eitaa logo
دست خط (اشعار علی گلی حسین آبادی)
232 دنبال‌کننده
191 عکس
50 ویدیو
3 فایل
ارتباط با مدیر کانال علی گلی حسین آبادی @aligoli1365
مشاهده در ایتا
دانلود
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چنیکه نومته مورا مارمر زون هرنگ دل داخ تو وشکونمه گیون بوه آگرمه نوم دل چه هنه گه ئه سر خوینی تونونه نامه دامون هناسه برکیمه دردم سنگینه نسو کس ناو ئژ ئه حال خمینه هتینه سر کشی حال مریضم هرنگ ئه دلمه خیلی خوش هتینه لشم تور جلدکه جرگم داواره تمومه کارم ئه رنگما دیاره خدایا وخته دی گیونم بسینی؟ دلم پر زویخه ئژ ئه روزگاره ئه سر بی لش تونه کل کسمه باوه گل و گیو نیره دی ئه دسمه باوه وژت گیونم بگر تا بامه گردت خریوی، بی کسی، دی وسمه باوه
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوینالی بیه داوالت هنارس کتینر علقمه بی مشک و بی دس چملمه داخ تو جای نموینن فلک داخ برا مردن نیه کس برا جنگ دین کرم خوینو رشونی و فن بازی ئه رو اسبو رمونی ئرا باید ئه رو ئه خاکه بوینه؟ وره کل کس، تو خو مونگ آسمونی برا هیزر نچو روژ تنگیمه همالل و خنه جرون بریمه نمم هاوار ئره کو بورم ایسه اگه کس نوینه ئه داخه گه دیمه گلی دیرم ئه دس ئه روزگاره گه کت کت بینسر دل ئه هماره دو جو خوینه دو چمم کتیه ری برا شون کز کرم چارم ناچاره
دارد هنوز داغ تو را در دلش فرات جاری‌ست در مسیر فرات آب بی حیات... بعد از تو قطره قطره عطش می‌چکد هنوز از ابرهای تشنه به لب‌های کائنات دعوت به عشق توست به لحن اذان، حسین تا می‌رسد به جمله‌ی حیّ علی الصلات ای کشتی همیشه نجات جهان ما عشق تو می‌دهد دل گمراه را نجات ای داغ با شکوه زمین و زمان، حسین دارد هنوز داغ تو را در دلش فرات
ای داغ با شکوه زمین و زمان حسین اندوه مانده بر جگر کهکشان حسین لرزید ذره ذره زمین آسمان گرفت بد می‌زند بدون تو نبض جهان، حسین آه از صدای صاعقه‌ها درک می‌کنم دنیا شده برای غمت روضه خوان، حسین شب‌ها لباس مشکی خود را می‌آورد با گریه می‌کند به تنش آسمان، حسین داغت اگرچه قلب مرا آب می‌کند در قلب من برای همیشه بمان حسین دشمن خیال کرد تو را کشته است، نه در شام و کوفه دید که یک کاروان حسین، دارند (لا یبایع مثله) به روی لب یعنی که تا همیشه بود جاودان حسین https://eitaa.com/ashare_ali_goli/64
العزة لله ذکر خاتمش بود دریا نمی از اشک‌های نم‌نمش بود لبخند باش و اخم‌ها را یار خود کن این آیه‌ای از آیه‌های محکمش بود سِبطُ النّبی، طَیّب، زَکیّ، سَیّد، تَقیّ، بَرّ اما حسن زیباست، اسم اعظمش بود تنها رفیق لحظه‌هایش بود، غربت مردی که حتی محرمش نامحرمش بود تنهائی او را نمی‌فهمید، غیر از سجادۀ اشکی که تنها همدمش بود
حس می‌کنم خیلی به تو نزدیکم از دور یادش به خیر آن سیر عرفانی و آن شور یادش به خیر آن روزها خورشید هم بود خدمت‌گذار زائرت در موکب نور حسی که در مشّایه‌ات در قلب من بود آیا کلیم الله آن را دیده در طور؟ دارد جهان سوی تو می‌آید ولی من... جا مانده‌ام... من کیستم؟ یک قلب رنجور مولای من بانگ تزورونی می آید حس می‌کنم عشق تو را هر چند، از دور
راه می‌آید جهان سوی مزار روشنت تا که بگذارد سرش را گوشه‌ای از مدفنت قصد او شاید شفای چشم‌های جابر است حال که دارد می‌آید از سفر، پیراهنت ما نمی‌بینیم و جابر دید یعنی بی‌گمان چشم سر لازم ندارد داستان دیدنت مثل قرآنی برای دوستان رحمت، ولی جز زیان چیزی ندید از کشتن تو دشمنت بی کفن... نه، قصه را تاریخ بد آورده است بی گمان پیراهنی از زخم بوده بر تنت کل دنیا در نگاه من شبیه هیأت است ابر می‌گرید برایت، موج هم سینه زنت بی گمان خورشید بعد از گاه غمگین غروب گوشه‌ای سر می‌گذارد بر مزار روشنت
با تو جهان سرشار شد از مهربانی وقت تماشایت شده ای لن ترانی تو نفخه صوری که با اخمت فرو ریخت بنیان سست کاخ کسری ناگهانی هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا کیست جز تو؟ دارد مگر راه خدا جز تو نشانی؟ گرد و غبار جهل را از چهره‌ی شهر با دست های مهربانت می تکانی دست شک و تردید کوتاه است از تو آری تو تنها واقعیت در جهانی آیین تو آیین باران است و یک روز تا خاک مرده زندگی را می رسانی
زهری که او را کشت، تنها ماندنش بود حتی هوای خانه‌اش هم دشمنش بود مردی که دنیا با تمام وسعت خود در سایۀ مهر عبای ایمنش بود رزق جهان در دستهایش بود اما پیراهنی از وصله دائم بر تنش بود طشت پر از خون هم چنین فهمید دیگر حتی نفس هایش وبال گردنش بود خورشید آتش می‌گرفت و باد می‌خواند دریا به لحن موج‌ها سینه زنش بود حتی کمان هفتاد بار از خویش پرسید آیا گناهش راه و رسم روشنش بود؟ هرچند دنیا در حقیقت مرقد اوست ای کاش سنگ ساده‌ای بر مدفنش، بود
گاه قلبم جرعه ای لبخند میخواهد فقط استکان تلخ چایی قند میخواهد فقط در تمام گوش ماهی ها که مروارید نیست عشق تو قلبی سعادتمند میخواهد فقط رود در رویای پیوستن به دریا می‌دود من همان رودم دلم پیوند میخواهد فقط صبح مشهد بهترین حال و هوای عالم است قلبم از، آن حال بی مانند می‌خواهد فقط نا منظم میزند قلبی که دور از مشهد است آه، بیچاره کمی لبخند میخواهد فقط
قال الامام الحسن العسکری(علیه‌السلام): «نَحنُ كَهفٌ لِمَنِ التَجَأَ إلَينا؛ ما پناهگاه هستیم برای کسی که به ما پناه بیاورد» ما روشنی چشم و دل خورشیدیم بر جسم جهان جامۀ جان پوشیدیم هر کس که به ما خواست پناهنده شود آغوش پر از رحمت و از امیدیم
با نغمۀ شیرین اذان می‌آید انگار تنی به سوی جان می‌آید هر بار که از زمین بگیرد دل من از راه حرم به آسمان می‌آید