انتشارات آسمان سوم📖
"چراغدار" منتشر شد. روایتهایی از زندگی شهدای حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ(علیه السلام) تحقیق
*گُذَرِ اربعین*
زنگ در را زدند. پستچی بود. گذرنامه من و مادرم رسیده بود. خوشحال بازش کردیم که خواهرم سر رسید و گفت:«منم دوست دارم پیاده روی اربعین بیام. برا منم گذر بگیرین!»
فردا با مادرم رفتن پلیس ۱۰+. مادرم زنگ زد. با ناراحتی گفت:«دیدی چی شد؟ میگن شناسنامه عکسدار نیست. نمیشه! دلم نمیاد بدون خواهرت برم. تو برو!»
من هم بدون مادرم دلم نیامد و هیچ کدام نرفتیم. ولی هر شب پای تلویزیون تصاویر مشایه را که دیدم، سوختم. یک شب همینطور که گریه میکردم یکدفعه یادم آمد به شهید محمدرضا کشاورز ؛ دلش میخواست با پدرش برای اربعین به کربلا برود اما شناسنامهاش عکسدار نبود و نشد! حتی بعد از آن تلاش کرد با خواهرش به مشهد برود ولی آن هم نشد! بیشتر دلم سوخت. صدایش زدم بی آنکه بدانم چه میخواهم. فقط میدانستم در این یک مورد همدردیم. روزی که به خانه مادرش رفتم و خاطراتی که تعریف کردند را، با خودم مرور کردم.
فردایش رفتم دفتر (حسینیه هنر شیراز). در که باز شد اتاق پُر از کتاب *چراغدار* بود! کتابی که روایت زندگی شهدای حادثه تروریستی شاهچراغ(ع) بود. یکیاش را برداشتم و رفتم پشت لپتاپ. طاقت نیاوردم بعد از کارم کتاب را بخوانم. بازش کردم و بیمعطلی نذر چهارشنبهها را پیدا کردم. همان قسمتی که مخصوص شهید کشاورز بود. اولین روایت، قصه گذرنامه و شناسنامه بیعکسش بود. بقیه روایتهایش را خواندم. با چشم دنبال خاطراتی گشتم که از خانوادهاش گرفته بودم. همینطور که محو کتاب بودم، شنیدم "تق تق...خانم نیکخو!" یکه خوردم. زود کتاب را بستم و گیج و گنگ سرم را بالا آوردم. همکارم توی چارچوب در ایستاده بود. گفتم:" بله!"
حرف میزد؛ ولی هنوز در عالم کتاب بودم. حرفش که تمام شد و رفت، دوباره کتاب را باز کردم. برگشتم از اول مرور کردم. جملهی «بابا! برا نونی که بهم میدی حلالم کن» من را یاد دوچرخه خریدن محمدرضا انداخت. پدرش گفت: «یه دوچرخه ۲۸ میلیونی نشونش دادم؛ ولی توان مالی منو نگاه کرد. برای همین دوچرخه ۳میلیونی دست دوم خرید. گفتم: «این بدرد نخوره.» ولی گفت: «اینو دوس دارم!» چند بار خراب شد و میآورد درستش کنم. بار آخر که آورد ناراحت شدم و پرتش کردم آن بَر حیاط! بغض گلویش را گرفت، گریه کرد. گفت: «بابا حق با شما بود. راست میگید. به درد من نمیخوره.»
آهی برای مظلومیت محمدرضا کشیدم. همیشه مظلوم بود. برای هرچیزی که خواست. مثل اربعینی که جا ماند. در نهایت هم مظلومانه از این دنیا رفت. حالا او مهمان خصوصی اباعبدالله(علیه السلام) هست.
روایت فهیمه نیکخو محقق کتاب #چراغ_دار ؛ ٣ شهریور ۱۴۰۳
#انتشارات_آسمان_سوم
@asemane3
@kshohadayefars
#کنگره_ملی_شهدای_فارس
انتشارات آسمان سوم📖
📣 حسینیه هنر شیراز با همکاری نهاد کتابخانههای عمومی استان فارس برگزار میکند.🔊 📖مسابقه سراسری کتاب
شروع ضبط برنامه تلویزیونی
#چراغ_دار
کتاب چراغ دار
مستندنگاری حادثه تروریستی
حرم مطهر شاهچراغ ع
کار مشترک
حسینیه هنر و #انتشارات_آسمان_سوم
@asemane3