eitaa logo
شهید گمنام
476 دنبال‌کننده
26هزار عکس
3.6هزار ویدیو
12 فایل
برای ظهور آقا امام زمان 5صلوات ختم کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 ❤️حسین رفیق ما بود.یار ما بود مهربان، فداکار،شجاع،بی باک بود.شیفته اهل بیت عصمت و طهارت بود. 💛از دوران ابتدایی روزه میگرفت.بسیار روحیه شادی داشت و بسیار خندان بود پرجنب و جوش بود.خیلی به ما توجه داشت کلاس مداحی دعای توسل و نوحه‌خوانی رفته بود و بسیار صدای دلنشینی داشت. 💚از ۱۵ سالگی عضو شورای پایگاه بسیج شد. زمانی که وارد سپاه شد معرفت،تقوا،صبر و استقامتش نیز بیشتر شد. ✍🏻راوی:پدر شهید ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ❇️ 🌕شهید مدافع‌حرم سید مهدی جودی ثانی ♻️با محبّت، مشکلات برطرف می‌شود! 🌟پدر شهید نقل می‌‌کند: سیدمهدی در ادای واجباتش هیچ‌گاه تأخیر نمی‌کرد و خود را مُلزم به اجرای مستحبات کرده بود؛ فراموش نمی‌کنم آخرین باری که به مشهد آمد، ماه رمضان بود؛ وقتی که روزه‌خواری مردم را می‌دید، به من می‌گفت: «خداوند آنقدر مهربان است که در ماه روزه به مردم فرصت داده است که اگر مشکلی داشته و نتوانستند روزه بگیرند، در اَنظار نباید روزه بخورند و حرمت خداوند را بشکنند». 🌟از این مسئله خیلی ناراحت بود و روحیه‌اش را در این مدت خراب کرده بود. با اینکه از این قضیه دلخور بود اما در مواجهه با روزه‌خواران با ملایمت برخورد می‌کرد و تذکّر می‌داد؛ زیرا معتقد بود با محبّت همه مشکلات برطرف می‌شود؛ اگر جوانی را می‌دید که راه اشتباهی برگزیده است، ابتدا با او دوست می‌شد و سپس هدایتش می‌کرد. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🍀اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
🌷در مدتی که تهران بود در مسجد و پایگاه بسیج حضور می‌یافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتی نمی‌کرد! یک بار پرسیدم از چیزی ناراحتی!؟ چرا این‌قدر گرفته‌ای؟ 🌹گفت: خیلی از وضعیت حجاب خانم‌ها توی تهران ناراحتم. وقتی آدم توی کوچه راه می‌رود، نمی تواند سرش رو بالا بگیرد. بعد گفت: یک نگاه حرام آدم را خیلی عقب می‌اندازد. ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
🦋 💛آقارضا یک پسر خوب و صادق بودند. از همان اول اصلا در کارشان ریا نبود و همیشه گمنام بودند. 🧡در دید بودن و نشان دادن خودشان مخالف بودند.داوطلبانه بودن در کارهای سخت! کارهایی که می توانستند آن را انجام ندهند ولی همیشه داوطلب کارهای سخت بودند. 💚اطاعت پذیری از فرمانده خیلی برایشان مهم بود.به نظم و انضباط و دقت در کارشان خیلی می‌رسید.اگر یک کاری را به آقارضا می‌سپردند تمام سعی و نهایت تلاش خود را میکرد تا آن کار به درستی انجام شود. ❤️به قول حاج قاسم (شرط شهید شدن، شهید بودن است!) آقارضا از همان اول هم شهید بود... 🎙راوی: همرزم شهید 🌱 ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
❇️ 🔵شهید مدافع‌حرم ♻️رسیدگی به نیازمندان و محرومین 💙فرزند شهید نقل می‌کند: پدرم در کنار فعالیت‌های رزمی و آموزش نظامی، به فعالیت‌های مذهبی و آموزش‌های دینی بسیار تاکید داشت و حتی مربّی قرآن در یگان۲۱ امام رضا علیه‌السلام هم بود. ☘علاوه بر این، ایشان در هیئت امام جعفر صادق علیه‌السلام شهرستان نیشابور به کارهای تبلیغی مشغول بود و صندوقی را نیز برای کمک به نیازمندان تأسیس کرده بود. در کانون روایتگران دفاع مقدس نیز عضویت داشت و در سفرهای راهیان نور و محافل اُنس با شهدا برای مردم و جوانان از شهدا می‌گفت.  💙همیشه قبل از ماه مبارک رمضان، بسته‌های غذایی برای افراد نیازمند مهیّا می‌کرد و آن‌ها را به دست مستمندان می‌رساند. در تماس آخرش از سوریه نیز پیگیر بود که این موادّ غذایی هرچه سریعتر به دست خانواده‌های مدّنظر برسد. ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
❇️ 🟣شهید مدافع‌حرم ♻️عاشقِ خدمت به مردم ☂فرزند شهید نقل می‌کند: ماه رمضان‌ها وقتی بابامرتضی برای افطار نان تازه می‌خرید، گاهی بیشتر از مقدار نیازمان نان تهیه می‌کرد و از پایین پله‌ها زنگِ دربِ هر یک از همسایه‌های ساختمان را میزد و بهشان نان می‌داد تا همسایه‌ها هم برای افطارشان نان تازه داشته باشند. 💚هرگاه در خیابان یا جاده ماشین‌هایی را می‌دیدیم که بنزین می‌خواستند، پدرم سریعا با شلنگ و چهارلیتری‌ای که داخل ماشین داشتیم، برایشان بنزین می‌کشید تا کارشان راه بیفتد و در جاده نمانند. ☂هر زمان که در خیابان ماشین عروس می‌دیدیم، برای عروس و داماد دست تکان می‌دادیم و بابا برای‌شان بوق میزد و شادی می‌کرد. او همیشه با شادی مردم، شاد بود. 💚هروقت هم در جاده، خرده‌شیشه ریخته بود، پدرم ماشین را کنار جاده نگه می‌داشت تا شیشه‌ها را از وسط جاده بردارد و مادرم هم جلوتر از او وایمیستاد و برای ماشین‌هایی که می‌آمدند، دست تکان می‌داد تا حواس‌شان به پدرم باشد. ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) از شناسايي آمده بود. منطقه مثل موم توي دستش بود. با رگ و خون حسش مي‌كرد. دل ‌مي‌بست و بعد مي‌شناختش. اصلاً به خاطر همين بود كه حتي وقتي بين بچه‌ها نبود، از پشت بي‌سيم جوري هدايتشان مي‌كرد كه انگار هست. انگار داشت آن‌جا را مي‌ديد. عشق حاجي به زمين‌ها بود كه لوشون مي‌داد،‌ لخت و عور مي‌شدند جلو حاجي. دفترچه‌ي يادداشتش را باز مي‌كرد. هرچي از شناسايي بهش مي‌رسيد،‌ توي دفترچه‌اش مي‌نوشت، ريز به ريز. حالا داشت براي بقيه هم مي‌گفت. اين كار شب تا صبحش بود. صبح هم كه ساعت چهار،‌ هنوز آفتاب نزده،‌ مي‌رفتيم شناسايي تا نه شب. از نه شب به بعد تازه جلساتش شروع مي‌شد. بعضي وقت‌ها صداي بچه‌ها در مي‌آمد. همه كه مثل حاجي اين‌قدر مقاوم نبودند. ادامه دارد... | ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) روز سوم عمليات بود. حاجي هم مي‌رفت خط و برمي‌گشت. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر،‌ يك حاج آقاي روحاني آمد. به اصرار حاجي، نماز عصر را ايشان خواند. مسئله‌ي دوم حاج آقا تمام نشده،‌ حاجي غش كرد و افتاد زمين. ضعف كرده بود و نمي‌توانست روي پا بايستد. سُرم به دستش بود و مجبوري، گوشه‌ي سنگر نشسته بود. با دست ديگر بي‌سيم را گرفته بود و با بچه‌ها صحبت مي‌كرد؛‌ خبر مي‌گرفت و راهنمائي مي‌كرد. اين‌جا هم ول كن نبود. ادامه دارد... .رایادکنید.باذکرصلوات | ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) چشم از آسمان نمي‌گرفت. يك ريز اشك مي‌ريخت. طاقتم تاب شد. - چي شده حاجي؟ جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم،‌ ولي بعد چرا. آسمان داشت بچه‌ها را همراهي مي‌كرد. وقتي مي‌رسيدند به دشت نباید دشمن انهارا میدید،‌ ماه مي‌رفت پشت ابرها. وقتي مي‌خواستند از رودخانه رد شوند و نور مي‌خواستند،‌ بيرون مي‌آمد. پشت بي‌سيم گفت «متوجه ماه هم باشين.» ‌پنج دقيقه‌ي بعد،صداي گريه‌ي فرمانده‌ها از پشت بي‌سيم مي‌آمد ادامه دارد... | ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا به هر طریق بحث را عوض می کرد. ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) پيشانيش از زور درد چروك افتاده بود. چهره اش در هم مچاله شده بود. انگار هر آن جمع‌تر مي‌شد. بايد عقب نشيني مي‌كرديم و حاجي نگران بود كه فرصت عقب بردن شهدا را نداشته باشيم. بچه‌ها كه شهيد مي‌شدند، چهره‌ي حاجي برافروخته‌تر مي‌شد. ولي اين كه نتوانيم شهدا را عقب ببريم، براش خيلي دردناك بود. آن شب تا صبح خيلي به حاجي فشار آمد. سعي مي‌كرد با بچه‌ها شهدا را بكشند عقب. ولي لحظه‌ي آخر، عجيب بود. حاجي نمي‌توانست از جبهه جدا شود. همه را فرستاده بود عقب. اما خودش گوشه كنار،‌دنبال بدن يكي از بچه‌ها مي‌گشت. ادامه دارد... | ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم . بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد . سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد . آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي خانه ؛ ولي من نمی توانم محبت هاي تو را جبران كنم . نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داري . يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام مي شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي كردم. ادامه دارد... | ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ❇️ 🟡شهید شهروز مظفری نیا 🎙راوے: همسر شهید اهل انفــــاق بود! نمازهایش را اول وقت می‌خواند⏰ شــــوخ‌طبــــع بود و در عین حال بسیار کم‌صحبت☺️ اهل قرآن‌خواندن بود و بسیار به آیاتِ نورانی قرآن عمل می‌کرد✨📖 به پدر و مادرش احترام می‌گذاشت و نیکی به آنها در رأس امورش قرار داشت💝 به طوری که در این سالها، کوچکترین بی‌احترامی از جانبِ شهید شهروز نسبت به آنها ندیدم😘 بسیار به خانواده‌اش اهمیت می‌داد و رسیدگی به امور خانــــواده را مهــــم‌تــــر از هر کاری می‌دانســــت💙 🎁 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🌻اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🌻 🌸 🦋🦋🦋 ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
🔹عبدالکریم خادم‌الشهدایی بود که هیچ‌گاه در بند عکس و دوربین نبود. به واسطه شغل خود، بسیار به ماموریت می‌رفت و طی همین ماموریت‌ها برخی از دوستان و همکاران او به شهادت می‌رسیدند؛ شهدایی همچون شهید «خلیل عسکری»، شهید «مهدی مولانیا» و شهید «علی نظری». عبدالکریم تمام تلاش خود را می‌کرد تا برای زنده نگه‌داشتن یاد آن‌ها یادواره برگزار کند. طی مراسم نیز با لباس شخصی حاضر می‌شد و لباس نظامی خود را نمی‌پوشید. او می‌گفت، «من فقط برای خدا کار می‌کنم. دوست ندارم کسی اعمالم را ببیند.» 🔹به حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) خیلی ارادت داشت. نام حضرت زهرا (س) که می‌آمد بند بند جوارح عبدالکریم گسسته و چشمانش بارانی می‌شد. عبدالکریم پرهیزگار ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ❇️ 🌕شهید مدافع‌حرم دادالله شیبانی 💚در انجام کارها و برخورد با نیروها، ضمن رعایت سلسله‌مراتب نظامی، رابطه رئیس و مرئوسی مورد نظرش نبود و همیشه در انجام امور، ابتدا خودش پیشقدم می‌شد و با فرماندهی اعتقادی که بر قلوب نیروهای تحت امر خود داشت، امور را مدیریت و راهبری می‌کرد. 💚با خُلق نیکو و تواضع وصف‌ناپذیرش، نَه تنها نیروهای تحت فرماندهی‌اش، بلکه هر شخصی در اولین مواجهه با او جذب وی می‌شد. در رسیدگی به امور معیشتی و خانوادگی نیروهای تحت امرش از هیچ کوششی دریغ نمی‌کرد و آنچه در توان شخصی خود داشت، در طبق اخلاص می‌گذاشت. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🎉اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🎉 ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
