🌹
از بغل گوش من گذشتی و رفتی
رو به عقب هیچ برنگشتی و رفتی
از سرِ من رفتهای به راهی و جایی
هیچ دلیلی نداری و نمیآیی
زنده به گورت شدیم و کشته و مُرده
سایهات اما سرش به سنگ نخورده
آبروی سایهها تویی که نماندی
خاک به دامن نشاندی و نتکاندی
منتظر روی ماه کیستی امشب
سنگترین مشتری که روی زمینی
روی ترازو نرفته نیز وَزینی
میشنوم لشکرت نشسته بر اسبان
لالهی گوشی به دشت سینه بچسبان
منظره محدود در حدودِ تو بوده
فرق من و تو کلاهخود تو بوده
روی زمین زندگی کنم به هوایت
یا بروم بر خلاف وسوسههایت
آه بمیرم برای دوست که دشمن
جا نزد و جان گرفت در وِی و از من
آه بسوزم برای شعله که آتش
سنگر خودش را به سینه میزد و آهن
آه بگیر این محرّک عصبی را
تا که نیفتاده حقِ دار به گردن
آه ندارم که در بساط تو باشد
خوب کنارم کشیدهاند از آن تن
چارهی آواز مردهی دلسنگ است
تیشه زدن در کنار پُتک گرفتن
خانهی سردابه دار و شب چرهی تر
میکشد این بار کارِ دست به دامن
#امیر_حسین_هدایتی
#از_بغل_گوش_من
@ashareamirhosienhedayati