eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
627 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده..حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ... ✍وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت..برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه .. 🌷 @asganshadt
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده..حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ... ✍وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت..برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه .. 🌷 💎@asganshadt💎 ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ میگفت :وقتی به شما میگم که میخوام برم سوریه کسی نباید جلوی رفتنم رو بگیره .هر کسی که با رفتن به سوریه و دفاع از حرم مخالفه باید کل گریه هایی که تو محرم و عزای حسین میکنه بریزه دور ،میدونی چرا؟چون کسی که از ته دل داره برای آقا گریه میکنه برای غریبی و تنهایی اقاست ،داره گریه میکنه و میگه آقا ای کاش ما هم اون موقع بودیم تا به شما یاری میکردیم.الان هم همون وضعیت هست خانم زینب کبری غریب و تنهاست و هل من ناصر گفته . حالا دیگه ای کاشی وجود نداره من صدای حسین زمانم رو شنیدم و باید برم. 🌷 راوی: 💎@asganshadt 💎 ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ آسید قبل از رفتن به سوریه گفت: اونجا هوا اینقدر سرده که لوله های آب یخ میبنده وبرای استفاده از آب جهت شستشو و خوردن باید ابتدا به دفعات زیاد آبی که غیر قابل استفاده هست رو جوش آورد وریخت روی لوله های آب که یخ لوله باز بشه وآب ازش جاری بشه تابتونیم از آب تمیز برای خوردن استفاده کنیم.. میگفت : صدای هل من ناصر ینصرنی امام حسین بلند شده خوب گوش کن این ندا را میشنوی بار دیگر این امام حسین (علیه السلام) است که طلب یاری میکند آیا نباید گوش کنم؟!!! ومن در مقابل استدلال منطقی و حرف از دل برآمده اش سخنی نداشتم که به زبان آورم. 🌷 راوی: 💎@asganshadt💎 ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍حاج آقا در ازدواج بچه ها همیشه توصیه میکردند به بچه مسجدی یعنی خواستگار که می آمد، می گفتند همین که بچه مسجدی باشد کفایت می کند. تقید و ایمانش خوب باشد.ایمان را مهمترین محک می دانستند. ما اعتقاد داریم فرد وقتی ازدواج میکند رزقـــــش تضمین شده است. با ازدواج رزق افـــــزایش پیدا میکند. در برگزاری مراسم عروسی بچه ها هم با خانواده ای که وصلت می کردیم کاملا همراهی می کردیم. روی مسائل مادی اصلا بحثی نداشتیم. راوے : 🌷 💎@asganshadt 💎 ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ بار آخر که می خواست بره عراق اومد خونمون که از ما خداحافظی کنه تو پارکینگ خونمون حدود دو ساعت باهم قدم زدیم و حرف زدیم که بتونم راضیش کنم نره عراق هرچی استدلال آوردم و زور زدم نشدجوابام رو با آیه های قران میداد تا جایی که دیگه بهش گفتم باشه من تسلیمم اومدم بالا قبل این که خودش بیاد به مادرش گفتم من نتونستم قانعش کنم که نره خودش هم اومد بالا که با مادرش هم خدافظی کنه که مادرش هم شروع کرد به گریه کردن که نرو…بعد بعنوان آخرین تیر ترکش بهش گفته بود تو بچه داری پدری اگه بلایی سرت بیاد تکلیف بچه ات چیه؟ که وحید برمی گرده می گه شما هستین شما نباشین همسایه ها هستن اینجا تبریزه شیعه هستن مردم مشکلی پیش نمیاد تازه اگر هیچ کدوم شما نباشین خدای شما هست ولی اونجا تو عراق ما با بچه هایی طرف هستیم که تکفیری ها همه اعضای خانوادشون رو جلو چشمشون سلاخی کردن و به خاک و خون کشیدن پس تکلیف اونا چی می شه؟ اونا کسایی هستن که بچه دو ساله رو با سرنیزه زدن به دیواراگه ما نریم با اونا بجنگیم میان سمت مرزای خودمون و این اتفاقات برا خودمون می افته اینا رو گفت و مادرش رو هم قانع کرد 🌷 راوی: @asganshadt
