eitaa logo
اصحاب‌آخرالزمانی‌سیدالشهداء🇮🇷
158 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
48 فایل
کانون فرهنگی هنری شهید سید مرتضی آوینی
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃مهربان من وقتی که حالم خراب خراب می‌شود و احساس می‌کنم دنیا برایم به آخر رسیده و ناگهان بی آن که کاری کنم، حالم خوب خوب می‌شود، یقین می‌کنم که کار، کار تو بوده؛ زیرا خوب کردن آن حال بد، از کسی جز تو بر نمی‌آید. وقتی که حالم خوب می‌شود، سراپا می‌شوم خجالت. شرمنده‌ام آقا از این همه مهربانی! مرا ببخش برای این همه غفلت! شبت بخیر مهربان من!
🏴 چشم تیز بین خدا التماس می کنم یک شب چشم هایت را به من بده. من چشم هایت را فقط برای اشک ریختن نمی خواهم. می خواهم با چشم های تو کربلا را تماشا کنم و خدا را ببینم. خدای کربلا را کسی اگر نبیند نمی فهمد که چه شد حسین با اشتیاق در خون خودش غلطید بی آن که ردی از اعتراض روی دلش افتاده باشد. چشمانت را به من بده که سخت محتاج دیدن خدای حسینم. من اگر خدای حسین را ببینم، هیچ دغدغه ای جز خدا فکر و دلم را به خود مشغول نمی کند. کسی اگر یک لحظه خدای حسین را ببیند یک روزگار بنده او می شود. برای همین یک لحظه دلت بسوزد برایم و چشم هایت را دریغ نکن از من. شبت بخیر چشم تیزبین خدا.
🍃چشمه جوشان اشک چشم هایت را بده به من، قول می دهم به کسی نگویم چشم های توست. می خواهم با چشم های تو یک بار بنشیم در مجلس حسین. من به قطره های اشکی که با چشم های تو می ریزم بخیلم ولی یک قطره از اشک تو را روی زمین می چکانم تا هر که در شعاع مجلس است، آتش بگیرد از داغ حسین. من یقین دارم اگر چشم های ما اشک ریزان غم حسین است برای جوشش اشکی است که در چشمهای توست. هر قطره اشکی که از تو بر روی زمین بریزد، قبیله قبیله آدم را از قساوت نجات می دهد. چشم هایت را بده به من تا در ثواب رهاندن آدم ها از قساوت شریک باشم. شبت بخیر چشمه جوشان اشک
🍃نگاه خدا چشم هایت را بده به من. با چشم های تو می خواهم یک شب مجلس روضه را به نظاره بنشینم. می خواهم ببینم اهل آسمان در برابر آه هایی که از سینهٔ سینه زنان حسین بر می آید، چه برکاتی را روی زمین فرود می آورند. با چشم های تو می شود دید که نزد آسمانیان اشک روضه حسین چه قدر می ارزد. بگذار ببینم فرشته ها چگونه بال های خویش را با اشک روضه متبرک می کنند. وقتی بهشت بودن مجلس روضه را ببینم، به بهشت بودنش ایمان می آورم. خسته ام از جهنم هایی که دور و برم ساخته ام. کاش با یقین به بهشت بودن روضه حسین، جهنم ها را فراموش می کردم! خوش به حالت با چشم هایی که داری! شبت بخیر نگاه خدا.
🍃 خیر ترین عاقبتم چشم هایت را بده به من تا از پشت شیشهٔ اشک هایی که برای حسین می ریزم، دنیا را نگاه کنم‌‌؛ دنیایی که همه در دست قدرت خداست. می خواهم با چشم های تو ببینم خدای حسینی که جا در آغوش پیامبر داشت با خدای حسینی که سرش در تشت طلا بود یکی است و او همان خدای کربلایی است که تا قیام قیامت قلب تپنده زمین و آسمان است. می خواهم دلم را به خدای حسین بسپارم اما حال و روز ایمانم خوب نیست. باید چند لحظه ای با چشم های تو تدبیر خدا را ببینم. آقا! تو که بهتر از من می دانی اگر تدبیرم را به دست او ندهم، جز شر، هیچ عاقبتی در انتظارم نیست. پس منت بگذار بر سرم و زودتر چشم هایت را چند لحظه ای به من بده. شبت بخیر خیرترین عاقبتم.
