eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.6هزار دنبال‌کننده
32.5هزار عکس
36.6هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تربیت معنوی
🔹️اعلام حمایت آیةالله تحریری از آیت الله رئيسی در انتخابات ریاست جمهوری. ✍آیةالله تحريری دام ظله، استاد سطوح عالی حوزه‌های علمیه قم و تهران، ضمن اعلام از آیت الله سید ابراهیم رئیسی در انتخابات پیش رو، از عموم طلاب و مؤمنین خواستند تا جهت سرافرازی نظام اسلامی و تشکیل دولت توانمند و انقلابی در انتخابات پیش رو را مدنظر قرار دهند. 👈ایشان همچنین قرائت و دعای را جهت گشایش امر و پیروزی جبهه انقلاب سفارش نمودند. 🗓۲۴/خرداد/۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مامور پلیس از این خانم فقط درخواست مدارک کرده اما کجای دنیا به مامور پلیس اینطور فحاشی میشه؟ 🔹مطمئن باشید همین افراد که کشف حجاب کردن و قانون رانندگی رو زیر پا گذاشتن، اگه پاش بیوفته اختلاس هم می‌کنند ☫آقای قوه قضاییه جمعشان کن وگرنه تبدیل به دوگانه سازی می شود! جناب اژه ای؛ تا امروز انقلابیون و مذهبیها و جهادیها صبورانه تحمل کرده ند نکنید کاری که شود آنچه نباید.... اگر همینطور پیش رویم ممکن است دوستان صبور ما هم از قانون فراتر رفته خودشان تصمیم به تادیب قانون شکن بزنند!! # تمکین از قانون با قانون شکن از پلیس 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
. بسمه تعالی سلام خدا قوت 💎حماسه ۲۳ تیر ۷۸ 🍄۲۳ تیر ۷۸ روز پیمان وفاداری و بیعت امت مومن و همیشه در صحنه با آرمانهای والای انقلاب اسلامی بود روزی که دشمنان نقشه هایشان را نقش بر آب و دوستان دلهایشان را گرم از شور همدلی و وحدت دیدند. 🍄 ۲۳تیر ماه ۷۸  فرا می رسد ، روزی که دشمنان ملت و نظام اسلامی در معادلات خود  هیچ حسابی  برای آن باز نکرده بودند ، حماسه ای  که نشان از عمق ناآشنایی دشمنان از روحیه مردم  انقلابی و وفادار ایران داشت . 🍄در آن روز دیگر عربده های  تعدادی وطن فروش فریب خورده  و نیز  ساده اندیشانی که آسایش خود را در ایجاد ناامنی  و غارت بیت المال و ضرب و شتم مردم  می دیدند ، به چشم نمی خورد بلکه خیابانها مملو از انسانهای بصیر و مومنی بود که در دفاع از حیثیت ملی و نظام مقدس جمهوری اسلامی و رهبری آن یکپارچه و پرشور به میدان آمده بودند. 🍄دیگر جای درنگ نیست ،  چرا که دشمن برای دین ، ناموس و شرف این ملت  دندان تیز کرده ،  باید  با قدرت ظاهر شد و  ریشه فتنه و فتنه گران را خشکاند. این همان لحظه تاریخی  است  که ملت بزرگ ایران اسلامی در ابراز  وفاداری به دین ، نظام ، کشور و خون پاک شهیدان ، و  لبیک به بیانات صریح و روشن رهبر معظم انقلاب ،  با حضور گسترده در خیابانها ،  فتنه را در نطفه  نامشروع  آن خفه می کند . 🍄فتنه ای که با کمک عوامل داخلی استکبار و با حمایت و فرماندهی دشمنان ایران برای تغییر نظام و پایمال کردن خون شهدا  و جانفشانی های  ملت ایران ،  برنامه ریزی شده بود . همیشه در صحنه انقلاب اسلامی از رهبری ✍هئیت امنای گروهها و کانالهای تحلیلی خبری عاشقان ولایت 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۲۹ و ۳۰ صدرا فکر کرد : "معصومه هم اینقدر بی‌تابی کرد؟ اگر خودش بمیرد، رویا هم اینگونه بیتابی میکند؟ رها چه؟ رها برایش اشک میریزد؟ یا از آزادی‌اش غرق لذت میشود و مرگش برای او نجات است؟" نگاهش روی تابلوی «وَ إِن‌ یَکاد» خانه ماند، خانه‌ای که روزی زندگی در آن جریان داشت و امروز انگار خاک مرده بر آن پاشیده‌اند... صدرا قصد رفتن کرده بود. با حاج علی خداحافظی کرد و خواست رها را صدا کند. رها، آیه را به اتاقش برده بود تا اندکی استراحت کند. این‌همه فشار برای کودکش عجیب خطرناک است. حاج علی تقه‌ای به در زد و با صدای بفرمایید رها، آن را گشود. _پاشو دخترم، شوهرت کارت داره؛ مثل اینکه میخواد بره. دل رها در سینه‌اش فرو ریخت؛ حتما میخواهد او را ببرد؛ کاش بگذارد بماند! وقتی مقابل صدرا قرار گرفت، سرش را پایین انداخت و منتظر ماند تا او شروع کند . و انتظارش زیاد طولانی نشد: _من دارم میرم، تو بمون پیش آیه خانم. هر روز بهت زنگ میزنم، شماره موبایلت رو بهم بده؛ شماره‌ی منم داشته باش، اگه اتفاقی افتاد بهم بگو. سعی میکنم هر روز یه سر بزنم که اگه کاری بود انجام بدم. خبری شد فوری بهم زنگ بزن، هر ساعتی هم که بود مهم نیست؛ متوجه شدی؟ لبخند بر لب رها آمد.چقدر خوب بود که میدانست رها چه میخواهد. _چشم حتما... شماره‌اش را گرفت و در گوشی‌اش ذخیره کرد. صدرا رفت... رها ماند و آیه‌ی شکسته‌ی حاج علی. رها شام را زمانی که آیه خواب بود آماده کرد. میدانست آیه‌ی این روزها به خودش بی‌اعتناست. میدانست آیه‌ی این روزها گمشده دارد. میدانست مادرانه میخواهد این آیه‌ی شکسته؛ دلش برای آن کودک در بطن مادر میسوخت؛ دلش برای تنهایی‌های آیه‌اش میسوخت. با اصرار فراوان اندکی غذا به آیه داد. حاج علی هم با غذایش بازی میکرد آیه در پیچ و تاب مردش بود.... کجایی مرد روزهای تنهایی‌ام؟ کجایی هم نفس من؟ کجایی تمام قلبم؟ و سخت جای خالی‌اش درد داشت. و سخت بود نبود این روزها... سخت بود که کودکی داشته باشی مردت نباشد برای پرستاری. سخت بود سختی روزگار او. سخت بود که مرد شود برای کودکش؛ سخت بود و شدن. جواب مادرشوهرش را چه میداد؟ 💭به یاد آورد آن روز را: فخر السادات: _من اجازه نمیدم بری! اون از پدرت اینم از تو... آیه تو یه چیزی بگو! 🕊_آیه رو راضی کردم مادر من، چرا اذیت میکنی؟ خب من میخوام برم! دل در سینه‌ی آیه بی‌قراری میکرد. دلش راضی نمیشد؛ اما مانع رفتن مردش نبود. مردش برای می‌جنگید. مردش گفته بود اگر در بودی چه میکردی؟ جزو بودی یا نه؟ مردش گفته بود الان وقت است آیه. آیه سکوت کرد و مردش سکوت علامت رضایت دانست. حال چه میگوید مرد من؟ من شوم؟ من پایت شوم؟مگر قول و قرار اول زندگیمان بودن نیست؟ مگر قول و قرار ما نبود که زنجیر پای هم نشویم؟ زیر لب زمزمه کرد:‌ " یا زینب کبری (سلام‌الله‌علیها)..." مردش زمزمه‌اش را شنید. لبخند به تمام اضطرابهایش زد، قلبش آرام گرفت. دست‌های لرزانش را مشت کرد؛ مردش خواست: _مامان! اجازه بدید بره! میگن بهترین محافظ آدم، اجلشه، اگه برسه، ایران و سوریه نداره! لبخند مردش عمیق‌تر شد "راضی شدی مرد من..!؟ " مادرشوهرش ابرو در هم کشید: _اگه بلایی سرش بیاد تقصیر توئه! من که راضی نیستم. چقدر آنروز تلاش کردی برای رضایت مادرت مرد! _مادرش چرا نیومده؟ حاج علی قاشق را درون بشقاب رها کرد، حرف را در دهانش مزمزه کرد: _حاج خانم که فهمید، سکته کرد. الان حالش خوبه ها، بیمارستانه؛ به «محمد» گفتم نیاد تهران، مادرش واجبتره! گفتم کارای قم رو انجام بده که برای تدفین مهمون زیاد داریم. آیه آهی کشید. میدانست این دیدار چقدر سخت است. دست بر روی شکمش گذاشت : "طاقت بیار طفلکم! طاقت بیار حاصل عشقم! ما از پسش بر میایم! ما از پس این روزا برمیایم! به خاطر پدرت، به خاطر من، طاقت بیار!" -آیه! پدر صدایش میکرد. نگاهش را به پدر دوخت: +جانم؟ _تو از پسش بر میای! +برمیام؛ باید بربیام! _به خاطر من..به خاطر اون بچه... به خاطر همه چیزایی که برات مونده از پسش بربیا! تو تکیه‌گاه خیلی ها هستی. یه عالمه آدم اون بیرون، توی اون مرکز به تو نیاز دارن! دخترت بهت نیاز داره! +شما هم میگید دختره؟ _باباش میگفت دختره! اونم مثل من دختر دوست بود. +بود... چقدر زود فعل هست به بود تغییر میکنه! _تو از پس تغییرات بر میای، من کنارتم! رها: _منم هستم آیه! من مثل تو قوی نیستم اما هستم، مطمئن باش! آیه لبخندی زد به دخترک شکسته‌ای که تازه سر پا شده بود. دختری که..... نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۳۱ و ۳۲