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ بار آخر که می خواست بره عراق اومد خونمون که از ما خداحافظی کنه تو پارکینگ خونمون حدود دو ساعت باهم قدم زدیم و حرف زدیم که بتونم راضیش کنم نره عراق هرچی استدلال آوردم و زور زدم نشدجوابام رو با آیه های قران میداد تا جایی که دیگه بهش گفتم باشه من تسلیمم اومدم بالا قبل این که خودش بیاد به مادرش گفتم من نتونستم قانعش کنم که نره خودش هم اومد بالا که با مادرش هم خدافظی کنه که مادرش هم شروع کرد به گریه کردن که نرو…بعد بعنوان آخرین تیر ترکش بهش گفته بود تو بچه داری پدری اگه بلایی سرت بیاد تکلیف بچه ات چیه؟ که وحید برمی گرده می گه شما هستین شما نباشین همسایه ها هستن اینجا تبریزه شیعه هستن مردم مشکلی پیش نمیاد تازه اگر هیچ کدوم شما نباشین خدای شما هست ولی اونجا تو عراق ما با بچه هایی طرف هستیم که تکفیری ها همه اعضای خانوادشون رو جلو چشمشون سلاخی کردن و به خاک و خون کشیدن پس تکلیف اونا چی می شه؟ اونا کسایی هستن که بچه دو ساله رو با سرنیزه زدن به دیواراگه ما نریم با اونا بجنگیم میان سمت مرزای خودمون و این اتفاقات برا خودمون می افته اینا رو گفت و مادرش رو هم قانع کرد 🌷 راوی: ว໐iภ @asganshadt
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✍همسر شهید: آقا سجاد علاقه زیادی به استاد احدی داشت آخر هفته ها توفیق داشت پای درس استاد حاضر شود و خیلی مواقع همراه استاد میشد تا تهران و مسولیت بردن استاد تا جلسه تهران رو به درخواست خودش قبول کرده بود هر چند وقتی یکبار استاد مبلغی به ایشان میداد که بابت ایاب و ذهاب این مسیر باشد و ایشان این مبالغ رو در گوشه ای نگه داشته تا ایام فاطمیه میرسید و همه مبالغ جمع شده را به دفتر استاد میبرد و از استاد میخواست این مبالغ را برای مراسم بی بی که هر ساله در دفتر برپا میشد هزینه مجالس بی بی کند . 🌷 راوے :همسرشهید @asganshadt
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ شب آخر جوراب‌های همرزمانش را می‌شسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید می‌گوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شود و یا اینکه پاک می‌شود. و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد برای همیشه رفت. یک تیر به بازوی سمت چپش خورد، دستش را پاره کردو سه تا از تکفیری‌ها را کشت ، سه یا چهار تیر به سینه و پهلویش ‌خورد و شهید می‌شود و هنوز پیکر مطهرش برنگشته است. محل شهادتش جنوب ، خان طومان، باغ زیتون است. و همه محله یافت آباد تهران هنوز منتظر بازگشت پیکر پاک و نورانی مجید هستند. 🌷 ว໐iภ ↬ @asganshadt🕊🕊
ولادت:۱۶ فروردین ۱۳۵۵ شهادت:۱۴ تیرماه ۱۳۹۳ ✍همسر شهید شیرخانی گفت: کمال راهرو منزل‌مان را به گفته خود، تبدیل به یک بهشت کوچک کرده بود. همیشه می‌گفت، «هرگلی که شما دوست داشته باشی را قلمه می‌زنم تا با دیدن آن جان تازه بگیری و لذت ببری.» او تمام تلاش خود را می‌کرد تا خانواده‌اش در آرامش کامل زندگی کنند. اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇 @asganshadt🌹🍃
یکی از مجاهدین عراقی می‌گفت: در یک زمستان سرد، با شهید دقایقی در چادری بودم. او متوجه شد یکی از مجاهدان در خواب از سرما می‌لرزد. با اینکه هوا سرد بود و خود او نیز به پتو نیاز داشت، پتوی خود را روی آن مجاهد انداخت. سپس گفت: مجاهدین عراقی ودیعه‌های امام در دست من هستند و من باید از آنها نگهداری کنم.   الان خانه‌ هر مجاهد عراقی که بروی، سه عکس می‌بینی: امام خمینی، شهید صدر و شهید اسماعیل دقایقی.    🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌈 @asganshadt
📃 🌴یکی از سربازش تعریف میکرد که یه شب تابستونی که کشیک خودش بوده به دوستش میگفت الان (حاج مهدی) میاد سرکشی با ماشین تویوتا کولردار. اون چه میدونه ما تو این برجک از گرما میسوزیم 💐بعداز مدتی میبینه فرماندشون که باشه میاد برا سرکشی اونم با دوچرخه🚲 🍃بعد ازشون میپرسه چی دوست دارین.اونا هم میگن بستنی. با دوچرخه میره براشون بستنی میخره. 🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌈 @asganshadt
قبل از رفتن ... زیارت حضرت زهرا (س) خواند. شهادت حضرت نزدیک بود و رمز عملیات هم یا زهرا (س) ! از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد ؛ امّـا دیگر بر نگشت ... كربلای پنج بود كه تركش خورد بردنش بیمارستـان ... چند روز بعد ۱۲بهمن ٦۵ شهید شد آنروز، روز شهادت حضرت زهرا بود. 🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🖤 @asganshadt
🔻 🔅 از آنجایـی ڪه به شهید محمودرضــا بیضایـی خیلی علاقه داشت، از همان اسم پسرش را محمودرضا انتخاب کرد،، بعد از اینکه پسرش محمودرضا به دنیا آمـد، برادرم قصد داشت به ایـــران بیاید، امّـا وقتی به فرودگاه دمشق رسید درگیری سختی پیش آمد و دوباره بہ جبهه ی مقاومت بازگشت.. از آنجا پیام کوتاهے برای پسرش می فرستد و می گوید:" بـابـا، محمودرضا! من الان بعد از به فرودگاه دمشق آمدم تا بیایم کرمـان و تو را ببینم، ...ولی دو ساعت مانده به پرواز خبر دادند ڪه دوباره حمله شده و من باید برگردم.. 🔅 {محمودرضا، من تو را خیلی دوست دارم، بابا، کار بـی زینب رو زمین است.. اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt
هميشه می گفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..." هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد مراسم افتتاحيه‌اش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، ولی سردار گفت: ميخوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه... پايگاه هوايی مشهد كوچیك بود كفاف چنين برنامه‌ای رو نميداد بعضيها همين را به سردار گفتند؛ ولی سردار اصرار داشت مراسم توی مشهد باشه با برج مراقبت هماهنگيهای لازم شده بود خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله عليه طواف داد اين را سردار ازش خواسته بود خيليها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند خدا رحمتش كند؛ هميشه ميگفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..." 🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
🌷اصلا تاكتيک عباس در واحد اطلاعات و عمليات، ملاقات با سران گروهک ها بود و بيشتر وقتش صرف رفت و آمد ميان آنها می شد. غالبا هم تنها می رفت و بدون اسلحه. مثلا يك گردن كلفتی به اسم «علی مريوان» دار و دسته مسلح سی _ چهل نفری راه انداخته بود. عباس تصميم گرفت كه «علی مريوان» را وادار به تسليم كند. 🌷 اراده كرد و رفت پيش شان. اميدوار نبوديم زنده برگردد، جلويش را هم نمی توانستيم بگيريم. تصميم كه می گرفت ديگر تمام بود. هرچه می گفتيم بابا! اينها كه آدم نيستند، می روی، سرت را برايمان می فرستند، عين خيالش نبود. 🌷 مدتی با آنها رفت و آمد می كرد، با آنها غذا می خورد، حتی كنارشان می خوابيد! اينها عباس را می شناختند كه كيست و چه كاره است ولی بهش «تو» نمی گفتند. بالاخره «علی مريوان» و دار و دسته‌اش داوطلبانه تسليم شدند. 🌷 دفترچه خاطره علی مريوان كه دست بچه‌ها افتاد ديدند يک جا درباره عباس نوشته: «چند بار تصميم گرفتم او را از بين ببرم، ولی ديدم اين كار ناجوانمردانه‌ای است. عباس بدون اسلحه و آدم می آيد. اين ها همه حسن نيت او را نشان می دهد. كار درستی نيست كه به او صدمه بزنم...». 📎 چهارمین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله «ص» 🌷 ● ولادت : ۱۳۳۶ ،قهرود کاشان ●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ،عملیات بدر، شرق دجله ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮‌‌ @asganshadt ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