🍃حضرت معشوق برخی از کارها را چه خوب می‌توانم برای شادی دل تو انجام دهم؛ اما برخی از کارها را نه. مثلاً جمکران رفتن برای نشاندن لبخند روی لب تو کار آسانی است؛ اما نمی‌دانم چرا مدارا کردن با دیگران به نیت راضی نگه داشتن تو کار سختی است. اشک ریختن در مجلس روضه، برای کم کردن از غم دل تو کار آسانی است؛ اما گذشت کردن از خطای دیگران به نیت به دست آوردن دل تو کار سختی است. به گمانم دلیل این سختی و آن آسانی، دلی است که عاشق نیست. عاشق همه کار می‌کند تا که معشوق از او راضی باشد. مرا ببخش برای این همه عاشق نبودنم! شبت بخیر حضرت معشوق!
🍃عالمی گرفتارت خوش به حال کسی که خال لبت را دید و گرفتارش شد. ما را هم گرفتار خال لبت کن تا از گرفتاری دنیا خلاص شویم. به یقین آن خال، تنها نقطۀ سیاهی نشسته در گوشۀ لبت نیست، حجر الاسودیست که از بهشت آمده و البته بوسیدنش مستحب است. راستی توفیق این عمل مستحب را کی به ما می‌دهی آقا! شبت بخیر عالمی گرفتارت!
🍃شیرین‌ترین عشق شیرینی دنیا را چشیدیم و خوشمان آمد. شیرینی گناه را چشیدیم و لذت بردیم. شیرینی سرگرمی‌ها را چشیدیم و مشغول شدیم. شیرینی محبت تو را کی می‌چشیم تا عاشق شویم؟ به دادمان برس که داریم در میان این شیرینی‌ها، تلخ می‌شویم. شبت بخیر شیرین‌ترین عشق!
🍃مهربان امام من ما را خدا طوری آفرید که با محبت تو دلمان گرم شود به این دنیا و تاب بیاوریم این زندان تنگ و تاریک را. شیطان که از این حقیقت آگاه شد، سرمان را گرم کرد به خود دنیا تا از تو غافل شویم. خیلی از ما هدف تیر شیطان قرار گرفتیم و غافل شدیم و در این میانه اگر هنوز رمقی برای ماندن و نفس کشیدن داریم، مدیون نگاه لطف تو هستیم. ما از تو غافل شدیم، اما تو از ما غافل نشدی. خدا را شکر که تو را داریم و ممنون که این همه مهربانی! شبت بخیر مهربان امام من!
🍃آرامش من دوست دارم همیشه دلم دست تو باشد؛ اما جمعه‌ها جور دیگری دلم را به دست بگیر. دلی که از صبح تا غروب چشم به راهت نشسته،‌ دست لطف و نوازش تو را می‌خواهد تا آرام شود. آرام نشود، شاید در پرتگاه یأس بیفتد! کمک کن که همچنان منتظر و امیدوار بماند! شبت بخیر آرامش من!
🍃امام صبورم کسی به من گفت: «تو مایۀ خجالتم هستی». همۀ وجودم شکست. در دلم طوفان غم به پا شد. کاری ندارم که درست گفت یا اشتباه؛ اما تصور این که شاید مایۀ خجالتش باشم، آرام و قرار را از کفَم ربود. حتماً از مهربانی توست که تا کنون به من نگفته‌ای که مایۀ خجالت هستم. او امامم نبود و این را گفت و این گونه تکه تکه‌ام کرد، تو اگر به من بگویی، هیچ چیز نمی‌ماند از من. من تلاش می‌کنم، دست و پا می‌زنم، زمین و زمان را به هم می‌زنم تا یک روز خیالم راحت شود که مایۀ خجالتت نیستم، ولی التماس می‌کنم تا آن روز حتی به اشاره هم نگو به من که مایۀ خجالتت هستم. روزی اگر این جمله را از تو بشنوم، حتی اگر بعدها مایۀ افتخارت شوم، دیگر زندگی برایم طعمی نخواهد داشت. به گمانم شیرینی بهشت هم نمی‌تواند تلخی این جمله را از کامم بزداید. ممنونم از لحظه لحظه صبوری‌ات. شبت بخیر امام صبورم!
