•••📖
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
#قسمت _بیست و دو
🍃حس #سیدحسننصرالله دربارهی حاج قاسم🍃
من همیشه حاضر بودم جانم را فدایش کنم. یک روز من مشغول نماز بودم. بعد از پایان نماز و موقع تعقیبات، این چیزی که می گویم به ذهنم رسید:
اینکه #ملکالموت، البته به فرض، پیش من آمده و میگوید: "دارم به ایران میروم تا جان قاسم سلیمانی را بگیرم. ولی خداوند متعال استثنایی قائل شده و گفته بیایم سراغ تو و بگویم گزینهی دیگری برای به تاخیرانداختن #قبضروح قاسم سلیمانی هست و آن این است که جان تو را بگیریم." من در اثنای این فرضیات داشتم با خودم فکر می کردم که به ملک الموت چه می گویم، قطعا به او خواهم گفت: "جان من را بگیر و او را رها کن. حاج قاسم سلیمانی را رها کن."
🍃باب هفتم: فقر و #غنا
✨برای شهادت #ثانیهشماری می کرد. خود را فقیر دعای همه میدانست. از فرزندان شهدا تا آهوان بیابان التماس میکرد شهادت را، به فرزندان شهدا #التماسمیکرد که برای شهادتش دعا کنند.✨
🍃 #حقِّ انگشتر را ادا کنید🍃
گفتم: "حاج قاسم میشود انگشترتان را به من بدهید؟" ایشان سرشان را پایین انداختند و لبخند زدند. دوباره گفتم: "میشود #انگشترتان را به من بدهید؟" پرسیدند: "از کدام شهر آمدی؟" من هم خودم را معرفی کردم و گفتم: "از مشهد آمده ام." ایشان انگشترش را درآورد و به من داد و گفت: "انگشترم را به تو میدهم؛ اما باید حق آن را ادا کنی!"
زینب دختر شهید محرابی میگوید: "از این حرف متعجب شدم، از ایشان پرسیدم: حاج قاسم یعنی چه که حق انگشتر را ادا کنم؟" خندید و گفت: "یعنی باید هر بار که به حرم #امامرضا (علیهالسلام) رفتی، برای شهادتم دعا کنی." یکباره دلم لرزید، بی اختیار دستم را به سمتشان دراز کردم و گفتم: "انگشتر را نمی خواهم. شما باید باشید، شما #محورمقاومتید، بازوی #آقا هستید، صد نفر مثل من و بچه های شهدا شهید بشویم، هیچ اتفاقی نمیافتد؛ اما شما باید باشید."
ادامه دارد....🖇
#کتاب_رفیقخوشبختما📚
📌 @ashabakharazamani