eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
600 دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
116 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
💥قضیه دستگیری و شهادت ایشان چگونه اتفاق افتاد؟ 🌹* «سید» علی رغم اینکه می دانست گروهکها در شهر هستند و قرار است کمین بزنند اما به فعالیتهای خودش ادامه می داد. آن روز برای سمیه کفش 👞خرید و برای من شیرینی 🍪و بعد با دوستانش برای دستگیری سه نفر از گروهکها رفت.❗️ بعد از دستگیری به شهر می آیند. شب شده بود و تأمین جاده را برداشته بودند😊. ظاهرا به آنها ایست می دهند، اما سید که خودش راننده بود به حرکت ادامه می دهد🚙. نارنجک تفنگی می زنند که در ماشین گیر می کند 🔥و عمل نمی کند. درگیری شروع می شود. یکی از پاسداران همراه که اهل شمال بود، مغزش متلاشی می شود😢. سیدابراهیم نیز تیری به پایش اصابت می کند😞. یکی از پاسداران بومی که خانواده اش در همان محل زندگی می کردند دستگیر می شود🍃. پاسدار بومی را کتک زیادی می زنند. سید فریاد می زده است: او را در کدام دادگاه محاکمه کرده اید؟❗️ با چه مجوزی او را کتک می زنید؟ 🖐مگر شما دفاع از خلق نمی کنید؟! 🍃... خانواده او گرچه سر و صدا را می شنیدند اما جرأت اینکه بیرون بیایند را نداشتند.📛 پاسدار بومی را همان جا شهید می کنن🌷😔د و سید را با خود می برند. البته ایشان را از قبل شناسایی کرده بودند.🌹 وبعد از شکنجه های سخت😭ابراهیم به شهادت رسید 🌺(در قسمت های قبل اشاره شده است) 😍بعد از شهادت رادیو دمکرات اعلام میکند دست خمینی را بریدیم 😍 #شهید_سید_ابراهیم_تارا 🌷 #روایت_همسر_شهید_تارا 🍃 #قسمت_آخر🍂 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 http://eitaa.com/joinchat/3191013389Cbefb30f800
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
#خرمشهر🍃 @asganshadt
🌷خرمشهر🌹     این شهر مهم استراتژیک مرزی ۶۵۰۰ کیلومتر مربع مساحت دارد.🍃 خرمشهر از شمال به اهواز، از شرق به بندر ماهشهر، از جنوب به آبادان و از غرب به مرز ایران و عراق محدود است و در زمان وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ حدود ۲۲۰ هزار نفر جمعیت داشت🍃.  خرمشهر در طول تاریخ خود چهار  بار اشغال شد که دو بار آن با اتکا به بیگانگان و یا در برابر واگذاری بخشی از سرزمین ایران به وطن بازگشت اما در آخرین بار، بدون پشتیبانی بیگانگان و بدون واگذاری حتی یک وجب از خاک کشور به میهن بازگشت. 🍃 خرمشهر از بعد از ظهر روز ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ زیر آتش سنگین ارتش عراق قرار گرفت. یگان های دشمن در این منطقه تهاجم خود را از سه محور آغاز کردند: 🍃 از جنوب ایستگاه حسینیه برای بستن جاده اهواز🍃- خرمشهر و از سمت شمال و غرب خرمشهر برای دستیابی به دروازه شهر موسوم به پلیس راه دشمن با اجرای آتش سنگین و هجوم قوای رزهی ب🌷ه سمت خرمشهر و محاصره آن طرح ریزی کرده بود که هماهنگ با برنامه اشغال سه روزه استان خوزستان، 🌹خرمشهر را نیز به اشغال  درآورد ولی با مقاومت حماسی مدافعان خرمشهر نه تنها دشمن در اشغال خوزستان ناکام ماند بلکه با تحمل خسارات🌷 و تلفات بسیار، بعد از ۲۴ روز جنگ و گریز تنها توانست بخش غربی خرمشهر را تصرف کند🍃. برای آزادسازی منطقه وسیع جنوب غربی اهواز، عملیات بیت المقدس از 🍃تاریخ دهم اسفند سال ۱۳۶۱ آغاز  شد که در نهایت در مرحله چهارم عملیات و در تاریخ روز دوم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ خرمشهر آزاد شد. 