هدایت شده از 💚بنـام پــدر و مــادر💚
📚برکت مهمان
زنی بود که مهمان دوست نداشت...
روزی همسر او به نزد "حضرت محمد میرود
و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد
حضرت محمد به مرد میگوید:
برو و به همسرت بگو
من فردا مهمان شما هستم...
فردای آنرور حضرت محمد
مهمان آن زن و مرد میشود...
هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که
پشت عبای حضرت محمد (ص)
پر از مار و عقرب است...
زن فریاد میزند یا محمد(ص)
عبای خود را بیرون بیاورید...
حضرت محمد (ص) می فرمایند
اینها "قضا و بلای" خانه شما است
که من می برم...
پس مهمان حبیب خداست
و از روزی اهل خانه کم نمیشود
و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد
@Benam_pedar_madar
با سلام خدمت همه بزرگوارن
به درخواست دوستان چون آخرهفته وفات حضرت ام البنین هست از امروز سعی میکنم یک مطلبی رو به حضرت ام البنین اختصاص دهم.ممنون از همه عزیزانی که کانالمونو برای دیگران هم ارسال میکنند🌹🙏
#مناسبتی
وفات حضرت ام البنین
مراسم خواستگاري ازام البنين
حضرت علي عليه السلام پس از اينكه فاطمه كلابيه را تاييد كرد وپسنديد عقيل برادرش را براي خواستگاري به نزد پدر فاطمه فرستاد و حزام كه بسيار ميهمان دوست بود پذيرايي كاملي از او كرده و با احترام فراوان به او خيرمقدم گفته و در مقابل وي قرباني كرد. سنت و رسم عرب اين بود كه تا سه روز از ميهمان پذيرايي ميكردند و روز سوم حاجت او را ميپرسيدند و از علت آمدنش سؤال ميكردند و خانوادهام البنين كه خارج از مدينه زندگي ميكردند نيز چنين رسمي را به جاي آوردند. روز چهارم با ادب و احترام از علت ورود وي جويا شدند و عقيل گفت: به خواستگاري دخترت فاطمه آمده ام، براي پيشواي دين و بزرگ اوصيا و امير مؤمنان علي بن ابيطالب. حزام كه هرگز پيش بيني چنين پيشنهادي را نمي كرد، حيرت زده ماند. با كمال صداقت و راستگويي گفت:
بَه بَه چه نسب شريفي و چه خاندان با مجد و عظمتي! اما اي عقيل «شايسته اميرالمؤمنين يك زن باديه نشين با فرهنگ ابتدايي باديه نشينان نيست. او با يك زن كه فرهنگ بالاتري دارد بايد ازدواج كند و اين دو فرهنگ با هم فرق دارند. » عقيل پس از شنيدن سخنان وي گفت: اميرالمؤمنين از آنچه تو ميگويي خبر دارد و با اين اوصاف ميل به ازدواج با او دارد. پدر ام البنين كه نميدانست چه بگويد از عقيل مهلت خواست تا از مادر دختر، ثمامه بنت سهيل، و خود دختر سؤال كند و به او گفت: «زنان بيشتر از روحيات و حالات دخترانشان آگاه هستند و مصلحت آنها را بيشتر ميدانند. آنچه در جريان صحبت عقيل و حزام بن خالد مورد نظر است و الگوي خانوادههاي امروز ميتواند باشد، موارد زير است: الف) اكرام و احترام به ميهمان حتي اگر ناشناس بوده و هدفش نيز ناشناخته باشد. ب) احترام متقابل ميهمان نسبت به ميزبان و حفظ آداب و رسوم آنان چنان كه عقيل انجام داد. ج) صداقت خانواده عروس در بيان حقايق اگر چه به نفع آنان نباشد. د) صراحت بيان خانواده داماد و عدم توجه به معيارهاي غير منطقي چون ثروت و مقام و شهري بودن و... توجه پدران به نظر مادرها در امر ازدواج دخترهايشان. و) توجه و اهميت دادن به نظر دختر براي انتخاب همسر آينده اش. ز) در نظر گرفتن نكات خاص روانشناسي اگر چه سطحي باشد در مسايل خانواده و مراعات ادب. سخنان اين دو بزرگوار، عقيل و حرام، به پايان رسيد
و حزام به سوي دختر بافضيلت خود،ام البنين آمد براي شنيدن پاسخ نهايي از وي... وقتي پدر ام البنين به نزد همسر و دخترش برگشت ديد همسرش موهايام البنين را شانه ميزند و او از خوابي كه شب گذشته ديده بود براي مادر سخن ميگويد...
