صبح روز تعطیل بود ...
برای ناهار از اتاق بیرون رفتم. سرکی تو یخچال کشیدم ولی هیچی پیدا نکردم. بیحوصله به سمت اتاق محمد رفتم در زدم و وقتی تایید کرد وارد شدم
محمد بالای صندلی رفته بود و چفیه بابا رو میگذاشت بالای قفسه ی کتاب هاش اینجوری هم خوشگل تر میشد هم بیشتر تو دید بود
جلو رفتم و روی تخت کنارش نشستم خیلی خوشحال بود بی اختیار لبخندی زدم و گفتم :
_ چی شده کبکت خروس میخونه ؟
با همون خنده جواب داد :
+ از مامان بپرس بعدم برو حاضر شو.. باشه؟
دیگه از کنجکاوی داشتم میمردم بلند شدم و مستقیم رفتم جلو در اتاق مامان در زدم و وارد شدم
مامان مثل همیشه در حال خوندن کتاب بود جلوتر رفتم و چهار زانو جلویش نشستم
مامانم نگاهش رو از کتاب گرفت و به من داد
با حالت عجله رو بهش گفتم :
_ محمد چرا انقدر خوشحاله ؟
با حالت شیطنت خاصی جواب داد :
+ برو ناهار رو بخور بعد حاضر شو جایی دعوتیم
منی که دیگه از حدسم مطمئن شده بودم به اتاقم رفتم تا حاضر بشم
اول وسایلم رو جمع کردم و بعد نشستم پای میز، ضد آفتابم رو زدم و یه بالم لب برای جلوگیری از خشکی لبم یه کوچولو زدم، بعدم موهام رو بافتم و با یه تل عقب دادم که مزاحم حجابم نشه
از کمد مانتوی آبی نفتی که با خالهای سفید تزئین شده بود رو برداشتم و با یه شلوار مشکی پارچه ای و یه روسری سفید ست کردم. چادرم رو آماده گذاشتم و گوشیم رو برداشتم
رفتم بیرون اتاق ، محمد با یه پیرهن خاکستری رنگ و مامانم با یه مانتوی خیلی ساده قهوه ای رنگ که از زیر چادر معلوم بود منتظر من بودن
کتونی های سرمه ایم رو پوشیدم و همراه بقیه راه افتادیم سمت خونه فاطمه زن داداش آیندم.
توی راه از حرفای مامان به داداش فهمیده بودم همون روز مامان زنگ زده بوده خونهشون و با مادر فاطمه حرف زده.
یه مدت شاید نیم ساعتی تو راه بودیم دیگه داشتم کلافه میشدم که محمد گفت: _رسیدیم
عین برق گرفته ها از ماشین پیاده شدم ولی تا خواستم زنگ بزنم محمد داد زد
_"" ای واییییی ""
برگشتم تا ببینم چی شده
بله آقا محمد گل و شیرینی رو یادش رفته
کلافه نشستم تو ماشین و بعد یک ربع به مغازه های مورد نظر رسیدیم.
بعد از پیاده شدن محمد از ماشین گفتم:
_مامان خب چرا نگفتی به محمد؟
مامان خندید و چیزی نگفت. منم با لبخند به هول شدن ها و دستپاچه شدن های داداشم نگاه میکردم.
بعد خرید گل و شیرینی، به سمت خانهشون برگشتیم. با ذوق زنگ در رو زدن به ثانیه نکشید در باز شد.
و مامان با لبخند گفت :
_ منتظرمون بودن
وارد حیاط شدیم ....
یه خانم و آقایی تقریبا همسن مامان از داخل خانه بیرون آمدن. بعد سلام و احوالپرسی همگی داخل شدیم یه پسری که میخورد چند سالی از محمد بزرگتر باشه هم نشسته بود که با آمدن ما ایستاد و گرم با محمد سلام و احوالپرسی کرد. اینقدر خانواده گرم و صمیمی داشتن، که از همین اول مشخص بود. انگاری که ما سالها همدیگه رو میشناختیم.
محو خونه شده بودم و حواسم به هیچکدوم از حرفاشون نبود که با صدای پدر فاطمه به خودم آمدم
_«فاطمه جان چایی رو بیار»
چه اسم نازی داره ^_^ فاطمه ...
با آمدن فاطمه چشمک معنا داری به محمد زدم و استکان چای رو برداشتم و تشکر کردم. فاطمه به سمت محمد که رفت هول کرد و نزدیک بود چای رو بریزه رو داداش بیچارهی من ولی مقاومت کرد...
داداش فاطمه که تازه فهمیدم اسمش «یاسین»ه خنده ریزی کرد و نگاه معنا داری به فاطمه انداخت ...
خلاصه بعد صحبت های مامان و مادر فاطمه، پدرش اجازه داد محمد و فاطمه برن حیاط تا حرف بزنن...نیم ساعتی گذشته بود و خبری نشد مجبور شدم برم صداشون کنم
وارد حیاط که شدم....
وارد حیاط که شدم متوجه ام نشدن و همینجور حرف میزدن که محمد شاخه گلی رو از باغچه چید و به فاطمه داد فاطمه هم گل رو گرفت و بو کرد و لبخند زیبایی زد
از حرکاتشون خندم میگرفت. هیچوقت داداش محمد رو اینجوری ندیدم ....
دلم نمیومد صداشون کنم ولی چاره ای نداشتم بلند گفتم :
_ آقا محمد بیایید دیگه
محمد زود برگشت و سر به زیر به سمت خانه قدم برداشت با لبخند رضایت فاطمه قرار و مدارهای مراسم عقد رو گذاشتن و همون شب صیغه محرمیت بینشون خونده شد. که برای خرید کردن و حرف زدن باهم راحت باشن...
و با اصرار زیاد مامان قرار شد فاطمه یه چند شب بیاد خونه ی ما. پدر و مادر فاطمه اصلا قبول نمیکردن، اما مامان خیلی اصرار کرد دیگه چیزی نگفتن. من هم مثل یه خواهری که هیچوقت نداشتم خوشحال بودم از اومدن فاطمه به خونمون .
فاطمه به اتاقش رفت و لباس پوشید.
بعد خداحافظی از اهل خانه همراه ما به سمت ماشین امد . مامان در عقب رو باز کرد که بشینه. فاطمه هم که منظور مامان رو فهمیده بود اصرار کرد که مامان بیاد جلو ، اما مامان با لبخند و حرفهای خیلی مادرانه فاطمه رو کنار محمد رو صندلی شاگرد نشوند
من و مامان هم دیگه عقب نشستیم. گاهی من و مامان حرف میزدیم که شبیه به پچ پچ بود. اما تا رسیدن به خونه، محمد و فاطمه ساکت بودن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان نمرهی_قبولی
قسمت ۳۳ و ۳۴
بالاخره رسیدیم به کوچه خودمون که یک دفعه محمد فرمون رو چرخوند و دور زد و همه ما در کمال تعجب ساکت بودیم
که فاطمه با حالت جدی گفت :
_ عه محمد چیکار میکنی؟
هم نگاه محمد و هم نگاه من و مامان برگشت سمت فاطمه و فاطمه که این رو فهمید سریع با شرم سرش رو پایین انداخت :
_ منظورم آقا محمد بود
اینو که گفت محمد که تا الان ساکت بود خندید و ما هم خندیدیم...نیم ساعت بعد محمد جلوی یه رستوران پارک کرد و گفت :
_بپرید پایین
همه با تعجب به محمد نگاه میکردیم که گفت :
_ امشب شام مهمون من
و بعد که خودش پیاده شد در رو برای فاطمه و بعد مامان باز کرد منم با عصبانیت الکی از ماشین بیرون آمدم و از کنارش که رد میشدم گفتم :
_ زن گرفتی ما رو فراموش کردی آره؟
محمد لبخندی زد. و من بدون هیج معطلی رفتم داخل و رو میز 4 نفره پیش مامان نشستم .. محمدم بعد چند دقیقه آمد و کنار فاطمه روبروی من نشست ...
