رویکرد تجربه نگاری 👇
🌐 https://eitaa.com/asayepiri
تجربه نگار(حوزه جمعیت)
🔰رویداد همآفرینی "سرمایههای زندگی" 🔹با موضوع: روایت تجربههای موثر و موفق در حوزه ترویج فرهنگ فرزن
به حول و قوه الهی به زودی اسامی برندگان اعلام و طی برنامه ای هدایا تقدیم آنان خواهد شد
توجه داشته باشید این کانال کماکان به برنامه و رسالت خود ادامه خواهد داد و تجربیات خانواده ها را منتشر خواهد کرد
اختتامیه رویداد هم آفرینی سرمایههای زندگی طی مراسمی برگزار خواهد شد
به زودی اساتید، سخنرانان، مکان و زمان آن اعلام خواهد شد.
30.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باسمه تعالی
🏷اولین دوره تربیت مربی "جوانی جمعیت"
تهران تیر ۱۴۰۲
🛑این دوره توسط موسسه اندیشه مسطور با همکاری مجتمع آموزش عالی حضرت قاسمابنالحسن(علیهماالسلام) برگزار شد.
🔰در این دوره موضوعات ذیل ارائه گردید:
1️⃣سیاستهای جمعیتی غرب و ایران
2️⃣ ابعاد مختلف بحران جمعیت
3️⃣ تبیین جایگاه زن و ارزش مادری
4️⃣بررسی ابعاد مختلف اسقاط جنین
5️⃣شاخص های سند nssm 200
6️⃣ آسیبهای تک فرزندی
✅موسسه اندیشه مسطور با سابقه بیش از یکدهه آماده همکای با مراکز مختلف در سراسر کشور میباشد
جهت همکاری میتوانید از طریق آیدی زیر اقدام نمایید.
@Sarmayehayezendgi
•┈••🌿🌺🌿••┈•
📡 کانال عصای پیری در سروش با رویکرد خبری 👇
🌐 https://splus.ir/asayepiri
📡 کانال عصای پیری در ایتا با رویکرد تجربه نگاری 👇
🌐 https://eitaa.com/asayepiri
ضمن تبریک ایام باستحضار سروران گرانقدر می رساند باتوجه به فرارسیدن ایام غدیر، قرار بود امروز نتایج اعلام شود اما متاسفانه هنوز داوران محترم به دلیل سرشلوغی در این ایام، اسامی را اعلام نکردند
به محض اعلام از سوی داوران اسامی به اطلاع عزیزان خواهد رسید.
🔻تجربه نگاری
🔰داستان دنباله دار
✅قسمت اول
چند وقتی ست که درد ، همدمش شده. اما امروز دیگر امانش را بریده است. درد از پهلوها می پیچد و نفسش را
بند می آورد. دوست داشت می توانست به مادرش زنگ بزند که:"مامان وقتشه بیابریم بیمارستان." و مادرش
قند در دلش آب شود و قربان صدقه نوه ي کوچکش بشود و نگران دخترش...
ولی نمی تواند...
اصلا چندین و چند سال است که مادرش از حال او خبر ندارد. 3 ساله بوده که یتیم شده. تقریبا همسن همین الان هاي پسرش ابوالفضل.
و بعد از آن هم مدتی نگذشته است که مادرش تصمیم گرفته برود پی زندگی خودش و او و خواهرش را با غم یتیمی و بی مادري تنها بگذارد.
حجم این همه غم براي شانه هاي کودکی در سن او خیلی زیاد بود. هنوز
تلخی آن روزها را در کامش حس می کند. بی پناهی و تنهایی ناچارشان کرده بود به خانه عمو پناه ببرند. مابقی دوران کودکی اش در خانه عمو گذشته بود. نوجوان بود که عمو هم رفت پیش پدر...
شماره مهدیه خانم را می گیرد.
قبل ترها چندباري از مهدیه سفارش سبزي گرفته بود و از آن موقع به بعد، مهدیه حواسش به او بود و کمکش می کرد.
از سه ماه پیش که مشکل بیمه اش را به او گفته دارد کارهایش را پیگیري می کند ولی هنوز به نتیجه نرسیده است.
براي این که بیمه تکمیلی هزینه زایمان را بدهد باید از همان نه ماه پیش اقدام می کردند ولی دیر شده است.
_سلام مهدیه خانم چه خبر؟
_سلام عزیزم. امروز حالت چطوره؟
_دردام بیشتر شده انگار.
_دارم می رم بیمارستان شهریار قیمت زایمان رو از اونجا هم بپرسم.
_خدا کنه از بقیه بیمارستانهایی که این مدت ازشون قیمت پرسیدي ارزونتر باشه.
_خدا کمکمون می کنه عزیزم نگران نباش مراقب خودت باش...
بلند می شود کمی قدم بزند بلکه دردش کمتر شود. در زیرزمین نمور و کوچکشان هوا کم است و نفسش را به شماره می اندازد.
به قاب عکس شوهرش، سید مسعود نگاه می کند...... همان که بعد از فوت عمو سایه سرش شد،
هرچند با این اختلاف سنی بهشان نمیخورد زن و شوهر باشند.
یادش بخیر وقتی اولین بار فهمید باردار است با چه ذوقی به سید مسعود خبر پدرشدنش را داده بود و لب هاي
مسعود به لبخندي از ته دل گشوده شده بود که بالاخره بعد از چندین سال انتظارشان به سر آمده بود و خدا به
آنها هم بچه داده بود. چقدر دلشان بچه میخواست و چقدر صبر کرده بودند تا لذت این لحظه شیرین را بچشند.
چقدر حیف شد که نشد براي دومین بار آن خنده عمیق را در چهره شوهرش ببیند... قبل از آن که به او بگوید
باز دارد پدر می شود در یک غروب گرم تابستان در میان بهت و ناباوري او سید سکته کرد.... پیش از آن که به
بیمارستان برسد همه چیز تمام شد و ابوالفضل که هنوز سه سالش نشده بود و سادات کوچک درون شکمش که
تازه فقط صداي قلبش شنیده می شد یتیم شدند و او ماند و دنیایی غم و تنهایی و مسئولیت...
سید که رفت باز تنها شد و باز بی سرپناه... و این بار مجبور شد در اتاق کوچکِ خانه ي خواهر ناتنی اش بچه اش
را بزرگ کند... ولی براي شوهرخواهرش نگهداري از ساراي باردار و ابوالفضل یتیمش سخت بود. به یک خیریه
معرفیشان کرد تا برایشان خانه اي جور کنند و آنها هم همین زیر زمین را برایش اجاره کردند که هرچند دور
افتاده بود و کوچک ولی لااقل دیگر سربار کسی نبودند.
بعد از آن که دو ماهی، که خیریه پرداخت اجاره اش را
تقبل کرده بود تمام شد، باید خودش آستین ها را بالا می زد کاري میکرد که دخلش با خرجش بخواند. سبزي
سرخ می کرد و می فروخت. هرچند در این شرایط کرونا هم کسی سبزي سفارش نمیدهد و همین قوت لایموت
هم به زور می رسد... و فقط مانده است کمکهاي گاه و بیگاه همان هایی که قبلترها سبزي سفارش میدادند...
دستی به موهاي صاف و قهوه اي ابوالفضل می کشد. خدا را شکر که لااقل ابوالفضل همدم تنهاییش بود.
♦ ......🌿🌺🌿......♦
🔻شما هم اگر خاطرهای و یا تجربهای دارید از طریق آیدی زیر برای ما ارسال کنید.
@Sarmayehayezendgi
🇮🇷 #تک_فرزندی
🇮🇷 #سالمندی
🇮🇷 #تجربه_نگاری
برای دیگران هم ارسال کنید شاید یکی با خوندن این متن یک نفر به خانوادهاش اضافه کنه و صدقه جاریه برای شما باشه
💎 رویداد هم آفرینی "سرمایههای
زندگی"
🌐http://eitaa.com/sarmayezendgi
🔻تجربه نگاری
🔰داستان دنباله دار
✅قسمت دوم
صداي ابوالفضل رشته افکارش را پاره می کند. مامان تشنمه.