🍃آشنای آسمان گناه‌های دسته‌جمعی عقوبتش بیشتر از گناه‌‌های فردی است. چوب گناه فردی را خود گناهکار می‌خورد؛ ولی وقتی جامعه‌ای رو به گناه می‌رود، عقوبت گناه، همه را می‌گیرد. اگر حرف زدن از تو، فکر کردن به تو، باز کردن سفرۀ دل برای تو، شناساندنت به این و آن گناه بود و همه مبتلا می‌شدیم به آن، عطر وجود تو همۀ شهرها و روستاهایمان را می‌گرفت. گناه‌های دسته‌جمعی برای اهلش، لذّت بیشتری دارد. ما در لذّت گناه، چندان خودخواه نیستیم. دیگران را در لذّت گناهمان شریک می‌کنیم. عشق‌بازی با تو اگر گناه بود، همه را دعوت می‌کردیم تا کنار هم با تو عشق‌بازی کنیم. آن وقت مهمانی‌هایمان بیشتر و شلوغ‌تر می‌شد، تا بیشتر لذت ببریم. وقتی گناهی رواج پیدا می‌کند، کسی از انجامش نه ترس دارد و نه شرم. ما هنوز از حرف زدن دربارۀ تو خجالت می‌کشیم و حتی می‌ترسیم. کاش زودتر توصیف تو در زمرۀ گناهان قرار می‌گرفت و همه به آن مبتلا می‌شدیم تا کسی از انجام این گناه بزرگ ترسی نداشته باشد و شرمی نکند. چه دنیای زشتی شده که چند شب از تو می‌خواهم جای گناه و ثواب را عوض کنی تا متن زندگی ما شوی. منتظرم بیاید آن روز که از این همه غربت رها شوی. شبت بخیر آشنای آسمان!
🍃آرام جان امروز چه قدر خسته شدم از کارهایی که توانم را گرفته و نایم را برده‌اند خستگی از کارهایی که بوی دنیا می‌دهند و گویی مجبورم به انجام دادنشان. از کارهای روزمرّه، راه فراری نیست چون انسانم و در زمین نفس می‌کشم و باید کارهایی را انجام بدهم که حتّی تو هم انجام می‌دهی و پدرانت هم انجام می‌دادند ولی شما از آن کارها خسته نمی‌شدید و من می‌شوم. راز خسته نشدن شما این بود و هست که هیچ کاری را بدون آن که رنگ‌آمیزی خدایی کنید، انجام نمی‌دهید و دلیل خستگی من این است که قدرت رها شدن از جنبۀ زمینی کارهایم را ندارم. سخت است. کنده شدن از زمین در کارهای زمینی کرامتی است برای خودش. کار من نیست. این را، هم من می‌دانم و هم تو. فقط تو و کسی که تو با او دوستی می‌توانند کار زمینی کنند و رنگ الهی به آن بدهند. خستگی از کارهای زمینی در جان می‌مانَد. من گرفتار خستگی‌های تل‌انبار شده‌ام. از این همه خستگی خسته‌ام. با من دوست شو آقا! شبت بخیر آرام جان!
