eitaa logo
اصحاب‌آخرالزمانی‌سیدالشهداء🇮🇷
154 دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
48 فایل
کانون فرهنگی هنری شهید سید مرتضی آوینی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺آغاز هرروزمان با قرآن🌺🌺 : ♥️ تلاوٺ روزانه قرآن را فراموش نکنید؛ ولو یڪ صفحه، ولو نیم‌صفحه...✨ ◈قرآن را هر روز بخوانید؛ با قرآن ارتباطتان را برقرار کنیـد..🌹 ثواب تلاوت این صفحه را هدیه کنیم به شهید محسن فخری زاده و فعالیت امروز کانال ان شاءالله متبرک به نام این شهیدخواهد بود.❣ ۳۱۹قرآن مجید 📌@ashabakharazamani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاصاحب الزمان، دل‌من هیچ، بیچاره دانه‌ های "تسبیح" من تسبیحم، از بس برای "دیدن" جمال زیبایت "نذر" کرده‌ ام سرگیجه گرفتند "حرف" حرف "دلتنگی" است. گستاخی ام را بر من ببخش مولای صبور و غریبم ... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسر شهید فخری زاده : «ایشان همیشه تا دیروقت سر کار بود و گاهی نیمه شب بر می گشت. یک شب به ایشان گفتم وقتی دیر برمی‌گردی، بچه‌ها نگران می‌شوند. شهید لبخندی زد و گفت هر چه من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش می آید. پس اجازه بده بیشتر کار کنم .» «وقتی حاجی شهید شد، نتانیاهو از شنبه‌ی آرام صحبت کرد، تازه فهمیدم شهید فخری‌زاده آرامش را ازصهیونیست‌ها گرفته بود.» 📌@ashabakharazamani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اصحاب‌آخرالزمانی‌سیدالشهداء🇮🇷
🌸🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸 ❤️سلام بر ابراهیم ۱۳۳❤️ شوخ طبعي علي صادقي، اكبر نوجوان ّ ابراهيم در م
🌸🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸 ❤️سلام بر ابراهیم۱۳۴❤️ جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور ميرفت و دوستانش را صدا مي كرد. يكي يكي آنها را مي آورد و مي گفت: ابرام جون، ايشــون خيلي دوست داشتند شما را ببينند و... ابراهيــم كه خيلي خورده بود و به خاطــر مجروحيت،پايش درد ميكرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شــود و روبوسي كند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بيصدا مي خنديد. وقتي ابراهيم مي نشست، جعفر مي رفت و نفر بعدي را مي آورد! چندين بار اين كار را تكراركرد. ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود باآرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت ما هم ميرسه! آخرشب ميخواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن! جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسي! من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا!يكي از جوانهاي مسلح جلو آمد. ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم ازبچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره مياد كه... بعد كمــي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتــره، فقط خيلي مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه! بعــد گفت: بااجازه و حركــت كرديم.كمي جلوتر رفتم تــوي پياده رو ايستادم. دوتايي داشتيم مي خنديديم. موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃راز ایمان های محکم به قدری در گیر و دارهای دهشتناک زندگی، ثابت کرده‌ای که هستی و فراموشم نمی‌کنی، هستی و پشتیبانی می‌کنی و هستی و دلگرمی می‌دهی که دیگر هیچ گاه در هیچ تنگنایی نمی‌توانم به خودم حق بدهم که دلم حتی به اندازۀ ذره‌ای بلرزد. این که هنوز هم وقتی دنیا بر من تنگ می‌گیرد، از تنهایی و بی‌کسی هراس دارم، برای ایمانی است که بارها و بارها از تو خواسته‌ام به فریادش برسی. ایمانی که می‌لنگد و می‌لنگاند. ایمانی ضعیف که توان کشیدن بار قدردانی از تو را ندارد. وقتی که دلم می‌لرزد، همزمان پر از شرم می‌شود از تو و نمی‌دانم چگونه تاب بیاورم این همه خجالت کشیدن را. آقا! من هنوز هم می‌ترسم و هنوز هم در میان دسیسه‌های دنیا، احساس می‌کنم تنها هستم. چه کار کنم با این ایمان سر و دست شکسته؟! دستی بکش روی سر ایمانم، حال و روز ایمانم خراب است. شبت بخیر راز ایمان‌های محکم! 📌@ashabakharazamani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا