🌹
مینوشت از خون بالا رفته از ديوارها
از درختانی که میرفتند روی دارها
از زمستانی که تا خرداد طولانی شدهست
از اميد نا اميد سهره ها و سارها
مینوشت از رد خون تازه بر خرسنگها
از به غارت رفتن فريادمان خروارها
در خيابانهای بیخون، کوچه های بینفس
رفته رفته بوی خون می آيد از رفتارها
يورش رگباری شلاقها و گردهها
سينهها و بارش شلاقی رگبارها
آی آزادی! لباس کهنه را آتش بزن
دره را خالی کن از بوی تن کفتارها
آی آزادی! کجایی تا ببينی سالهاست
پودههای جان ما پاشيده بر نيزارها
تا ببينی میشکافد پشت ديوار خزان
سينهی ارکيدهها را انتقام خارها
تا ببينی بارها کبريتها را میکشند
تا بسوزانند کاغذهایمان را بارها
#امیر_حسین_هدایتی
#مینوشت_از_خون
@ashareamirhosienhedayati