ادامه دار
🌹🌺🌸🌼🌻💐🍁🍂🍃🌿🌹
#حضرت_امّ_البنین_علیهاالسلام
🔹 رؤیای صادقه حضرت امّ البنین علیهاالسلام، در شب قبل از خواستگاری امیرالمؤمنین علی علیه السلام
در روز خواستگاريام البنين در حالي كه مادرش موهاي او را شانه ميكرد خوابي را كه شب گذشته ديده بود براي مادر تعريف ميكرد و خواستار تعبير آن بود؛ او گفت :
«مادر! خواب ديدم كه در باغ سرسبز و پردرختي نشسته ام. نهرهاي روان و ميوههاي فراوان در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان ميدرخشيدند و من به آنها چشم دوخته بودم و در باره عظمت آفرينش و مخلوقات خدا فكر ميكردم. در مورد آسمان كه بدون ستون بالا قرار گرفته است و همچنين روشني ماه و ستارگان... در اين افكار غرق بودم كه ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نوري از آن ساطع ميشد كه چشمها را خيره ميكرد. در حال تعجب و تحير بودم كه سه ستاره نوراني ديگر هم در دامنم ديدم. نور آنها نيز مرا مبهوت كرده بود. هنوز در حيرت و تعجب بودم كه هاتفي ندا داد و مرا با اسم خطاب كرد من صدايش را ميشنيدم ولي او را نمي ديدم گفت:
بشراكِ فاطمةُ بسادة الغُرَر
ثلاثة انجم و الزاهر القمر
ابوهم سيّد في الخلق قاطبة
بعد الرسول كذا قد جاء في الخبر
🔶 «فاطمه! مژده باد تو را به سيادت و نورانيت. به ماه نوراني و سه ستاره درخشان پدرشان سيد و سرور همه انسانهاست بعد از پيامبر گرامي و اينگونه در خبر آمده است. »
پس از خواب بيدار شدم در حالي كه ميترسيدم. مادرم! تاويل رؤياي من چيست؟! »
مادر به دختر فهيمه و عاقله خود گفت:
«دخترم رؤياي تو صادقه است. اي دختركم به زودي تو با مرد جليل القدري كه مجد و عظمت فراواني دارد ازدواج ميكني. مردي كه مورد اطاعت امت خود است. از او صاحب ۴ فرزند ميشوي كه اولين آنها مثل ماه چهره اش درخشان است وسه تاي ديگر چونان ستارگانند. »
پس از صحبتهاي دوستانه و صميمانه مادر و دختر، حزام بن خالد وارد اتاق شد و از آنها در مورد پذيرش علي عليه السلام سؤال كرد و گفت:
آيا دخترمان را شايسته همسري اميرالمؤمنين عليه السلام ميداني؟ بدان كه خانه او خانه وحي و نبوت و خانه علم و حكمت و آداب است اگر او را (دخترت را) اهل و لايق اين خانه ميداني - كه خادمه اين خانه باشد - قبول كنيم و اگر اهليت در او نمي بيني پس نه؟
همسر او كه قلبي مالامال از عشق به امامت داشت گفت:
اي «حزام » به خدا سوگند من او را خوب تربيت كردم و از خداي متعال و قدير خواستارم كه او واقعا سعادتمند شود و صالح باشد براي خدمت به آقا و مولايم اميرالمؤمنين عليه السلام پس او را به علي بن ابيطالب، مولايم، تزويج كن.
📚مولد عباس بن علي عليه السلام، ص 38
#حضرت_ام_البنین_علیهاالسلام
◾️ من نیامدهام تا جای مادرتان فاطمه "عليهاالسلام" باشم؛ آمدهام تا خادم شما شَوَم...
نقل کردهاند:
شب اول عروسی حضرت ام البنین عليهاالسلام بود که وارد خانه امیرالمؤمنین علي عليه السلام شد و مشاهده نمود که حسنین و زینبین علیهمالسلام گرداگرد هم نشستهاند.
