🌹
یک شانه به سر خورده به طوفان غبار است
یا سبزه قبای سر دیوار بهار است
یک شهپرِ تنبل شدهی خورده به دیوار
یا قوشِ به خویش آمده از شوق شکار است
یکپارچه آتش زده بر دامنه از دم
یکدست درآورده اگر مار و دمار است
از عصر حجر ناخن نشکسته درآورد
این قصهی انگشت ظریف تو نگار است
رویِ سر پر همهمهی باد بینداز
تا روسریات غرق گل و برگ و بهار است
دورِ سر هم گشتن مرغان مصاحب
تمرین فرار از قفسِ قول و قرار است
سودابهی آتشزده را هر که گرفته
تقویم قرون در کف او لحظه شمار است
من بیشتر از یک نفر آمادهی مرگم
در پیکر من مملکتی زیر فشار است
یک پنجره در پشت سرت بستم و گفتم
حرف دهن عابر این کوچه غبار است
ای خانهی تو میکدهی حیّ و مماتم
بستی سر زلف است گشودی سرِ دار است
با یک لب تر کرده و یک بشکن ساده
مست است که صف بسته و مجنون که قطار است
اسب فلجی بسته به یک تیر شکسته
این مَرکب من نیست اگر وقت فرار است
روزی که سرِ سنگ بکوبی به سر سنگ
آوار فرو ریختنام فاجعه بار است
بر گونه به اشکت بنویسم که دو چشمت
دریاچه و آتشزنه و بوتهی خار است
آن قارهی تیره و آن حوضچهی خواب
ویرانهی ما خشت زنانِ شب تار است
از صافیِ زهر و عسل چشمِ تو نگذشت
خیام سرافکندهی مستی که خمار است
بر سینهی این جنگل پر شیر کشیده
بار آمده چنگِ هوس و فصل شکار است
اینقدر دهاندره نکن بر تنام ای زخم!
بر دامنهی ریزش من کوه غبار است
#امیر_حسین_هدایتی
#یک_شانه
@ashareamirhosienhedayati