💠امام حسن عسگری (ع) برات شهادتش را امضا کرد. ◽️ آخرین باری که على برگشت، حال و روز خوبی نداشت. سه روزی در محاصره بودند که به لطف خدا با کمک نیروهای عراقی آزاد شده بودند. دستش جراحت برداشته بود. هر چه به علی اصرار کردم که بیشتر بمان و بعد از بهبودی برو، قبول نکرد. گفت: من بمانم و همرزمانم آنجا باشند؟ ◽️من چه فرماندهی هستم که سربازانم در میان نبرد و میدان کارزار باشند و من اینجا استراحت کنم. نه، من تاب ماندن ندارم. خیلی فرق کرده بود و نورانی شده بود. مثل همیشه نبود. برای رفتن عجله داشت. در نهایت بعد از چهار روز، دوباره راهی شد. مدتی بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند. ◽️گویا ابتدا به شدت مجروح می شود و بچه ها تا او را به بیمارستان می رسانند در آنجا شهید می شود. می گویند تا مسیر رسیدن به بیمارستان على شهادتین می گفت. قبل از عملیات از یکی از دوستانش که در سامرا بود خواست که برایش دعا کند و او هم در محضر امام حسن عسگری (ع) برای علی و شهادتش دعا می کند و این گونه امام برات شهادتش را امضا نمود. ✍ راوی: همسرشهید 🌷 ◽️ولادت : ۱۳۶۴ خرمشهر ◽️شهادت : ۱۳۹۳/۱۲/۲۰ سامرا اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
سر قبر که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... را از شهید تورجی زاده خواست... 🌷 راوی : اللهم عجل لولیک الفرج اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
❣🌸 🔵 مصطفی از اول ،همون موقع که ما کلاس سوم دبیرستان بودیم روی افغانستانی ها خیلی حساس بود👌 همیشه میومد افغانستانی ها رو میبرد کهنز. بچه ها که مسخرشون میکردن عصبانی و ناراحت میشد. میگفت اینا هم برادرای ما هستن 🔷مصطفی یه بار به من گفت چرا مداحا برای شهدا نمیخونن؟ بهش گفتم خب تو برو بخون . صداش بد بود ولی رو داشت. اون شب رفت توی هیئت کربلا کربلا ما داریم می آییم رو خوند. هیئت از خنده منفجر شد .☺️ اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt
🌷 🔰هميشه سياه 🖤كوچکی بالای جيب لباس👕 سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبـ💕ــش... روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا". 🔰همه میدانستند محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت سياه كم رنگ ميشد از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت.... كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن ميگذراند. 🔰در گردان هم هميشه توی عزاداری🏴 و خواندن دعا 🤲پيشقدم بود. حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد. 🔰پ.ن: ما فرق میکند با معبرهای شما!!نوع ِ ... ... !تخریبچی هایت را بفرست ...اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ ... 🚫احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را .. 🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt
وقتی بهم گفت «ازت راضی نیستم» انگار دنیا روی سـرم خراب شده بود پـــرسیدم: «واسه چی؟» گــفت:چــرا مــواظب نیستی میدونی اینا رو کی فرستاده میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟! همه‌ش امانته! گفتم: حاجی میگی چی شده یا نه؟ دستش را باز کرد تا حبّه قند خاکی تـوی دستش بود دم در چادر تدارڪات پیدا ڪرده بود! 🌷 ⁦🥀 @asganshadt