ام البنین عليهاالسلام پیش آمد و عرضه داشت:
أَنَا ما جِئتُ هُنا لِأُحِلَّ مَحلَّ أُمِّكُما فَاطِمة
▪️من نیامدهام اینجا تا جای مادرتان فاطمه "سلام الله علیها" برای شما باشم.
ثُم اختنَقَت بِعَبرتِها وقالت:
▪️ام البنین علیهاالسلام این جمله را گفت و بغض، راه گلویش را بست و اشکش جاری شد و فرمود:
أََنَا هُنا خادمة لكم جِئتُ لِخِدمتكم فهَل تَقبلون بهذا وإلّا فَإنّي راجِعة إلَى داري
▪️من خادم شما هستم و آمدهام تا به شما خدمت کنم؛ آیا مرا به اين خدمت گذاری میپذیرید؟ و اگر مرا نپذیرید به خانهام برمیگردم!
حسنین و زینبین علیهمالسلام به او خوشآمد گفتند و فرمودند:
أنتِ عزيزة كريمة وهذا بَيتك
▪️تو بزرگواری و کریم... و این خانه، خانه توست...
📚 السيّدة أُم البنين (للزهيري) ص۶۷
📚 العباس رجل العقيدة والجهاد ص ۳۴
📚المجالس الشجیه فی سیره ام البنین التقیه ص ۱۴۰
#حضرت_ام_البنین_علیهاالسلام
♦️ وداع امام حسین علیه السلام با حضرت أم البنين عليهاالسلام به هنگام خروج از مدينه...
وقتی که کاروان سيدالشهداء عليه السّلام، عزم حرکت از مدینه را داشت، حضرت أم البنين عليها السّلام نزدیک امام حسین علیه السّلام آمدند و عرضه داشتند:
بأبي أنت وأمي يا أبا عبد اللّه، أَستَودعُكَ اللّه يا نورَ عيني يا سيّدي وإمامي، يا حسين ثمّ أَجهَشَت بالبكاء وانقطَعت عن الكلمات
▪️پدرم و مادرم فدای تو ای أباعبدالله! شما را به خدا میسپارم ای نور چشمم، ای سرور من، ای امام من ای حسین! در این هنگام گریه بی امان، راه گلوی أم البنين عليها السّلام را بست و نتوانست دیگر صحبت کند.
امام حسین علیه السّلام به او فرمودند:
جزاكِ اللّه عنّا خيرَ الجزاء يا أمّاه، فقد كنتِ لنا أُمَّا بارَّةً
▪️خدا از جانب ما به شما جزای خير دهد ای مادر! به درستی که شما برای ما، مادر نیکوکار و مخلصی بودی.
أم البنين عليهاالسّلام مقداری جلوتر آمد و عرضه داشت:
اُذكُرني يا ولَدي عندَ أمّكَ الزهراء و بَلّغها أَجمَلَ سلامي و تَحيّاتي
▪️ای پسرم! من را در نزد مادرت زهرای مرضيه سلام الله علیها، به یاد آور و زیباترین سلام و تحیت من را به آن حضرت برسان.
امام حسین علیه السلام فرمودند:
حتما این کار را خواهم نمود. سپس فرمودند:
وداعاً يا أم البنين، وداعاً... وداعاً...
📚السيدة أُم البنين (للزهيري) ص ۱۴۵
📚 المجالس الشجیه فی سیره ام البنین التقیه ص 101
#حضرت_امّ_البنین_علیهاالسلام
◼️ فرزندان من و و تمام اهل زمین، فدای اباعبدالله الحسین "علیهالسلام"...
چون بشير وارد مدينه شد.، آمد تا از جانب امام زين العابدين علیه السلام خبر دهد مردم را از ماجراى اهلبيت علیهم السلام.
ام البنین علیها السلام او را ملاقات كرد و فرمود:
أخبِرنی عَن أبِی عَبدالله الحُسَین
▪️ اى بشير! از اباعبدالله الحسين عليه السّلام چه خبر برایم آوردى؟
بشير گفت:
ايام البنين! خداي تعالى تو را صبر دهد كه عباس تو كشته شده است.
ام البنين فرمود:
از حسين خبر ده.
وقتی که "بشیر"، خبر شهادت فرزندان "امالبنین" را در مدینه به او داد، آن حضرت جمله نورانی را فرمود که ایمان و معرفت و عشق به امامت در آن موج میزند.
