eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
600 دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
116 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید کاظمی‌از شیوه «فرماندهی در صحنه» پیروی می‌کرد، به گونه‌ای که همیشه خود پیشتر از رزمندگان حرکت می‌کرد. وی نه تنها در خط مقدم و در جنگ نزدیک با نفرات دشمن می‌جنگید، بلکه در تلاش بی‌وقفه و شبانه‌روزی برای آماده کردن بخش‌های مختلف لشکر، از آتش توپخانه تا زرهی و پیاده، حضور فعال و مستقیم بود. وی همچنین از تأمین آب و غذای رزمندگان تا تهیه مهمات و فشنگ بسیجی‌ها و طرح‌های تاکتیکی و آتش توپخانه، همه را از نزدیک و مستقیم با نظارت و مدیریت می‌کرد. به روایت محسن رضایی اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌺 @asganshadt
یكی از مشخصه‌های بارز احمد زیركی بود. حالا به معنای درست آن تدبیر بود. منتظر نبود كه در قرارگاه بگویند خط حد لشكرت چه می‌شود. همیشه وقتی درباه منطقه عملیاتی بحث می‌شد او به خیلی از زوایای پشت این هم نگاه می‌كرد لذا موافقت‌هایش معنا داشت و مخالفت‌هایش هم معنا داشت. دوم اینكه وقتی می‌خواست خط حدی انتخاب كند مخالف یا موافقت او در كل عملیات برای نحوه عمل لشكر 8نجف تاثیر داشت. مثلا شما به همه خط حدهایی كه لشكر نجف گرفته نگاه كنید، احمد خط حدی را برایش اصرار می‌كرد كه پیروزی و شكستش كمتر به گردن كسی بیفتد. 💠به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی 🌈 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌈 @asganshadt
ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمی‌دانستیم که احمد اینقدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیک‌ترین فرد به احمد بودم، نمی‌دانستم احمد اینقدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است که هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. احمد خیلی خصلت‌ها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا می‌گفت واقعاً انسان عجیبی بود یعنی هر چه آدم از او فاصله می‌گیرد، احساس می‌کند که احمد یک قله‌ای بود، واقعاً یک قله‌ای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین می‌گویم احمد واقعاً خلاصه‌ای از شخصیت امام خمینی(ره) بود در ابعاد مختلفی. به روایت سردار شهید قاسم سلیمانی اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌈 @asganshadt 😌
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم|روایت شهید حاج احمد کاظمی درباره آخرین مکالمه بیسیم با شهید مهدی باکری اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
شهید کاظمی‌یگانی تشکیل داده بود به نام یگان شهید محزونیه. آنها وظیفه داشتند تمامی‌افراد بی بضاعت و یا کم در آمد که سرپرست خانواده بودند و یا پدر شان فوت کرده بود را در رده‌های مختلف لشکر شناسایی کنند ، و پس از تقسیم وظایف به این افراد بیشتر رسیدگی کنند تابتوانند ساعاتی از هفته یا ماه را در خدمت خانواده‌هایشان باشند و اگر هم گوسفندی قربانی می‌شد.گوشت آن اول میان این خانواده‌ها تقسیم می‌شد.حاج احمدبصورت کاملا محرمانه وبطوری که شئونات افراد لحاظ شود به نیروهای ضعیف تر کمک می‌کردند. اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
🔹️توانمندی همه را وارد کار می‌کرد سردار کاظمی مثل بقیه نبود فکر نمی‌کرد این چپی است، این راستی. از پتانسیل همه استفاده می‌کرد، توانمندی همه را وارد کار می‌کرد، در برخورد با آدم‌ها سعه صدر داشت؛ درست مثل آنچه یک شیعه باید باشد. مدیر شیعه که دیگر جای خود دارد. پس مدیر باید بتواند پتانسیل نیروهایش را ببیند، با نگاه کریمانه نگاهشان کند و از آنها بهترین استفاده را بکند. به روایت شهید طهرانی مقدم اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt
💧نماز باران آیت الله مدنی و  بارش باران 🌨🌧💦 ❄️ما موظف بودیم هر ده، پانزده روز یکبار که از بسیج عشایر دشت مغان به تبریز می آمدیم ، هم به سپاه گزارش بدهیم هم به شهید مدنی . ❄️ ما این روال را همیشه انجام می دادیم . یک بار که از مغان به تبریز آمدیم ، امام جمعه قبلی آنجا که به رحمت خدا رفته ، به ما گفت در تبریز به خدمت آیت الله مدنی می‌روید، از قول من به ایشان بگویید باران نباریده و همه محصولات سوخته‌اند و در دشت مغان اوضاع وخیم است. البته در همه آذربایجان شرقی باران نیامده بود. آمدیم و گزارشات را عرض کردیم و پیغام امام جمعه مغان را هم دادیم. ایشان آه بغض آلودی از دل کشید. ❄️ در نماز جمعه ، ایشان دعا کرد و با حال عجیبی از خدا باران خواست . خدا شاهد است نماز جمعه تمام نشده، در تبریز و سراسر استان باران عجیبی آمد . با آن حال که ایشان دعا می کرد ، معلوم بود که چه اتفاقی خواهد افتاد . این را ما به چشم دیدیم mashreghnews @asganshadt
با این‌که می‌دانستم آدم جدی و سخت‌گیری است، کلی متن گزارشِ فعالیت آماده کرده بودم تا پیش از دادن نامه درخواست، بگویم. وقتی وارد پادگان شدم، سراغ دفتر فرماندهی را گرفتم. انگار که بدانند با چه کسی کار دارم، گفتند: در محوطه است. همه با لباس نظامی کنار یک پیکان سبز رنگ ایستاده بودند و به نوبت حرف می‌زدند. هنوز مانده بود بهشان برسم. حاجی از ماشین پیاده شد. تمام قد ایستاد و با من روبوسی کرد. دستی به شانه‌ام زد و دستم را محکم فشرد. بعد با روی باز و ابهت همیشگی‌اش گفت: بفرمایید بسیجی! همه‌ی حرف‌هایم یادم رفت. نامه را دادم. حاجی، نامه را خواند و با لبخند زیرش دستور داد و گفت: همین امروز تمام چیزهایی که خواستند را بهشان بدهید. بعدا فهمیدم آن روز به‌شدت مریض بود و نمی‌توانست سرپا بایستد، ولی برای سرکشی از لشکر ۸ به پادگان عاشورا آمده بود. صندلی ماشین را خوابانده بودند و کارها را نیمه‌خوابیده پی‌گیری می‌کرد.
احمد یک قله بود.  ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمی دانستیم که احمد این قدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیک ترین فرد به احمد بودم، نمی دانستم احمد این قدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. احمد خیلی خصلت‌ها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا می گفت واقعا انسان عجیبی بود یعنی هر چه آدم از او فاصله می گیرد، احساس می کند که احمد یک قله ای بود، واقعا یک قله ای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین می گویم احمد واقعا خلاصه ای از شخصیت امام خمینی (ره) بود در ابعاد مختلفی. به روایت سردار قاسم سلیمانی اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt
تاکید بر قرائت روزانه قرآن کریم ،زیارت عاشورا و سوره جمعه بابا خیلی روی زیارت عاشورا تأکید داشت.همیشه به من و سعید می‌گفت:قبل از خوابیدن و بیرون رفتن از خانه،هر قدر که می‌توانیم قرآن بخوانیم.می‌گفت تأثیرش را در زندگی تان می‌بینید.قرآن خواندن و زیارت عاشورای خودش که ترک نمی‌شد.هر روز صبح در راه محل کارش زیارت عاشورا می‌خواند.صبح‌های جمعه هم چهار تایی دور هم می‌نشستیم در همین اتاق و سوره جمعه می‌خواندیم. منبع : کتاب احمد ، بنی لوحی سید علی ، ص ۱۳۹ روایت محمد مهدی کاظمی اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
🦋🍃 خودم کولت می کنم! بعد از جنگ،حاج احمد جز فرماندهان برجسته ی سپاه پاسداران شده بود و مدتی از ایشان بی خبر بودم.تا این که شماره ی ایشان را از طریق یکی از دوستان به دست آوردم و به حاج احمد زنگ زدم.این لحظه یکی از به یادماندنی ترین خاطرات من است و هرگز از ذهنم محو نمی شود:همین که خودم را معرفی کردم با شور و شوق گفت:تازه مرد!خودتی؟! بعد ادامه داد:کجایی؟!دلم برایت تنگ شده است!هنوز هم وقتی این لحظه ها را به یاد می آورم اشک در چشمانم جمع می شود...گفتم:اگر برای. دیدن شما بیایم ما را راه نمی دهند!گفت:تو هر وقت آمدی،با همین شماره تماس بگیر خودم می آیم هرجای تهران باشی کولت می کنم و تو را به این جا می آورم! به نقل از عزیزالله تازه مرد @asganshadt🌸
بعــد از پیروزی انقـلـاب با شــهید محمدمنتظــری راهی لبنان شــد تا جنگ هــای چریکــی را بیامــوزد. فکــر کنم بار دومــش بــود می رفت. ایــن دفعــه هم مــدت زیادی از خانــواده دور بــود. بعــد هم کــه برگشــت،قائله کردســتان شروع شد که ســریع خودش را به آنجا رساند و ماند تا زمانی کــه زخمــی شــد و از ناحیــه ران پا آســیب جــدی دیــد. بعد از مجروحیت چون توان ماندن نداشت، برگشت و مدتی را در خانه اســتراحت کرد تا حالش کمی بهتر شــود و برگردد. ولی خب به جایی نکشید که عراق به ایران حمله کرد و با شنیدن این خبــر از داخل رختخــواب و با عصــا خــودش را به جنوب رساند. آن موقع هیچ کس نتوانست مانع رفتنش بشود. به روایت حسن کاظمی(برادر شهید) @asganshadt