🌹
در آن سوی غبارم قلعه میبینی حصارش کو
حریم و حومه و بوم و بر و کوی و کنارش کو
کجا یک باد صحراگرد خشتی زیر سر دارد
مسلمان! این مصلایی که میگویی منارش کو
اگر این شاهرگ بر سرزمینش حکم میراند
چرا از گردنم بیرون نزد قصد شکارش کو
بر این منبر تو را امالمصائب گفتم و گفتم
به نام هر یزیدی خطبه خواندم اعتبارش کو
به تنهایی مرا یک لشکر دیوانه میخوانی
اگر فتح الفتوحی بوده ننگ و افتخارش کو
نیاز و نقشهاش سریاز و جنگ افزار و میدانش
طنین سنج و طبل و کرّنا و جارجارش کو
تو گفتی یک سر سالم هم از ما در نمیآید
تو آرامی ولی آن بینوا با ما قرارش کو
در آن سوی غبارم قلعه میبینی که میبینی
صدای ضجهی ایام قلع و تار و مارش کو
کجا جنگی مرا واداشت تسلیم کسی باشم
اگر غوغایی از آن نیست در حلقم غبارش کو
میان تودهی فرمانروا بر تخت بیخوابی
اجاق ابر و دودی دیدهای آتش ببارش کو
اگر یک جنگجوی زندهی سالم نماند از من
کجای رزم من جا ماند و بعد از من مزارش کو
چه طوفانی برای ریزگردان کیسه میدوزد
مرا نخ کش سر بازار بردی برده دارش کو
تو هم بر سینهی من تخت بگذار و حکومت کن
که این صحرای بیآب و علف میراث خوارش کو
به قصد بار معنا راهزن هم لفظ میآید
ولی در این لفافه چندلا راه فرارش کو
#امیر_حسین_هدایتی
#در_آن_سوی_غبارم
@ashareamirhosienhedayati