بعد سفارش غذا و خوردن شام همگی به سمت ماشین حرکت کردیم و سر جاهامون نشستیم که محمد گفت :
_من الان میرم میام
حدود 10 دقیقه بعد محمد با ۳ شاخه گل داشت نزدیک ماشین شد دور زد سمت راننده و خودش سوار شد یه شاخه گل رو داد مامان یکی دیگه اش هم داد به من و آخریش رو به فاطمه . چقدر قشنگ دل همه ما رو بدست آورد. دیگه هیچکسی ناراحت نبود.
تشکر کردیم و بالاخره به سمت خونه حرکت کردیم.
نمیخواستم انقدر زود برسیم خونه با اینکه آتل دست محمد رو تازه باز کرده بودیم ولی دست فرمونش حرف نداره
محمد دقیقا کنار در خونه ماشین رو پارک کرد و بعد اینکه همگی پیاده شدیم با کلید در رو باز کرد .
فاطمه معلوم بود خیلی خجالت میکشید، بعد دراوردن کفش ها همگی وارد خونه شدیم
همینجور که به فاطمه توضیح میدادم :
_ خب اینجا اتاق مامان ، این اتاق من ، اینم اتاق محمده
چشم فاطمه به قاب عکس بابا خورد رفت سمتش و با دقت نگاه کرد و بلند گفت :
_ شهید رضا هاشمی
همه ی نگاه ها برگشت سمت فاطمه، محمد لبخندی زد و نزدیک من و فاطمه شد و گفت :
+ نظرتون چیه فردا بریم سر مزار بابا ؟
فاطمه با پشت دستش اشک های جمع شده تو چشمش رو پاک کرد و با صدای لرزون گفت :
_ حتما بریم
من و مامان هم حرفش رو تایید کردیم.
همگی وارد اتاق هامون شدیم...
دقایقی بعد کسی در اتاق رو زد
_ بفرمایید
داداشم بود. از همون پشت در گفت:
_زودتر بخواب شیوا فردا زودتر پاشی
راست میگفت، منم وسایل های فردام رو زود حاضر کردم و خوابیدم هر روز که بخاطر مناسب شهادت امام ها مدرسه تعطیل نمیشه ...
صبح با صدای فاطمه بلند شدم که در میزد و میگفت :
_ شیوا جون پاشو عزیزم باید بریم مدرسه
سرحال از خواب نازم بیدار شدم و به سمت در رفتم بعد سلام و احوالپرسی همراه فاطمه رفتم تا صبحانه رو آماده کنیم و بعد محمد و مامان رو بیدار کنیم
بی هوا پرسیدم :
_ فاطمه جون چرا شما و محمد برای نماز صبح پا نشدید
لبخندی زد و گفت :
+ ما حتی نماز شبم خوندیم عزیزم ولی تو اتاق خوندیم به اصرار آقا محمد
با لبخند گفتم :
_ آخه شما که محرم شدین برای چی میگین آقا و خانم ؟
لبخندش رو پر رنگ تر کرد و گفت :
+ باشه دیگه نمیگم آقا محمد ولی اینجوری احترام همدیگه رو داریم. هر دوتامون اینجوری بیشتر دوست داریم
صبحانه رو آماده کردیم و با فاطمه رفتیم واسه بیدار کردن محمد
فاطمه بلند گفت :
_ آقا محمد ...
نگاهی معنا دار بهش کردم که اصلاح کرد :
_ یعنی محمد بیا صبحانه حاضره....
ولی محمد بیدار نشد به فاطمه گفتم _اینجوری نمیشه یه راه دیگه پیدا کن
+باشه. ولی من با همون گفتن اقامحمد راحت ترم
خندیدم و خودم واسه بیدار کردن مامان رفتم...در زدم ولی جوابی نشنیدم رفتم تو اتاق تا جای خالیش رو دیدم
به پشت در اتاقش ی کاغذ چسبیدن بود...
