eitaa logo
اشعار استاد امیر حسین هدایتی
176 دنبال‌کننده
64 عکس
15 ویدیو
1 فایل
در خون زد و بر پوستم با استخوانم وا داشت بنویسم که ننویسم...بخوانم ادمین👇 شعری از استاد دارید یا نکته‌ای هست بفرمایید @Benvic
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 اگر خالی‌ست جای تو در ایوان‌های بعد از تو همان بوی تو را دارند گلدان‌های بعد از تو تمام رفت و آمدهای من را شهر می‌بینند که دنبال توام در این خیابان‌های بعد از تو مرا با جامه‌های تازه‌ای می‌خواستی اما چه تاریک است تکلیف گریبان‌های‌ بعد از تو تکاپوی مرا گویا نمی‌فهمند این مردم به یادت نیستند انگار انسان‌های بعد از تو مرا بعد از خودت بی‌چتر و بی‌تن‌پوش نگذاری که سرمای بدی دارد زمستان‌های‌ بعد از تو @ashareamirhosienhedayati
🌹 ای مثل من! مقابله با مثل او نکن با دست خود اراده‌ی تسلیم رو نکن راهم فرشتگی‌ست به دیوانگی نکش نامرد و مردهای مرا روبرو نکن با چنگ من به جنگ جگرگوشه‌ام نرو این ساز را حمایل آن جنگجو نکن در دست آن چموش اگر سنگ می‌دهی بر بام و در ملاحظه‌‌ی آبرو نکن چشمش دو کندوان به دو دریاچه‌ی عسل باشد ولی تو پنجه به کندو فرو نکن روزت شب است و او نظری داشت یا نداشت پس اعتنا فقط به همین کورسو نکن از کودکانِ کوی مرا بچه‌تر نساز شیخ و چراغ راهی سنگ و سبو نکن آینده در سکوت عمیقی گذشته است جز مرگ حال ساده‌تری آرزو نکن در زنده‌ات بمیر ولی زنده باش و باش در ذهن خود نمان و به این فرض خو نکن روشن نمی‌کنند چراغ شکسته را لایِ خراب‌کاری خود جستجو نکن وقتی جنازه‌ای بِهَمت ریخت دور شو این مرده را نگیر در آغوش بو نکن دنیای زیر و رو شده را ول کن و کفن از گورکَن نَکن به تن مرده‌شور نکن ای سنگ با سراسر خود سنگدل نباش مانند شیشه خون به دلم تا گلو نکن دریای فارس با عسلم شد سیاه‌مست با مثل او مقابله ای خُرده‌ ( جو ) نکن خطی که دیگران بنویسند را نخوان خط نخوانده را به کسی بازگو نکن با ا‌َلف و شَلف و فحش و فضیحت نمرده‌ای با او بساز و ساخته را زیر و رو نکن @ashareamirhosienhedayati
🌹 زندگی هرقدر بی‌رحمانه آزارم کند یا که از حدّ توانم بیشتر بارم کند چکّش بیدادگاهش را بکوبد روی میز کتف‌‌بسته، در غل و زنجیر احضارم کند قفل بر سلّول های من ببندد تا مگر باز با یک حکم طولانی گرفتارم کند با تمام جانورهای درونش ، سال ها گوشه‌ای بنشیند و با حرص نشخوارم کند از خودم پتکی بسازد تا خودم را له کنم با قوانین خودش اثبات و انکارم کند زندگی با این دهان یاوه باف هرزه‌اش هرچه تحقیرم کند، خردم کند، خوارم کند باز هم می‌خواهمش، با شوق برمی‌تابمش تا همان روی که از بوی تو سرشارم کند صبح تا شب هرچه سختی می‌کشم جای خودش فکر کن!... هر روز، دستان تو بیدارم کند... @ashareamirhosienhedayati
🌹 این قدر همراهی نباید کرد با یک راه کی راه باید داد تا این حد به یک همراه من یک تن‌ام یا برجی از مستأجر بدنام ولگرد و مست و سایه دزد و جاهل و گمراه آتش به دامن می‌زند در سینه‌ام لیلا دامن به آتش می‌زنم دیوانه‌ام والله اسب نجيبِ سرکش زیبایی‌اش می‌تاخت با آن یراق نقره و نعل زر دلخواه راضی به جریان بغل واکردن من باش آغوش دریا برنمی‌تابد تو را ای ماه! بار تحمل ناپذیر هستی خود را باید سبک سنگین کنی ای کوه یا ای کاه! دستی که آتش دیده را زیر بغل بردن یعنی تفنگ ایل را بردن به مخفیگاه دادی زدم مشتی پراندم شورشی کردم کج راهه‌ای بودم که پیچیدم به پای راه از دست بی نیروی بالا رفته‌اش پیداست کف بین کورش را به کاخ آورده شاهنشاه آیش‌خور آب و عليق‌اش را لگد کردند تا نقش اسبش دربیاید صحنه‌ای کوتاه تا آن قلنج بی فلش را نشکند با پتک بیگاری از خود می‌کشد مخلوق نا آگاه ابن السبيل کوچه‌ی بن بست یعنی من با کوله‌بار سنگ دارم می‌روم در چاه چشمم سیاهی رفت و از بام بلند افتاد یا از قضا دنيا پلنگم کرد و خاطرخواه باید صدای خون بپیچد در رگ گردن تا از گلو فریاد برخیزد به جای آه.. @ashareamirhosienhedayati
🌹 کجاست یار همین جا و در کنار من است نشسته کنج سکوت اتاق و تار من است پلنگِ بی‌جگرم پیش چشم او آهوست کجاست یار به صحرا پی شکار من است گلو گرفته به سرپنجه‌ی بلند بلند غریو و غرّش و غوغای بی‌مهار من است به خشک کردن صید تپنده‌اش سرگرم به چارگوشه‌ی دنیای موزه‌وار من است سرش به طاق رفيع فلک رسیده و باز اسیر غمبرکِ ساحل کنار من است گشاده روی نظرتنگ، خوش دسیسه‌ی من که زهر مار درآورده از دمار من است کجاست یار همین جا درست بر لب بام که آفتاب یخِ عصر احتضار من است لبم شکافته بر پلکان هشتىُ دوست سرم شکسته‌ی پسکوچه‌ی نگار من است اگر به بوی دهان شير پرورانده کسی فقط هموست به جرات که جانشكار من است به حجره‌ام زد و دخلم درآمد و به درک! که تارِ طره‌ی این مشتری مدار من است فشار داده در و تخته را و گردن من نه پای یار که او پایه ی قمار من است نشست بر سر طاقش که جفت برخیزد ورای هوش و شتابی که انتظار من است همیشه بر رج اول نشسته خشت تنم مُحاسب من و توضیح استوار من است چنانچه پرده‌ای از ضعف من به رخ بکشد کدام گوشه زدن ضربه‌ی فرار من است کجاست یار میان سیاه چادر ایل عذاب قبر نیاکان پر شمار من است کجاست از خودش در شناسنامه ی من مؤلف لغت اسم مستعار من است سبو به سایه‌ی ابروی خود نهاده ولی نه شادخوار و نه غمخوار روزگار من است بزن به قرنِ يكم دوم ای خراب شده! که شهد لب پرِ پیرانه‌اش گوار من است حریر نازکِ زر دوز پرنیان گیرش همیشه گرته پذیرِ من و غبار من است به باغِ چینه و پرچین کشیده‌ام بنگر یکی از این‌همه سرو بلند یار من است @ashareamirhosienhedayati
🌹 می‌نوشت از خون بالا رفته از ديوارها از درختانی که می‌رفتند روی دارها از زمستانی که تا خرداد طولانی شده‌ست از اميد نا اميد سهره ها و سارها می‌نوشت از رد خون تازه بر خرسنگ‌‌ها از به غارت رفتن فريادمان خروار‌‌ها در خيابان‌های بی‌خون، کوچه های بی‌‌نفس رفته رفته بوی خون می آيد از رفتار‌‌ها يورش رگباری شلاق‌‌ها و گرده‌‌ها سينه‌‌ها و بارش شلاقی رگبار‌‌ها آی آزادی! لباس کهنه را آتش بزن دره را خالی کن از بوی تن کفتارها آی آزادی! کجایی تا ببينی سال‌هاست پوده‌‌های جان ما پاشيده بر نيزارها تا ببينی می‌شکافد پشت ديوار خزان سينه‌‌ی ارکيده‌‌ها را انتقام خارها تا ببينی بارها کبريت‌ها را می‌کشند تا بسوزانند کاغذهای‌مان را بارها @ashareamirhosienhedayati