🍃دنیا و آخرتمان
آدمهایی که تکلیفشان با تو معلوم شده، کارشان راحت است. یا بیخیال بیخیال شدهاند یا دلشان را شش دانگ به نام تو زدهاند. ما که هنوز تکلیفمان با تو معلوم نیست، نه از گناه لذت میبریم و نه از عبادت.
گناه میکنیم و یاد تو میافتیم، طعم گناه زیر زبانمان تلخ میشود. عبادت میکنیم؛ در حالی که از تو غافلیم، شیرینی عبادت را نمیچشیم.
کاش تکلیفمان با تو زودتر معلوم میشد؛ نکند خسر الدنیا و الآخره بشویم!
شبت بخیر دنیا و آخرتمان!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
📌@ashabakharazamani
اصحابآخرالزمانیسیدالشهداء🇮🇷
🌸🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸 ❤️سلام بر ابراهیم۱۴۸❤️ مجروحيت مرتضي پارسائيان، علي مقدم همه گردانها
🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸
❤️سلام برابراهیم ۱۴۹❤️
آهســته و سينه خيز به ســمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم.
فقط دعا ميكردم و ميگفتم: خدايا خودت كمك كن! ديشــب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم. اما حالا اين وضع بوجود آمده.
يكدفعه ابراهيم ضربه اي به صورت آن بسيجي زد و اسلحه را از دستش گرفت.
بعد هم آن بسيجي را بغل كرد! جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بود گريه كرد.
ابراهيم مرا صدا زد و بسيجي را به من تحويل داد و گفت: تا حالاتو صورت كســي نزده بودم، اما اينجا لازم بود. بعد هم به سمت تيربار رفت.
چند لحظه بعد نارنجك اول را انداخت، ولي فايده اي نداشت. بعد بلند شدو به ســمت بيرون ســنگر دويد. نارنجك دوم را در حال دويدن پرتاب كرد.
لحظه اي بعد سنگر تيربار منهدم شد. بچه ها با فرياد الله اكبر از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه ميكردم. يكدفعه بااشاره
يكي از بچه ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم!
رنگ از صورتم پريد. لبخند بر لبانم خشــك شد! ابراهيم غرق خون روي
زمين افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دويدم.
درست در همان لحظه انفجار، يك گلوله به صورت (داخل دهان) و يك گلوله به پشــت پاي او اصابت كرده بود. خون زيادي از او ميرفت.
او تقريبًابيهوش روي زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم!
با كمك يكي از بچه ها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به بهداري ارتش در دزفول رسانديم.
ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشــت، در زمان تصرف ســنگرهاي پاياني دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت.
بين راه دائمًا گريه ميكردم. ناراحت بودم، نكند ابراهيم... نه، خدا نكنه، از طرفي ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود. خون زيادي از بدنش رفت.
حالا معلوم نيست بتواند مقاومت كند.
ادامه دارد...❤️
📌@ashabakharazamani
❪🌿🚛❫
«اَنَّاللهَيَحولُبَينَالمَرءِوقَلبِه» - انفال/۲۴
خداوند بینِ انسان و قلب اوست💚
_شاخهای رو که از درخت جدا میکنی همون لحظه خشک نمیشه کم کم پژمرده میشه، جدا شدن از خدا هم همین طوره :)💚
#آیه_گرافی
#انفال_24
📌@ashabakharazamani
#تلنگرانه
👈 هر " پرهیزکاری " گذشته ای دارد!
و هر " گناه کاری " آینده ای!
⛔️ پس قضاوت نکن!
میدانم اگر :
قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم...
دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد 👌
✅ تا به من ثابت کند...
در تاریکی همه ی ما شبیه یکدیگریم...
✋❌ محتاط باشیم ، در سرزنش
و " قضاوت کردن " دیگران
وقتی ؛ نه از " دیروز او" خبر داریم ،
نه از "فردای خودمان "❗️
#تلنگروتفکر
📌@ashabakharazamani
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌👌تحلیل استاد مطهری
در مورو کتاب ژان ژاک روسو بنام امیل
درباره تربیت فرزند
✅پدرانو.مادران حتما این ۲دقیقه را گوش کنید
فوق العاده زیبا و مهم.
#تربیت_فرزند
#تربیت_دینی
📌@ashabakharazamani
اصحابآخرالزمانیسیدالشهداء🇮🇷
🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸 ❤️سلام برابراهیم ۱۴۹❤️ آهســته و سينه خيز به ســمت جلو رفتم. خودم را به
🌸🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸
❤️سلام بر ابراهیم۱۵۰❤️
پزشــك بهــداري دزفول گفت: گلولــه اي كه به صورت خــورده به طرز معجزه آسائي از گردن خارج شده، اما به جايي آسيب نرسانده. اما گلوله اي كه به پا اصابت كرده قدرت حركت را گرفته، استخوان پشت پا خرد شده. از طرفي
زخم پهلوي او باز شده و خونريزي دارد. لذا براي معالجه بايد به تهران منتقل شود.
ابراهيم به تهران منتقل شد. يك ماه در بيمارستان نجميه بستري بود. چندين
عمل جراحي روي ابراهيم انجام شــد و چند تركش ريز و درشــت را هم ازبدنش خارج كردند.
ابراهيــم در مصاحبه با خبرنگاري كه در بيمارســتان به ســراغ او آمده بودگفت: با اينكه بچه ها براي اين عمليات ماه ها زحمت كشيدند و كار اطلاعاتي كردنــد. اما با عنايــت خداوند، مــا در فتح المبين عمليــات نكرديم! ما فقط راهپيمائي كرديم و شعارمان يا زهرا بود.آنجا هر چه كه بود نظر عنايت خود خانم حضرت صديقه طاهره بود.
ابراهيم ادامه داد: وقتي در صحرا، بچه ها را به اين طرف و آن طرف مي برديم
و همه خسته شده بودند، به سجده رفتم وتوسل پيدا كردم به امام زمان (عج)
از خود حضرت خواستيم كه راه را به ما نشان دهد. وقتي سر از سجده برداشتم
بچه ها آرامش عجيبي داشتند، اكثرًا خوابيده بودند. نسيم خنكي هم ميوزيد.
من در مسير آن نسيم حركت كردم. چيز زيادي نرفتم كه به خاكريز اطراف مقر توپخانه رســيدم. در پايان هم وقتي خبرنگار پرسيد: آيا پيامي براي مردم داريد؟ گفت: ما شرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خود ميزنند و براي رزمندگان ميفرســتند. خود من بايد بدنم تكه تكه شود تا بتوانم نسبت به اين مردم اداي دين كنم!
ابراهيم به خاطر شكستگي استخوان پا، قادر به حركت نبود. پس از مدتي بستري شدن در بيمارستان به خانه آمد و حدود شش ماه از جبهه ها دور بود. اما در اين مدت از فعاليتهاي اجتماعي و مذهبي در بين بچه هاي محل و مسجد غافل نبود.
ادامه دارد...❤️
📌@ashabakharazamani