به پشت در اتاقش ی کاغذ چسبیدن بود...
✍" شیوا جونم صبحت بخیر مادر
من امروز میرم خونه ی خاله زینبت احتمالا بعد از ظهر شیدا هم باهام بیارم مادر نگران نشید به عروس و پسر گلمم سلام برسون ....
امضا : مامان زهرا "☺️
بعد خوندن نامه نفسم رو صدا دار بیرون دادم
" بازم شیدا اَه ...."
شیدا از بعد رفتن محمد به راهیان نور کلا تغییر کرد بیحجاب شده و همش من رو بخاطر پدرم مسخره میکنه انگار نه انگار پدر من عموی اونم میشه ....
با کاغذ به سمت آشپزخونه رفتم
محمد و فاطمه روی صندلی پشت میز نشسته بودن، که فاطمه بلند میشه تا چای بریزه.
همه چی روی میز بود و سفره چیده شده . با صمیمیت به فاطمه گفتم:
_دستت درد نکنه خواهری
فاطمه هم اومد جلو منو بوسید و گفت:
_ قابلت نداشت خواهر شوهر
🍀﷽🍀
🔸 ذکر روز دوشنبه🔸
🔻 یا قاضی الحاجات🔻
🗓 تاریخ: سی ام بهمن ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با نهمین روز از ماه شعبان سال ۱۴۴۵
✅ مناسبت :
🌲روز تکریم مادران و همسران شهداء🌹
🌲السلام علیک یا حسن بن علی (علیه السلام)
🌲السلام علیک یا حسین بن علی (علیه السلام)
🥀آیه روز
سوره مبارکه آل عمران آیه 200
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! (در برابر مشكلات و هوسها) استقامت كنيد و (در برابر دشمنان نيز) پايدار باشيد (و ديگران را به صبر دعوت كنيد) و از مرزها مراقبت كنيد و از خداوند پروا داشته باشيد، شايد كه رستگار شويد.
🍃حدیث روز
💜 امام جواد عَلَیْهِ السلام:
🌹عِزُّ الْمُؤْمِنِ غِناه عَنِ النّاسِ.
💐عزّت مؤمن در بىنيازى و طمع نداشتن به مال و زندگى ديگران است.
📕 بحارالانوار ج 72 ص 109
♻️زلال احکام
در دست داشتن ساعت و انگشتر در هنگام وضو
س: اگر در هنگام وضو گرفتن، ساعت را از دستمان خارج نكنيم ولى آن را چند بار بچرخانيم تا آب به سطح پوست برسد، براى وضو اشكالى دارد؟
ج) اگر آب به پوست مىرسد و از بالا به پايين شسته مىشود اشكال ندارد.
استفتائات مقام معظم رهبری
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❣سلام امامزمانم صبحتبخیر تنها امیدم یک پلکزدن غافل از آن ماه نباشیم شاید نظری کند آگاه نباشیم...
✨تعجیل در ظهور و سلامتی مولا(عج) یک صلوات و سه سوره توحید✨
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
سلام صبحتون بخیر
🆔کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
🍏درمان قطعی پا درد
دستور حکیم ابن سینا:
اگر مخلوط "پودر سنجد و شیر" خورده شود کاملا پادرد، [آرتروز و پوكى استخوان] را درمان ميكند!
اگر ناگهانی سرتون درد گرفت
سنجد بخورید چون معجزه میکنه.
#سنجد
#پودر_سنجد
#پا_درد
🆔صبح را با صلوات بر محمد و آل محمدص و لبخند آغاز کنید
🟢در جاى سبز بودن
و يا به رنگ سبز خيره شدن شما را خلاق تر و آرام تر و متمركز تر مى كند.