‍ مگر تو خودِ خیر نیستی؟ هر چه غیر از تو نام خیر دارد اگر از تو فاصله بگیرد مگر شرّ نمی‌شود؟ و مگر می‌شود بویی از خیر به مشام کسی برسد بی‌آنکه از کوی تو گذر کرده باشد؟ حالا می‌شود شب بخیر را معنا کرد: شبت بخیر یعنی وقتی که این شب، برایت به خیر تمام شود. یعنی وقتی که بیدار شدی چشمت به رخ محبوب باز شود. یعنی دست محبوب به شانه‌ات بخورد و تو را بیدار کند. اصلاً یعنی تپش قلب محبوب لالایی شبانه‌ات باشد. یعنی وقتی بیدار شدی محبوب را در سجاده ببینی که در قنوت نماز شبش دارد نام تو را به زبان می‌آورد... به من بگو شبت بخیر من به شب بخیر‌های تو محتاجم.
🍃معنای زندگی کسی گفت که من در دلم تو را دوست ندارم و سهمم از محبت تو جز ادعا چیز دیگری نیست. آسمان روی سرم خراب شد. زمین زیر پایم گویی بی‌قرار شد. حرفش درست یا اشتباه، مرا دربارۀ محبتم به تو به تردید انداخت. به دلم نگاه کردم، نشانه‌های محبتت را دیدم. به حرف او فکر کردم، شاید راست می‌گوید و من دچار وهم و خیال شده‌ام و حالا منم و این تردید دهشتناک. می‌شود محبتم را به امضای خویش مزیّن کنی، تا دلم آرام بگیرد؟ التماس می‌کنم امضا کن. شبت بخیر معنای زندگی!
🍃حضرت مشکل گشا ما برای خودمان و برای دوستانمان نذر می‌کنیم. گرهی به کارمان می‌افتد، ختم می‌گیریم، به خدا قول می‌دهیم اگر گره گشوده شد، فقیر یا مؤمنی را اطعام کنیم. به اندازۀ کوری گره یا محبّتی که به دوستانمان داریم، نذرمان سنگین می‌شود. همین که گره از کارمان گشوده می‌شود یا لبخند بر لب دوستمان می‌نشیند، الساعه نذرمان را ادا می‌کنیم. دارم در خاطراتم می‌گردم به دنبال آخرین نذری که برای تو کردم. برای باز شدن دل‌ گرفته‌ات، برای گشودن گرهی که به آمدنت افتاده و برای نشستن یک لبخند از ته دل روی لبت، خاطره‌ای پیدا نمی‌کنم. من از همۀ‌نذرهایی کردم،‌ همین امشب توبه می‌کنم و برای همۀ گره‌هایی که با این نذرها گشوده شد پیش تو ابراز شرمندگی می‌کنم. یک روز برای تو سفرۀ حضرت رقیه می‌اندازم و با اطعامی که می‌کنم، از خدا می‌خواهم که گره وا کند از مشکل آمدن تو و جانم را نذر تو می‌کنم، نذر می‌کنم وقتی که آمدی، اوّلین جایی که تو بخواهی، جانم را فدایت کنم. یک روز روضۀ باب الحوائج علی اصغر را می‌خوانم و خدا را به اشک‌های رباب قسم می‌دهم که لبخندی روی لب تو بنشاند و نذر می‌کنم وقتی که آمدی، هر هفته روضه بگیرم به شکرانۀ باز شدن گره از کارت. مرا ببخش که برای مشکلات خودم به تو التماس کردم؛ ولی برای حل شدن مشکل تو به خدا التماس نکردم. شبت بخیر حضرت مشکل گشا!
🍃امید جاماندگان اربعین وقتی در اوج دلگرفتگی هستم و گرفتار موج دل تنگی می شوم، دوست دارم خدا قدرت خوابیدن عطا کند. چه کار کنم؟ آدم تحمل دل تنگی و دل گرفتگی نیستم. آقا این روزها در اوج دلگرفتگی دلم برای کربلا بدجور تنگ شده. اربعین نزدیک است و احساس می کنم قسمتم نرفتن است. کاش می شد بخوابم و بعد از اربعین بیدار شوم. بگو کسی کوله اش را پیش چشمم نبندد. من تاب دیدن کوله هایی که بسته می شود را ندارم. شنیده بودم که غبطه خوب است اما نمی دانستم که این قدر سنگین است. می گویند سوز غبطه آدم را می سازد ولی به گمانم من مرد میدان غبطه نیستم. آقا می شود امسال تو هم پیش جامانده ها بمانی. شبت بخیر امید جاماندگان اربعین.