فرمود:
أولادی وَمَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فداءٌ لأبی عَبدِاللهِ الحُسین
▪️«تمام فرزندانم و تمام اهل زمین به فدای اباعبدالله الحسین علیه السلام »
"بشیر" گفت:
قُتِلَ الحُسَین
▪️حسین، کشته شد...
در آن حال امالبنین روی خاکها نشست، دو دست خویش را بر سر زد و فرمود:
قَدْ قَطَّعتَ نِیاطَ قَلبی!
▪️ای بشیر! با این خبر بند بند دلم را پاره کردی.
📚منتهی المقال، ج ٢، ص ٧٠
📚تذکره الشهداء، ص ۴۴٣
#حضرت_امّ_البنین_علیهاالسلام
◼️ حضرت امّ البنین "عليهاالسلام"، آنقدر بر سيدالشهداء "علیهالسلام" گریه کرد تا بینایی اش را از دست داد...
در روایتی امام صادق عليه السلام فرمودند:
بُكِيَ الحُسَينُ عليه السلام خَمسَ حِجَجٍ. وكانَت اُمُّ جَعفَرٍ الكِلابِيَّةُ تَندُبُ الحُسَينَ عليه السلام وتَبكيهِ وقَد كُفَّ بَصَرُها
▪️ بر امام حسين "عليه السلام" پنج سال(در مدینه) گريسته شد. اُمّ جعفر كِلابى (امّ البنین"علیهاالسلام")، براى امام حسین "عليه السلام" مرثيه مى سراييد و مى گريست تا اين كه چشمانش نابينا شد.
فَكانَ مَروانُ وهُوَ والِ المَدينَةِ يَجيءُ مُتَنَكِّرا بِاللَّيلِ حَتّى يَقِفُ، فَيَسمَعُ بُكاءَها ونَدبَها
▪️مروان، حاكم مدينه، به صورت ناشناس مى آمد و به گريه و مرثيه سرايى او گوش مى داد.
📚الأمالي (للشجري) ج ۱ ص ۱۷۵.
#حضرت_ام_البنین_علیهاالسلام
◾️ دیگر مرا امّ البنین نخوانید...
نقل کردهاند:
حضرت أم البنين عليهاالسلام همراه با عدهای از زنان بنیهاشم به بقیع میرفتند و آن بانوی مکرّمه اینگونه نوحه سرایی مینمود:
اَ تدَعُوَنِّی وَیکَ ام البنین
تُذکِّرینی بلیوث العرین
کانت بنونَ لی اُدْعَی بِهِمْ
و الْیَوْمَ اَصْبَحْتُ وَ لاَ مِنْ بَنِین
▪️ای زنان مدینه! دیگر مرا ام البنین مخوانید و مادر شیران شکاری ندانید. من فرزندانی داشتم که به سبب آنها مرا ام البنین میگفتند، ولی اکنون دیگر برای من فرزندی نمانده و همه را از دست داده ام.
اَرْبعَةٌ مِثْلَ نُسُورُ الرّبی
قَدْ وَاصَلُوا المَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتِینِ
تَنَازَعُ الْحِرْصانَ اَشلاَئَهُمْ
فَکُلّهُمْ اَمْسُوا صَرِیعا طَعینِ
یا لَیْت شِعْری اَکَما اَخبَروا
بِاَنَّ عبَّاسا مَقْطُوعَ الیَدَیْنِ
▪️آری! من چهار باز شکاری داشتم که آنها را هدف تیر قرار دادند و سر از تنشان جدا کردند.
دشمنان با نیزههای خود بدنهای پاک آنان را از هم متلاشی کردند و در حالی روز را به پایان بردند که همه آنان با جسد چاک چاک بر روی خاک افتاده بودند.
ای کاش! میدانستم آیا این خبر درست است که دستهای فرزندم عباس علیه السلام را از تن جدا کردند...
