eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
627 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
5⃣9⃣4⃣ 🌷 🔰از پیروزی انقلاب✌️ یک ماه گذشت. چهره و قامت بسیار جذاب‌تر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار 👖زیبایی می‌پوشید به محل کار می‌آمد. محل کار او در شمال بود. 🔰یک روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است😞! کمتر حرف می‌زد، تو حال بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چیزی شده⁉️ گفت:: نه، چیز مهمی نیست، ⚡️اما مشخص بود که پیش آمده. 🔰گفتم: اگه چیزی هست بگو، شاید بتونم کنم.کمی سکوت کرد: به آرامی گفت: «چند روزه که بی حجاب، توی این محله به من گیر داده😧! گفته تا تو رو به دست نیارم !» 🔰رفتم تو فکر💭، بعد یکدفعه خندیدم😄😄! ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد😳 و پرسید: داره؟ گفتم: داش ابرام ترسیدم فکر کردم چی شده؟! 🔰بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم کردم و گفتم: با این و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست❗️ گفت:: یعنی چی؟ یعنی به و قیافه ام این حرف رو زده⁉️ لبخندی زدم و گفتم: شک نکن✅! 🔰روز بعد را دیدم خنده ام گرفت😄. با تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار🚫! فردای آن روز با بلند به محل کار آمد! با چهر‌های ژولیده تر😞، حتی با و دمپایی آمده بود. 🔰ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن رها شد👌. 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt
🍃🌺🍃 ✍ به روایتی از زاده شهید ؛ ☘ اوایل توی خونه خیلی می کرد و بگو بخند داشت سر به سر همه میذاشت و اون هارو می خندوند😁✋ 🍀 خواهرش می گفت : اینکه ما بخندیم همه کار می کرد 👌 وقت ها پیراهن و شلوار مادرم رو می پوشید و شروع می کرد به بازی.☺️نمی دونید از شوخی های کاظم چقدر می خندیدیم 😅 ☘ می گفتیم : این چه ! نکن زشته☺️ اما کاظم ادا و اطوارش رو می داد و می گفت : نه بابا بذار بخندیم ... 😅👌 🍀 بچه هارو خیلی داشت گاهی هندوانه می گرفت ... روش عکس بچه می کشید و بغل می کرد می داد دست ما و می گفت : اینم بچه! ما هم 😂 ☘ یعنی اوایل خیلی می کرد و بگو بخندش به راه بود ... اهل عکس گرفتن📸 و بودن و این طور چیزها بود. 🍀 ولی یکهو حالش کلا از این رو به آن رو شد ...‼️ روحیه اش بنا به عوض شد. من این رو می فهمیدم.👌 دلیل تغییرات دایی رو نمی فهمیدم ☘ تا اینکه بعد ها در همون حالت های خاص و خلسه، بهش گفته اند کمتر شوخی کن این 🎧فایل صوتی نوار الان هم .توی نوار می کنه و می گه : گفته اند شوخی ات را کم کن✋ 🍀 ظاهرا این ائمه سلام الله علیه به او بود.بخاطرهمین دیگه مثل قبل . به مرور ما کم تر شد و کم تر با کسی جوش می خورد.نه اینکه بداخلاقی کنه نه !! بیشتر توی حال بود ... |😌✋| @asganshadt
🔰داییش تلفن کرد☎️ گفت: #حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان🛌 افتاده، شما همین طور نشستین⁉️ 🔰گفتم: نه. #خودش تلفن کرد.  گفت: دستش یه خراش کوچیک👌 برداشته پانسمان می کنه می آد. گفت: شما نمی خواد بیاین🚫 خیلی هم #سرحال بود. 🔰گفت: چی رو پانسمان می کنه⁉️دستش #قطع_شده. همان شب رفتیم یزد، بیمارستان. به دستش نگاه کردم گفتم: #خراش_کوچیک 🔰خندید😄 گفت: " دستم قطع شده، #سرم که قطع نشده. #شهید_حسین_خرازی 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt
🔹اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودرو🚗 به سمت بر مي گشتيم. موقع صبح بود که به ورودي نجف و کنار رسيديم. 🔸هادي به راننده گفت: نگه دار⛔️تعجب کرديم. گفتم: اينجا چه کار داري؟ گفت: مي خواهم بروم وادي السلام♥️ 🔹گفتم: نمي ترسي⁉️ اينجا پر از سگ و حيوانات است. صبر کن وسط روز برو توي . هادي برگشت و گفت: مرد ميدان نبرد✊ از اين چيزها نبايد بترسد. بعد هم پياده شد و رفت. 🔸بعدها فهميدم که مدت ها در ساعات به وادي السلام مي رفته و بر سر مزاري که براي مشخص کرده بود مشغول عبادت📿 مي شده. اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt 🌺
💠 🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره 🔰ولی دیدیم خیلی و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر! 🔰می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم دستشو کرد و پاشد . چون فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش معلوم نباشه و روحیه بقیه نشه. 🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt