شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس
آنچه غم بر سرم آورد نمیدانی چیست..
#سجاد_سامانی
سفر میکردی و کار تو را دشوار میکردم
که چون ابر بهاری گریۀ بسیار میکردم
همان "آغاز" باید بر حذر میبودم از عشقت
همان دیدار "اول" باید استغفار میکردم
ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر میان خوابها دیدار میکردم
«به روی نامههایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟»
تو میپرسیدی و با چشم خون انکار میکردم
در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
به پای مرگ میافتادم و اصرار میکردم
خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر
غزل در گوش من میخوانْد و من تکرار میکردم
#سجاد_سامانی
پریشان کرده جمع عاشقان را با سر تاری
ندارد گیسوانش جز پریشان ساختن کاری
#سجاد_سامانى
تو وعده میدهی و فکر میکنی که مرا
هزارسالگی نوح و صبر ایوب است
#سجاد_سامانی
به ابروانِ هلالت مجالِ جلوه بده
که کار و کاسبی ماه را کساد کند
بخند بیشتر و بیشتر که خندهی تو
دلِ مرا که اسیرِ غم است شاد کند(:
#سجاد_سامانی
خوش آنزمان که برای گلایه وقت نبود
هزار شِکوه به یک بوسه مختصر میشد
#سجاد_سامانی
نه از شهامت او عاشقانه تر شعریست
نه از شهادت او دلبرانه تر هنری...
زبان به روضه چرا وا کنم؟ همین کافیست:
مباد شاهد جان دادن پسر، پدری...💔
#سجاد_سامانی
در کجا علمِ سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنیِ «برگرد» نمیدانی چیست...
#سجاد_سامانی
زبـــانِ حـــال دلـــم را کـــســی نمــیفـــهمــــد
کتبیههای ترکخورده خواندنش سخت است
#سجاد_سامانی
مباد غصهی تنهایی مرا بخوری
غمِ نبودِ تو چون سایه پا به پای من است
#سجاد_سامانی