🍃بهترین همسفر کم می‌شود که ما تنهایی به زیارت اربعین برویم. حال و هوای زیارت اربعین گویی به جمعی زیارت رفتن است. تو هم مثل مایی آقا!؟ تنها می‌روی به زیارت یا با ملازمانت؟ کسی غیر از ملازمانت را همراه خود می‌بری؟ اگر آری، می‌گذاری تو را بشناسند یا نه؟ می‌شود بگویی ملاک انتخابت چیست؟ من باید چه کار کنم تا توفیق همراهی با تو را داشته باشم؟ التماس می‌کنم به اندازۀ فاصلۀ دو عمود توفیق همراهی بده به من. نه، به اندازۀ یک قدم. بگذار در نامۀ عملم بنویسند: همراهی با ولی خدا در مسیر کربلا! شبت بخیر بهترین همسفر!
🍃امام دردمندم غصه، آدم را مریض می کند و من که کارم غصه دار کردن توست، هر روز دعای سلامتی ات را می خوانم. چه تضاد عجیبی! خودم نیش می زنم و خودم پادزهر می دهم. کاش روزی برسد که وقتی دعای سلامتی ات را می خوانم شرمنده دردهایی که از من می کشی نباشم. شبت بخیر امام دردمندم!
🍃امان ایمان ها در عالمی که تو در آن غایبی چه گردبادهای وحشتناکی می‌وزد! زوزۀ این گردبادها برای مردن از ترس، کافی است. این گردبادها رحم ندارند سر راهشان هر چه و هر که باشد معلّق میان زمین و آسمان به ناکجاآباد پرتاب می‌شود. رنگ این گردبادها سیاه است. سیاهی را با خودشان می‌برند به هر جا که می‌وزند. هر چراغی سر راهشان باشد خاموش می‌کنند و شیشه‌هایش را می‌شکنند. قُطر این گردبادها یکی دو قدم نیست. از طول یک روستا هم فراتر است. یک شهر بزرگ در گوشه‌ای از این گردباد مثل ریگ کوچکی است در بیابان. اصلاً سخن درست بگویم قطر این گردباد به اندازۀ طول همۀ دنیاست. این گردباد، نه به روز و نه هفته و نه ماهی محدود می‌شود و نه فصل از فصل را می‌شناسد. همیشه در حال وزیدن است. پس هیچ کسی در هیچ کجای این دنیا و هیچ زمانی از این گردباد در امان نیست و قسمت ترسناک قصۀ این گرباد آن است که کارش غارت ایمان است. فقط یک دسته‌اند که هر جا که باشند، ایمانشان در امان است آن هم دستۀ کسانی است که تو دوستشان هستی. آقا! با من دوست می‌شوی؟ من از این گردباد می‌ترسم. شبت بخیر امان ایمان‌ها!
🍃راز مدارا وقتی کسی پیش انسان محترمی به من اهانت می‌کند، چه خوب احساس می‌کنم که توانم برای خویشتنداری، بسیار است. حالا که زندگی را در مقابل نگاه تو می‌بینم، تحمل رفتارهای ناشایست برایم آسان شده. محترم‌تر از تو روی زمین، کدام انسان است؟ تو صبر و مدارای مرا می‌بینی و لبخند می‌زنی و من لبخند تو را در خیالم ترسیم می‌کنم و بیشتر مدارا می‌کنم. همین برای دریا شدن سینه‌ام کافی است. شبت بخیر راز مدارا!