📚ریاحین الشریعة، ج ۳، ص ۲۹۴
📚 ابصار العین، ص ۶۴
📚معالی السبطین، ص 432
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
ای همسر سردار جهان، مادر عباس
وی دامـن تـو مهـد ادب پـرور عباس
در بیت علـی آمده! هـمسنگر عباس
خوانده است تو را مادر خود خواهر عباس
امالشهـدا ، فاطمه ی دوم حیدر
هم فاطمه ی دوم و هم زینب دیگر
تو چشمه ی فیض از نفس پنج امامی
تو فاطمه ی بیت شـه عـرش مقـامی
تو همسر تنهـا وصـی خیرالانامی
تو مـادر والا گهـر خـون و قیامی
جوشـد ادب و فضـل ز آیات کلامت
پیوسته ز هفتاد و دو تن باد سلامت
شک نیست به این رتبه که حیدر به تو نازد
زینب کـه بـود عصمـت داور به تو نازد
تـا روز جــزا آل پیمبــر بــه تـو نازد
عبـاس تـو در عـرصه ی محشر به تو نازد
کی مثل تو ای خاک رهت هم سر و هم جان
یک روزه دهد چـار پسر در ره جانان؟
ای سوخته در شعلـه ی مصباح هدایت
ای مادر جود و کرم و فضل و عنایت
خشنـود ز رفتـار تـو زهـرای ولایت
جان همه خوبان جهـان باد فـدایت!
با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی
کـردی بـه بنـیفاطمـه اظهـار کنیزی
عون تـو شـده در صف عـاشور فدایی
عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خدایی
تا دادن جـان، جعفر تو بود ولایی
عباس تو از روز ازل کـربوبـلایی
چون حرمت زهرا به تو شد واجب عینی
گشتنـد عزیـزان تـو هرچار، حسینی
تـو ام بنینـی نــه! تـو امالشهـدایی
پیوسته به ثاراللَه و از خویش جدایی
دلباختـه ی جلـوه ی مصبــاح هــدایی
بیش از پسران گریه کنِ خون خدایی
ای بوسه ی خورشید به خاک کف پایت
حق است کند فاطمه پیوسته دعایت
دادی بـه ره شمـس ولا چـار قمـر را
دور پسـر فاطمــه گـردانـده پسـر را
در ماتمشان ریخته بس اشک بصر را
آتـش زده از گریه دل اهـل نظـر را
از بس که در امواج بلا یار حسینی
بـا داغ پسرهـات عــزادار حسینی
یک روزه به دل داغ روی داغ تو دیدی
چون فاطمه یـا فاطمه از غصه خمیدی
بر گرد همـان چـار مزاری که کشیدی
از داغ حسینبـنعلـی جامـه دریـدی
با آن کـه دلت خون ز غم چار جوان بود
چشمت به حسینبنعلی اشکفشان بود
بـا داغ چهـار اختــر تابنده جبینت
گفتـی کــه نخـوانند دگر امبنینت
آتش نزند کس به دل زار و حزینت
ای لشکر ماتم به یسـار و به یمینت
خون خوردی و نالیدی و از پای فتادی
تـا جـان بـه سـر گریه ی پیوسته نهادی
روزی که تو رفتی و جهان غرق عزا بود
تابـوت تـو بـر دوش عزیـزان خدا بود
با داغ تو خـون بـر جگر اهـل ولا بود
عباس تو ای مـادر عبـاس! کجا بود؟
ای کاش که چون عون، کنارت پسری بود
از جعفر و عثمـان عزیـزت خبری بود
ای قبله ی دل تـربت بیشمـع و چـراغت
ای داغ پس از داغ دوبـاره روی داغـت
ای چارگل خفته به خون، حاصل باغت
باشـد کـه بیایـم بـه مدینه به سراغت
با آن که شدم زائر بیصبر و قرارت
نگذاشت عدو گل بفشانم به مزارت
یا فاطمه خون دلـم از دیـده روان است
قبر تو عیان است عیان است عیان است
چشم همـه بـر تربت پاکت نگران است
آن فاطمه قبرش ز چه از خلق نهان است؟
از اشک، مگـر خاک بقیع تو بشویم
آن تربت پنهان شده را بلکه بجویم
هرچند که خون جگرت بود روانه
دیگـر بدنت دفـن نگـردید شبانه
بر بازوی و پهلـوت ندیدنـد نشانه
ای کوه غم چار جوانت روی شانه
بر «میثم» دل سوخته کن اشک، عنایت
تا خـون دل خـویش کنـد وقف عزایت
#غلامرضا_سازگار
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
رهبرانقلاب: خانهداری به معنای خانهنشینی نیست
🔹اصلیترین نقش یک زن، از نظر اسلام همین نقش خانهداری است منتها مهم این است که خانهداری به معنای خانهنشینی نیست. بعضی اینها را باهم اشتباه میکنند وقتی میگوییم خانهداری، خیال میکنند میگوییم در خانه بنشینید هیچ کار نکنید، هیچ وظیفهای انجام ندهید، تدریس نکنید، مجاهدت نکنید، کار اجتماعی نکنید، فعالیتهای سیاسی نکنید، معنای خانهداری این نیست.