دستی به سر ابوالفضل میکشد و بلند می شود تا
برایش آب بیاورد که دوباره فشار درد بالا میگیرد. باز هم از ذهنش میگذرد که کاش همان روزهابچه را سقط کرده بود. آن وقت در این هجوم تنهایی و بی پولی کمتر دلهره و دغدغه داشت. خیلی ها گفته بودند: خودت واین بچه را راحت کن. با شرایطی که تو داري سقط کردن این بچه یتیم نه اشکال عقلی دارد نه شرعی.
آینده اش را چه می خواهی بکنی؟!
شیطان را لعنت می کند. معلوم است که خدا خشمش می گرفت که طفل معصومی را که نفس می کشید، بی
هیچ گناهی، از زندگی ساقط کند. حتما آمدنش حکمتی داشته...
سادات کوچولو آرام لگد میزند به شکمش انگار دارد بدنش را کش و قوس میدهد. دلش براي دیدنش و در آغوش
گرفتنش غش و ضعف می رود به جایش ابوالفضل را بغل می کند و به سینه می چسباند.
مهدیه زنگ می زند:
_سلام عزیزم تو بیمارستان بهم گفتن مراکز بهداشت شاید بتونن بهمون کمک کنن.
_چه خوب!
_شماره یکیشونو از تو اینترنت پیدا کردم، بهشون زنگ می زنم بهت خبر میدم.
_باشه خدا خیرت بده.
بلند می شود بقچه لباس هاي نوزادي ابوالفضل را باز میکند تا ببیند کدام یک از لباس ها به درد مریم سادات
میخورد. همه لباس ها پسرانه اند وبعضی کهنه شده اند اما خب چاره اي نیست باید با همین ها سر کند، نتوانسته
لباس نو براي دخترش بخرد. از دلش می گذرد بزرگتر که بشود دست و بالم بازتر می شود و لباس هاي قشنگ و
نو برایش می خرم.
چشم هایش را می بندد در لباس پرچین صورتی تصورش می کند که دور می خورد و میخندد و دل می برد ... صورتش به لبخندي زیبا شکفته می شود.
صداي زنگ تلفن از فکر بیرونش می آورد. شماره ناشناس است رنگش می پرد. دستهایش می لرزد جواب نمی دهد، نکند همان هایی باشند که پیشنهاد داده بودند بچه اش را از او بخرند... جگر گوشه اش را... از ترس اینکه آسیبی به بچه ها برسد خودش را در خانه حبس کرده بود. همان یک بار هم که درد کلیه امانش را برید با چه ترس و لرزي رفت دکتر و سونوگرافی و بعد هم فقط داروهاي عفونت کلیه را در خانه مصرف کرده بود و دیگر
جایی نرفته بود.
نم اشک گوشه چشمش را پاك می کند دستی به موهاي ابوالفضل می کشد و سفت تر بغلش می
کند.
صداي ابوالفضل از فکر وخیال بیرونش می آورد:
مامان !خوبی؟ گفتی آبجی مریم کی به دنیا میاد؟
_همین روزا دیگه باید بیاد پسرم.
صورت گرد و چشمان سیاه و پر شیطنت ابوالفضل هر لحظه تصویر سید مسعود
را برایش تداعی می کند. چشمانش را می بندد و سعی می کند چهره مریم سادات را تصور کند یعنی مثل ابوالفضل شبیه سید مسعود می شد یا شبیه خودش؟
دوباره تلفن زنگ می زند....
♦ ......🌿🌺🌿......♦
🔻شما هم اگر خاطرهای و یا تجربهای دارید از طریق آیدی زیر برای ما ارسال کنید.
@Sarmayehayezendgi
🇮🇷 #تک_فرزندی
🇮🇷 #سالمندی
🇮🇷 #تجربه_نگاری
برای دیگران هم ارسال کنید شاید یکی با خوندن این متن یک نفر به خانوادهاش اضافه کنه و صدقه جاریه برای شما باشه
💎 رویداد هم آفرینی "سرمایههای
زندگی"
https://eitaa.com/asayepiri