ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیآرم جفا کار از فغانم میرود
حضرت #سعدی
🍃❤️🍃🌹
محل و قیمت خویش آن زمان بِدانستم
که بر گذشتی و مارا به هیچ نخریدی
#سعدی
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
اڪَر
از ڪمند عشقت بروم...ڪجا ڪَریزم؟
ڪہ خلاص
بےتو بنـــد اسٺ.وحیات بےتو زنــداݧ...!!
#سعــدے
🍃❤️🍃❤️
ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت
گوی از همه خوبان بربودی به لطافت
ای صورت دیبای خطایی به نکویی
وی قطره باران بهاری به نظافت
هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی
سلطان خیالت بنشاندی به خلافت
ای سرو خرامان گذری از در رحمت
وی ماه درفشان نظری از سر رأفت
گویند برو تا برود صحبتت از دل
ترسم هوسم بیش کند بعد مسافت
ای عقل نگفتم که تو در عشق نگنجی
در دولت خاقان نتوان کرد خلافت
با قد تو زیبا نبود سرو به نسبت
با روی تو نیکو نبود مه به اضافت
آن را که دلارام دهد وعده کشتن
باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت
صد سفره دشمن بنهد طالب مقصود
باشد که یکی دوست بیاید به ضیافت
شمشیر ظرافت بود از دست عزیزان
درویش نباید که برنجد به ظرافت
سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده
دریا در و مرجان بود و هول و مخافت
#سعدی
#غزل
🍃🌹
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست
رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد
آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیدست
در وهم نیاید که چه مطبوع درختی
پیداست که هرگز کس از این میوه نچیدست
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست
#سعدی
🌹❤️🌹❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد...
#سعدی
🍃🌹❤️🇮🇷❤️🌹🍃
#لبیک_یا_خامنه_ای
پیری و جوانی پیِ هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
#سعدی
🍃🌹🍃😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم لبِ تو را که: «دلِ من تو بردهای»
گفتا:«کدام دل؟ چه نشان؟ کِی؟ کجا؟ که برد؟»
#سعدی
🍃🌹🍃❤️
+اینجوریکه جناب #سعدی دلجویی میکرده
هیچ بشری نمیتونسته دلجویی کنه...
ایسروِ خوش بالای من، ایدلبر رعنای من😘
لعلِ لبت حلوایِ من، از من چرا رنجیدهای؟
🍃🌹🍃❤️
همه عُمر برندارم سر از این خمار مَستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشَستی...
#سعدی
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای؟
وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهای؟
ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیدهای؟
بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیدهای؟
گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت
فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیدهای؟
من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو
هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیدهای؟
#سعدی
🍃🌹🍃🌹
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
━━━━💠🌸💠━━━━
#سعدی
@sherhaye_nab
ویرانه دل ماست که با هر نگه دوست
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
#سعدی
🍃🌹🍃😔
عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش
#سعدی
پن: روز بیعت…در حاشیه نصب نقاشی حسن روحالامین در حرم امام علی(ع)
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
#سعدی
🍃🌹🍃🌹
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
گلستان سعدی، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شمارهٔ ۱۱:
درویشی مستجابالدّعوه در بغداد پدید آمد. حجاج یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من کن! گفت: خدایا جانش بستان! گفت: از بهر خدای این چه دعاست؟! گفت: این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را.
ای زبردست زیردست آزار
گرم تا کی بماند این بازار
به چه کار آیدت جهانداری
مردنت به که مردم آزاری
#سعدی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز
همهشب! ذکر تو میرفت و مکرر میشد
#سعدی