🍃یار بیچاره‌ها برگه‌ای برداشته و قلمی به دست گرفته‌ام. می‌خواهم فهرست کنم دغدغه‌ها و آرزوهایم را و به صف کنم هر آنچه را که خوشحال و هر چه را که ناراحتم می‌کند؛ اما از روبه‌رو شدن با عالم کوچکم می‌ترسم. می‌خواهم با خیال داشتن عالمی بزرگ، زندگی را طی کنم؛ اما می‌دانم این خیال، وسوسۀ شیطان برای نرسیدنم به توست. آقا! کمکم کن تا خودم را بهتر بشناسم و عالمم را واقعا بزرگ کنم. من بیچاره به کمکت محتاجم. شبت بخیر یار بیچاره‌ها!
🍃قوّت عاشق‌ها! وقتی برای تو کار می‌کنم و خسته می‌شوم، به خودم نهیب می‌زنم که تا کی می‌خواهی عاشق نبودن را تاب بیاوری؟! و جوابی برای این سؤال پیدا نمی‌کنم. عاشق، خستگی نمی‌شناسد و من که سهمم از عاشقی هیچ است، همیشه با خستگی دست و پنجه نرم می‌کنم. کی بناست عاشق شوم؟ معلوم است؟ آقا! مرا ببخش برای خستگی‌ها و مرا ببخش برای عاشق نبودن‌هایم. شبت بخیر قوّت عاشق‌ها!
🍃وارث علی به دنیا آمدی تا دنیا بهانه‌ای داشته باشد برای امتداد. به دنیا آمدی تا بر هر چه تاریکی است غالب شوی حتی اگر چونان خورشید پشت ابر باشی. به دنیا آمدی تا نور فراموش نشود و انسان با تاریکی انس نگیرد. به دنیا آمدی و ریاضت غیبت را بر جان خریدی تا که همیشه امید زنده بماند. من مهربانی تو را و رحمت خدایت را از غیبت طولانی‌ات فهمیدم. بگذار جماعت، هر چه می‌خواهند بگویند تو غیبت کردی تا دنیا زود تمام نشود. خدا اگر می‌خواست دفتر دنیا را ببندد تو را همین سوی پرده نگه می‌داشت تا چونان پدرانت انسان‌ها قَدرت را نشاسند و به ضربۀ شمشیر یا جام زهر، شهد شهادت بنوشی و پس از تو دنیا تمام شود. شهادت برای تو چونان شهادت برای علی است خاندان شما با شهادت مانند کودک به مادر انس دارند چه قدر خوبی که ریاضت غیبت را قبول کردی تا ما آدم شویم برای آمدنت و خدای تو چه قدر خوب است که هزار و صد و اندی سال است که فرصت آدم شدن را از ما نگرفته. خدا در همۀ این سا‌ل‌ها منتظر آدم شدن ماست خدای تو چه قدر صبور است آقا! کاش هدیۀ تولد تو از سوی ما آدم‌شدنمان باشد! اگر چه هر سال عهدمان را می‌شکنیم ولی خودت می‌دانی قصدمان شکستن عهد نیست پس باز هم با تو عهد می‌بندیم که هر چه زودتر آدم شویم! شبت بخیر وارث علی!
🍃محبوبم آقا! همسفران تو در سفر اربعین را می‌شود شناخت؟ ما داریم قرارهایمان را با همسفرانمان می‌گذاریم. قرار شما در چه روزی است؟ راستی از کدام مرز به کربلا می‌روید؟ اصلا اول می‌روید سامرا و کاظمین یا بعد از اربعین زائر آن دو کوی عشق می‌شوید؟ از کدام مسیر به کربلا می‌روید؟ از طریق الحسین یا طریق العلما یا از راه دیگری؟ ببخش یادم رفت که من همراه تو نیستم و این سؤال‌ها را کسی می‌پرسد که تو او را به همراهی خویش دعوت کرده‌ای. ولی اختیار خیالم دست خودم نیست. او قرار و مدارهایش را با تو می‌گذارد و با تو از ابتدا تا انتهای سفر همراه می‌شود. آخرش این همراهی خیالی مرا دیوانه می‌کند. کاش امسال اذن همراهی می‌دادی! شبت بخیر محبوبم!