🔹خانهداری یعنی خانه را داشته باشید در کنار داشتن خانه هر کار دیگری که از عهدهی شما برمیآید و میل به آن و شوق به آن را دارید میتوانید انجام بدهید؛ منتها همه در ذیل خانهداری است.
🔹 حجاب یک ضرورت شرعی است. هیچ تردیدی در وجوب حجاب وجود ندارد این را همه باید بدانند. هیچ جای خدشه و شبهه ندارد. یک واجب شرعی است که باید رعایت بشود اما کسانی که حجاب کامل ندارند را نباید متهم به بیدینی و ضد انقلابی کرد
#داستان قرآنی
عاقبت «برصیصا» عابد بنی اسرائیل
✍در بنی اسرائیل عابدی بود بنام «برصیصا» که مدت درازی از عمر خود را به عبادت و بندگی گذرانیده بود و کار او بجایی رسید که مریضها و دیوانگان به دعای وی بهبودی و شفا پیدا می کردند.
اتفاقاً دختری از خانواده ای بزرگ، دیوانه شد و برادرانش او را به نزد همان عابد نامبرده آوردند و خواهر را درمحل عبادت عابد گذاشتند و خود برگشتند تا شاید بر اثر دعای او خوب شود.
شیطان از این فرصت استفاده کرده و پیوسته برصیصا را وسوسه نموده و جمال زن را در مقابل وی جلوه می داد.
بالاخره عابد نتوانست خود را حفظ کند و با آن زن زنا کرد و زن از آن عابد آبستن شد.
برصیصا بر اثر وسوسه های شیطان از ترس آنکه مبادا رسوا شود او را کشت و دفن کرد.
شیطان بعد از این پیش آمد به نزد یکی از برادران او رفت و داستان عابد را مفصلاً شرح داد و محل دفن خواهر آنها را نیز نشان داد.
وقتی برادرها از این پیش آمد ناگوار اطلاع یافتند نتیجه این شد که مردم شهر نیز تمامی باخبر شدند و این خبر به سلطان شهر رسید.
سلطان با عده ای نزد عابد رفت و از جریان جویا شد و برصیصا که چاره ای جز اعتراف نداشت به تمام کردار خود اقرار کرد.
پس سلطان دستور اعدام وی را صادر کرد. همین که او را بالای چوبه دار بردند شیطان بصورت مردی به نزدش آمده و گفت: «آن کسی که تو را به این ورطه انداخت من بودم اینک اگر نجات می خواهی باید اطاعت مرا بنمائی.»
عابد پرسید: «چکار باید بکنم❓»
شیطان گفت: «یک مرتبه مرا سجده کن.»
عابد سؤال کرد: «در این حال که من بر بالای دار هستم چگونه تو را سجده کنم.»
شیطان گفت: «من به یک اشاره قناعت می کنم.»
عابد فقط با سر اشاره به سجده کرد و در آخرین لحظات زندگی نسبت به پروردگار جهان کافر شد و پس از چند دقیقه به زندگیش خاتمه دادند.
می گویند خداوند در قرآن در آیه زیر به این داستان اشاره ای می کند:
📖 «کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انی بری منک انی اخاف الله رب العالمین.»
یعنی: کار آنها همچون شیطان است که به انسان گفت: کافر شو! (تا مشکلات تو را حل کنم)، اما هنگامی که کافر شد گفت: من از تو بیزارم و از خداوندی که پروردگار عالمیان است بیم دارم.
📚 تفسیر منهج الصادقین
🌹🌺🌸🌼🌻💐🍁🍂🍃🌿🌹
🌹🌺🌸🌼🌻💐🍁🍂🍃🌿🌹