❇️ 💠شهید مدافع‌حرم برادر شهید نقل می‌کنند: عمر روی مسائل دينی تعصب داشت و روی نماز و روزه تعصب زيادی به خرج می‌داد؛ گاهي برای نماز خواندن كل افراد خانواده را بسيج می‌كرد؛ يادم هست آنقدری كه عمر صبح‌ها برای نماز خواندمان تأكيد داشت، پدرمان حساسيت نداشت📿🧎‍♂ عمر خيلی روی مسائل اعتقادی حساس بود و به همان اندازه‌ای كه در مسائل اعتقادی محكم بود، در موارد ديگر زندگی شوخ‌طبعی هم داشت💛 هر وقت از روستا می‌آمد، ماشين پدرم را نگاه می‌كرد و می‌گفت كدام قسمت ماشين خراب است و ماشين را تعمير می‌كرد🔧🚗 پدرم می‌گويد: عمر واقعاً در هر زمينه‌ای عصای دستم بود و الان مانده‌ام چه كار كنم؛ برادرم واقعاً ستاره‌ای بود كه الان نبودش در زندگی همه‌مان احساس می‌شود💔 ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
💞 از ویژگی های بارز شهید که باعث می‌شد تو زندگی مشترکمون من هر روز بهش دلگرم تر بشم، چشم پاکی ایشون بود؛ من به یاد دارم وقت هایی رو که ایشان وقتی نامحرم بی حجابی رو میدید به آسمون نگاه می‌کرد یا مهمانی هایی که نامحرمی درآن بی حجاب بود شرکت نمی‌کرد، حتی عروسی فامیل بیشتر آخر مراسم میرفت هدیه میداد یا جایی مینشستند که کمتر کسی ایشان را ببیند. در وصیت نامه شهید نوشته بود: پشتیبان ولایت فقیه باشید و بدون شک و تردید به رهنمودهای رهبر عزیز ودلسوزمان حضرت امام خامنه ای(حفظه الله) عمل نمایید. اشاره می‌کنم. ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
شهیدخرازی یک عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمی شد. 🌴بیایم کمی مثل شهدا باشیم 🌴 عَجِّلْ‌فَرَجَهُم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
🛑 🌕شهید مدافع‌حرم حبیب الله قنبری ♨️دیده‌بان لشکر ویژه ۲۵ کربلا 🌻همرزم شهید نقل می‌کند: شهید قنبری از دیده‌بان‌های ماهر در سوریه بود و علی‌رغم اینکه دیده‌بانی می‌کرد، معلم اخلاق برای دیگر رزمندگان بود و آنها را نیز آموزش می‌داد. بسیار اصول شرعی را رعایت می‌کرد و تمام گلوله‌هایی را که شلیک می‌شد، از نزدیک بررسی می‌کرد که به هدف برخورد کرده باشد؛ چون می‌گفت هدایت‌کننده تمام تیرها خداست و کار ما برای رضا خدا بوده و خرج و هزینه گلوله‌ها نیز بالاست و حتما باید گلوله‌ها به هدف اصابت کند. 🌻همیشه می‌گفت اگر کارهای ما برای رضای خدا نباشد، ارزشی ندارد. او بسیار صبور بود و هر کلامی که از زبانش خارج می‌شد، برای رضای خدا بود. هر گلوله‌ی او با "الله اکبر" و "یا زینب" با یاد خدا و برای خدا به سمت دشمن فرستاده می‌شد. همین ویژگی‌های اخلاقی، شوخ‌طبعی و نحوه برخوردش بود که رزمندگان تیپ فاطمیون را مجذوب خود کرده بود و آن‌ها ارادت خاصی نسبت به شهید قنبری داشتند. ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
❇️ 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 🌟همسرم در زمان جنگ و تا زمان پذیرش قطعنامه به جبهه رفت و جانباز شد. جانباز ۳۰درصد بود اما درجه‌ی جانبازی او بیشتر بود ولی پیگیری نکرد و می‌گفت:«من برای خدا رفتم»؛ چون اگر پیگیری می‌کرد، درجه جانبازی‌اش بیشتر می‌شد. 🌳خیلی مهربان و بسیار به فکر مردم بود. می‌گفت:«ما باید بسوزیم تا مردم روشن شوند». تحمل نداشت مردم ناراحت شوند. وضعیت بی‌حجابی خیلی او را اذیّت می‌کرد و تحملش را از دست داده بود و می‌گفت:«ما خون دادیم به خاطر اینکه فساد از بین برود.» 🌟این دنیا برای او هیچ شده بود و برایش قابل تحمل نبود. روی حجاب و اخلاق و نماز اول وقت خیلی تاکید داشت. عاشق مسجد و اسلام و شیفته‌ی امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب بود. ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات   🍃اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🍃 ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
🛑 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️دیده‌بان لشکر ویژه ۲۵ کربلا 🌻همرزم شهید نقل می‌کند: شهید قنبری از دیده‌بان‌های ماهر در سوریه بود و علی‌رغم اینکه دیده‌بانی می‌کرد، معلم اخلاق برای دیگر رزمندگان بود و آنها را نیز آموزش می‌داد. بسیار اصول شرعی را رعایت می‌کرد و تمام گلوله‌هایی را که شلیک می‌شد، از نزدیک بررسی می‌کرد که به هدف برخورد کرده باشد؛ چون می‌گفت هدایت‌کننده تمام تیرها خداست و کار ما برای رضا خدا بوده و خرج و هزینه گلوله‌ها نیز بالاست و حتما باید گلوله‌ها به هدف اصابت کند. 🌻همیشه می‌گفت اگر کارهای ما برای رضای خدا نباشد، ارزشی ندارد. او بسیار صبور بود و هر کلامی که از زبانش خارج می‌شد، برای رضای خدا بود. هر گلوله‌ی او با "الله اکبر" و "یا زینب" با یاد خدا و برای خدا به سمت دشمن فرستاده می‌شد. همین ویژگی‌های اخلاقی، شوخ‌طبعی و نحوه برخوردش بود که رزمندگان تیپ فاطمیون را مجذوب خود کرده بود و آن‌ها ارادت خاصی نسبت به شهید قنبری داشتند. ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
🌱 با نوچه هایش از کوچه ای رد می شد، دید سیدی شال سبز به کمر بسته با کمی اثاثیه در کوچه نشسته. از او پرسید: چرا اینجا نشسته ای؟ سید گفت: صاحب خانه ام جوابم کرده. طیب به نوچه هایش گفت وانت بیاورند اثاث ها را داخل وانت ریختند و به خانه ای نوساز بردند که طیب برای خودش ساخته بود ولی هنوز در آن ننشسته بود. طیب به سید گفت شناسنامه ات را بیاور و خانه را به نامش کرد. وقتی کلید خانه را به سید می داد، گفت: از مادرت حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله بخواه که خانه ای در آن دنیا برایم فراهم کنه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه به روح مطهرشون صلوات 🌷 ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
❇️ 💠شهید مدافع‌حرم 🔸خیلی به خانواده شهدا احترام میذاشت؛ مادران شهدا که روز ختمش آمده بودند، می‌گفتند: احمد چقدر به ما احترام میذاشت...می‌گفتند تا کمر برای ما خم می‌شد. خیلی محترمانه با خانواده شهدا برخورد می‌کرد. حاج‌احمد دغدغه‌مند بود؛ همیشه در حال جمع‌کردن خاطرات از خانواده شهدا بود. 🔸روز شهادتش، وقتی که حاج‌احمد از ناحیه پهلــــو تیر میخوره، حدود یک‌کیلومتر خودش رو عقب می‌کشونه... چندروز تو بیمارستان‌ حلب بستری میشه و کلیه‌هاش رو از دست میده... شب آخری میگفت «قربون حضرت زهــــرا برم چه دردی کشیدی مــــادرجان!»...تا لحظه آخر داشت زیارت عاشورا میخوند. احمد و برادر شهیدش امیر به فاصله ۳۰سال، هردو شب شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها شهـید شدند. ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
✨﷽ا✨ ❤️ بخشیدن همسر 🌟 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده‌ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو ببخشه!» 🌹شهید مجید کاشفی 📙فرهنگ‌ نامه‌ شهدای‌ سمنان،ج۸،ص۱۰۶ ❤️ ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
✨﷽ا✨ ❤️ بخشیدن همسر 🌟 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده‌ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو ببخشه!» 🌹شهید مجید کاشفی 📙فرهنگ‌ نامه‌ شهدای‌ سمنان،ج۸،ص۱۰۶