🍃 در روزهای پایانی جنگ و پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از طرف ایران، ارتش عراق که هیچگاه دست از 🌺خوی تجاوزکارانه خود برنداشته بود با تعدادی از لشگرهای خود در روز ۲۱ شهریورماه سال ۱۳۶۷ در تهاجمی  دیگر خود را به جاده اهواز- 🍃خرمشهر رساند و ۳۰ کیلومتر از این جاده را اشغال کرد.  در حالی که خرمشهر در خطر محاصره و اشغال مجدد قرار گرفته بود با پیام هشدار دهنده امام خمینی (ره)🌹 و یا حضور سپاه و انبوه نیروهای بسیجی و مردمی در این منطقه، در سه روز درگیری و مقاومت، دشمن عقب رانده شد و حتی فرماندهان🌷 برای حمله مجدد و آزادسازی بصره نیز اعلام آمادگی کردند که 🍃حضرت امام فرمودند ما بر پیمانی که بسته ایم استواریم.🍃 🌷 🌹 🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇 http://eitaa.com/joinchat/3191013389Cbefb30f800
🌷شادی روح شهدا و امام شهدا سلامتی آقا امام زمان عج و سلامتی نائب بر حقش حضرت آیت الله سید علی حسینی خامنه ای حفظ الله صلوات🍃 #راهیان_نور 🌹 #قسمت_آخر 🍃 #خرمشهر🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🍃 http://eitaa.com/joinchat/3191013389Cbefb30f800
❤️ عمیق نگاهم میکند و با صدایی حزین میگوید: اینجا کربلاست باباجان! -کربلا؟ -آره! مگه همین الان آب فرات رو نخوردی؟ -فرات؟ خود فرات کجاست؟ حرم کجاست؟ اینجا فقط یه شهر جنگ زده ست! لبخند میزند: نشنیدی کل ارض کربلا؟ آرامش و مهربانی پدرانه اش از ترسم میکاهد و باعث میشود آرام پشت سرش راه بروم؛ به خیابانی میرسیم و پیرمرد می ایستد و من هم به دنبالش متوقف میشوم، با دست به کمی جلوتر اشاره میکند: از اینجا به بعد رو باید با اونا بری، برو دخترم، نترس بابا. رد انگشت اشارهاش را میگیرم و میرسم به دو رزمنده که پشت به ما در خیابان راه میروند؛ برای اینکه صدایم در صدای تیراندازی و انفجار گم نشود، بلند فریاد میزنم: اونا کیان؟ من نمیشناسمشون! -میشناسی باباجون، میشناسی؛ برو حوراء! -من... من میترسم... -نترس بابا... من همیشه هواتو دارم... -شما کی هستید؟ -برو دخترم! انگار کسی به سمت آن رزمنده ها هلم میدهد، پیرمرد عقب میرود و میگوید: برو دخترم... برو حوراء! دست تکان میدهد و میخندد. دیگر صدایی از گلویم خارج نمیشود و با صدای بی صدایی، سوالاتم را فریاد میزنم؛ با رفتنش همه جا دوباره تار میشود. برمیگردم طرف آن دو رزمنده، دارند دور میشوند؛ انگار همه رمق و توانی که با دیدن پیرمرد گرفته بودم، با رفتنش جای خود را به ناتوانی میدهد؛ چند قدم میروم و دوباره پشت سرم را میپایم، پدر با لبخند نگاهم میکند: برو... مگه دنبال دالارام نمیگردی؟ برو حوراء! هوا پر از دود و غبار است، خوب اطرافم را نمیبینم، به طرف رزمنده ها میروم؛ وقتی پشت سرم، به سختی پدر را بین گرد و خاک میبینم، از ترس گم شدن، باسرعت بیشتری میدوم تا به یکی دو قدمی اشان برسم. میگویم: آ... آقا... میشه منو برسونید یه جای امن؟ من گم شدم! -چطور ممکنه گم بشی حوراء؟ تو راهتو پیدا میکنی... بیا ما میرسونیمت! -شما اسم منو از کجا میدونید؟ -بیا... مگه نمیخوای دالارام رو ببینی؟ پشت رزمنده ها راه میافتم؛ چهره هاشان مشخص نیست اما وقتی پشت سرشان هستم، حس اعتماد در تمام رگهایم جاری میشود، کم کم دود و غبار پراکنده تر میشوند و سر و صداها کمتر؛ از بین غبار، دو گنبد طالیی خودنمایی میکنند، دلم با دیدن گنبد آرام میگیرد؛ یکی از رزمنده ها برمیگرد؛ حامد است. دست میگذارد بر سینه اش: السلام علیک یا اباعبدالله... و من هم دلم با دیدن دالارام آرام میگیرد: السلام علیک یا اباعبدالله.... والسلام والعاقبه للمتقین یا زهرا پایان ✍ :فاطمه‌_شکیبا(فرات) تمام •┈┈••☆•♥️☆••┈┈• @asganshadt •┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•