🆔عشق به پدر و مادر نشانه بزرگی روح انسان است
♦️ خاص ترین عکس فضایی ناسا از دشت کویر ایران، کویری خالی از سکنه که سطح باتلاقی آن با پوسته ای از جنس نمک پوشیده شده است
#ناسا
🆔طبیعت زیبای ایران از نگاه کانال عاشقان ولایت
✅بدنتان را شارژ کنید!
این خوراکیها خستگی را از بدنتان بیرون میکنند
روی آب،لیمو بریزید
قندهای طبیعی را فراموش نکنید
به بادام پناه ببرید
سوپ جو دوسر بپزید
گوشت را حذف نکنید.
#لیمو
#جو
🆔طب سنتی و گیاهان دارویی در کانال عاشقان ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا اینقدر بچه حزباللهیها خودشون رو به آب و آتیش میزنن برای مشارکت توی انتخابات؟!😒
#نزدیک_قله 🏔
#برسانبهاطرافیان (معاشرین)
🆔قرار را فراموش نکنید(نزدیک قله)
✅ بهترین و سریع ترین درمان برای کبد چرب چیست؟
✍🏻 دمکرده غلیظ سنا و گل سرخ صبح ناشتا یک لیوان مصرف کنید مجدداً پنج روز بعد تکرار کنید تا بیست روز.
✍🏻 آب را روزها ایستاده و شبها نشسته و در سه جرعه بنوشید
✍🏻 دمکرده سماق سه روز یکبار یک فنجان تا دو هفته مصرف شود.
#کبد_چرب
#سنا
🆔طب سنتی و گیاهان دارویی در کانال عاشقان ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️شبهه: رأی دادیم تورم چی شد؟ برا گرونی چه کردن؟
🔺جـــــــواب
#شبهات_انتخاباتی
#انتخابات
#نزدیک_قله
🆔انتخابات در هر کشور نشانه اهمیت حضور و مشارکت مردم در امور کلان کشور است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورش گل کلم غذای خاص زمستون 🧡☁️
گل کلم
زعفران
آبغوره
پیاز داغ
نمک و فلفل سیاه
زردچوبه
رب گوجه
┅═ঊঈ👩🍳ঊঈ═┅╮
╰┅═ঊঈ👩🍳ঊঈ═┅╯
🆔آشپزی آسان و سریع در کانال عاشقان ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوه سه تخت گزین در ابرج درودزن
در غرب مرودشت و در دشت منتهی به سد درودزن سه کوه منفرد دیده می شود که به ستخر گزین یا سه تخت گزین و همچنین سه گنبدان معروف است که در سراسر دشت دیده میشود. نامهای این سه کوه قلعه شکسته، استخر و شاداب است. در دیواره کوه غربی که در بالای روستای ابرج قرار دارد چند سالی است که غار بسیار زیبایی کشف شده است، رسیدن به غار نیاز به کمی کوهپیمایی دارد و ورود به آن دشوار است، اما برای علاقهمندان به جاذبههای طبیعی تحمل این سختی ارزش بازدید از این غار زیبا را دارد.
#کوه
#فارس
🆔ایران را با ما در کانالهای عاشقان ولایت بهتر بشناسید
#فوری
🚨🚨🚨نیروهای یمنی یک کشتی انگلیسی را در باب المندب هدف قرار دادند.
خدمه کشتی از آسیب دیدن کلی کشتی گزارش میدهند
👈 اخبار تکمیلی انشاالله صبح اول وقت
🆔 برای پیوستن به ما کافیست لمس نمایید.
.
👇تقویم نجومی دوشنبه👇
✴️ دوشنبه 👈30 بهمن / دلو 1402
👈9 شعبان 1445👈19 فوریه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅اغاز به کار و کسب.
✅درختکاری.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅و داد و ستد و تجارت خوب است.
🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد در همه امور افق موفق باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️درختکاری.
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️خرید و فروش ملک.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️و خرید کردن نیک است.
📛ولی برای امور ازدواجی خوب نیست.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب: فرزند دهانی خوشبو دارد و مهربان است.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث درد و بیماری می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث درد اعضا می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
@taghvimehamsaran
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 10 سوره مبارکه "یونس" علیه السلام است.
دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام...
و از معنای آن استفاده می شود که از خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود آید که در دنیا و آخرت به او نفع رساند و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 منبع مطالب ما.
تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهماالسلام
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Success comes to those who have the willpower to win over their snooze buttons Wishing you an awesome morning
موفقیت برای کسانی حاصل می شه که اراده لازم رو دارند تا تنبلی خودشونو کنار بزارن🌱
با آرزوی یک صبح عالی برای شما🌞
سلام صبحتون بخیر 🌈
«پیام انتخاباتی»
࿐᪥. ۰. 💞﷽💞. •. ᪥࿐
جمهوری اسلامی حرم است
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌷 *فرمان انتخاباتی مقام معظم رهبری در چهار دیدار*:
۱۴۰۲/۱۰/۲: 👈 «همه کسانی که مخاطبانی دارند، وظیفه دارند مردم را به انتخابات دعوت کنند.»
۱۴۰۲/۱۰/۶: 👈 «در قضیهی انتخابات، مادرها نقش ایفا کنند، هم در داخل خانه، هم درخارج خانه.»
۱۴۰۲/۱۰/۱۳: 👈 «احساس وظیفه نسبت به انتخابات یکی از کارهای نقدِ جامعهی مجاهد در جهاد تبیین است.»
۱۴۰۲/۱۰/۱۹: 👈 «مسئلهی حضور مردم در صحنه باید ترویج بشود؛ هر کسی صدایی دارد، باید روی این زمینه کار کند: وَ تَواصَوا بِالحَقّ؛ تواصی به حق
*انتخابات پرشور.
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐
http://splus.ir/ashaganvalayat
⭕️در دولت رئیسی محل خوش گذرانی باند هاشمی، روحانی و خاتمی و دارودستهشون
بمیزان ۱۸۰ میلیارد تومان فروخته شد
و هزینه اون بعد از وقفه هشت ساله صرف
احداث پل استراتژیک روی آب
و وصل کردن قشم به بندر عباس شد ، پس انتخاب خوب تأثیر داره باید حتماً رأی بدیم 😎
#انتخاب_مردم
#انتخابات
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ کودک فلسطینی: این الاغ بهتر از کشورهای عربی از ما حمایت کرده است.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
⭕️اگر پرچم جمهوری اسلامی جزو این آمار خشونت علیه زنان در دنیا نیست چون ما پیرو دینی هستیم که هزار و اندی سال پیش پیامبرمون فرمود:
"المرأة ریحانة"
http://eitaa.com/ashaganvalayat
⭕️اینکه وسط نسل کشی غزه و وضعیت وحشتناک رفح، کشورای بزرگ اروپایی دور هم جمع میشن و ایران رو محکوم میکنن، برای بار هزارم ثابت میکنه ما دقیقا وسط جنگلی زندگی میکنیم که هیچ زبون گفتمانی جز قدرت ِ موشک ضامن بقا و امنیت ما نیست!
https://ble.ir/ashaganvalayat
⭕️قانون فرزندآوری کجاست؟
رکورد کمترین تولد ۱۳سال اخیر در سال ۱۴۰۲ ثبت شد اما از مجلس و دولت صدایی درنیومد، در حالیکه آمار متولدین امسال کشور به ۷۹۸ هزار نوازد رسیده
عدم فرهنگسازی، مشکلات اقتصادی و چالشهای پزشکی، دارویی و غذایی، مهمترین عوامل اثرگذار بر میزان زاد و ولد هست
https://ble.ir/ashaganvalayat
⭕️این شکلی پای کار انقلاب بودن ،حتی وسط میدون جنگ هم از رأی دادن غافل نشدن..
حالا یه عده دارن برا رأی دادن و ندادن چونه میزنن!!
https://ble.ir/ashaganvalayat