#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
گشود جانب دریا، نگاهِ شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را
به دور دست بیابان نگاه کرد، چگونه
گرفته بود عطش، خیمهخیمه، دور و برش را
و کوه، یعنی او ـ آنکه ارث برده به دوران ـ
غرور مادریاش را، صلابت پدرش را
کدام کوهگران راست، تاب بستن راهش؟
کدام جرأت یاغیست، سد کند گذرش را؟
کفی ز آب، فراروی خود گرفت و فروریخت
کسی ندید در آن لحظه، چشمهای ترش را
هنوز هم که هنوز، آب، مَهر حضرت زهرا
به صخره میزند از داغ دوری تو، سرش را
چه کردهای تو در این پهنهٔ فرات؟ که گویی
هنوز فاطمه فریاد میزند، پسرش را
گریست مشک به حالِ همایِ عشق، دمی که
عمودها به زمین ریختند، بال و پرش را
حسین بود، که با قامتی خمیده میآمد
شکسته بود غمِ بیبرادری، کمرش را
عمود خیمهٔ عباس را کشید، که یعنی:
ز دست داده دگر آن امیرِ نامورش را
#عباس_شاهزیدی
#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
شانههای مرتضی لرزید ازاین داغ سترگ
مالک اشتر مگر از روی زین افتاده است؟
عطر جنت در فضا پیچیده از هر سو؛ مگر،
کاروان مُشک در میدان مین افتاده است؟
چار سوی این کبوترهای پرپر را ببین
آیههای روشن زیتون و تین افتاده است
دستبردامان شاه تشنهکامان یافتند
دستهایش را که دور از آستین افتاده است
زوزۀ کفتارها از هر طرف برخاستهست
شک ندارم این که شیری در کمین افتاده است
کربلا در کربلا تکرار شد بار دگر
ماه زیر خنجر شمر لعین افتاده است...
کوه آهن بر زمین افتاده یاران کاینچنین
لرزه بر اندام کاخ ظالمین افتاده است
سر جدا... پیکر جدا... این سرنوشت لالههاست
خاتم مُلک سلیمان بینگین افتاده است
#سعید_بیابانکی
#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
عشاق چون به درگه معشوق رو کنند
با آب دیدگان، تن خود شستشو کنند
قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق
در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند
عباسِ نامدار که شاهان روزگار
از خاک کوی او طلب آبرو کنند
سقای آب بود و لب تشنه جان سپرد
می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند
بی دست ماند و داد خدا دست خود به او
آنانکه منکرند بگو روبرو کنند
گردست او نه دست خدائی است پس چرا
از شاه تا گدا همه رو سوی به او کنند
درگاه او چو قبله ی ارباب حاجت است
باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند
#جودی_خراسانی
#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
خوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهای
آب از هیبت عباسی تو میلرزد
بی عصا آمدهای حضرت موسی شدهای
به سجود آمدهای یا که عمودت زده اند
یا خجالت زدهای وه که چه زیبا شده ای
یا اخا گفتی و ناگه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شده ای
منم و داغ تو و این کمر بشکسته
توئی و ضربهای و فرق ز هم وا شده ای
سعی بسیار مکن تا که ز جا برخیزی
کمی هم فکر خودت باش ببین تا شده ای
ماندهام با تن پاشیدهات آخر چه کنم؟
ای علمدار حرم مثل معما شده ای
مادرت آمده یا مادر من آمده است
با چنین حال به پای چه کسی پا شده ای
تو و آن قد رشیدی که پر از طوبی بود
در شگفتم که در این قبر چرا جا شده ای
#علی_اکبر_لطیفیان
#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
منم ماه بنی هاشم که عباس است نام من
بود ام البنین مام و، علی باب کرام من
من آن سرباز جانبازم که از لطف خداوندی
لبالب از می حب حسینی گشته جام من
من آن مرد سلحشورم که بهر کشتن دونان
بود شمشیر تیز شاه مردان در نیام من
من آن شیرم که چون افتد به دامم دشمن قرآن
نباشد بهر او راهی که بگریزد ز دام من
من آن علمدارم که اندر عرصۀ هیجا
سر دو نان، چو گویی، نرم گردد زیر گام من
بود این افتخارم بس، که گوید خسرو خوبان
بود عباس نام آور نگهبان خیام من
غلام و جان نثار و چاکر و عبدم به دربارش
که اندر رتبه شاهانند در عالم غلام من
ندادم تن به زیر بار ظلم و ذلت و خواری
که بر ذرات عالم گشته واجب احترام من
نکردم بی وفایی با حسین، آن خسرو خوبان
به عالم گشت ثابت زین فداکاری مقام من
نخوردم آب و، دادم تشنه جان و، در درون آب
ز سوز تشنگی می سوخت بهر آب کام من
نگردد خوار و زار و زیردست ظالمان هرگز
نماید پیروی کردار هر کس بر مرام من
رسان (ژولیدۀ ) محزون درورد گرم و بی پایان
به نزد دوستان من پس از عرض سلام من
#ژولیده_نیشابوری
#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
از خواهش لبهای او بی تاب شد آب
از شرم آن چشمان آبی آب شد آب
وقتی که خم شد نخلها یکباره دیدند
لبخند زد مَرد و پر از مهتاب شد آب
آنقدر بر بانوی دریا سجده میکرد
تا در قنوت آخرش محراب شد آب
زیباترین طرح خدا بر پردهها رفت
وقتی میان دستهایش قاب شد آب
یک لحظه با او بود اما تا همیشه
از چشمهای تشنهاش سیراب شد آب
آن تیرها، شمشیرها بارید و بارید
توفان گرفت و گرد او گرداب شد آب
تیر آمد و ... از حسرت مشکی که میمرد
مرداب شد، مرداب شد، مرداب شد آب
#قاسم_صرافان
#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
حسین، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست
زلال علقمه، در حسرت تو میسوزد
کنار آبی و لبهای تفته ات، تر نیست
به زیر سایه ی دست تو مینشست، حسین
چه سایه ای و چه دستی! شگفتآور نیست؟
حدیث غیرتت آری شگفتآور بود
که گفته است که دست تو، آبآور نیست؟
شکست، بعد تو پشت حسین فاطمه، آه!
حسین مانده و مقتل، علی اکبر نیست
حسین مانده و قنداقه ی علی اصغر
حسین مانده و شش ماهه ای که دیگر نیست
نمانده است به دست حسین از گلها
گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست
هزار سال از آن ظهر داغ میگذرد
هنوز روضهی جانبازیَت، مکرّر نیست
قسم به مادرت امّ البنین! امامی تو
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
#مرتضی_امیری_اسفندقه
#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
احساس من این است که با پر شدن مشک
از خیمه خروش صلوات آمده باشد
بشتاب! که در مشک تو این سهم امام است
بشتاب! اگر فصل زکات آمده باشد...
برگشت که شیطان به حرم چشم ندوزد
میخواست به رمی جمرات آمده باشد...
جایی ننوشتهست که در علقمه... زهرا...
اما نکند آن لحظات آمده باشد
نقل است که توفان شد و پیداست که باید
چه بر سر کشتی نجات آمده باشد
طفلی به عقب خیره شده از روی ناقه
شاید عمو از راه فرات آمده باشد...
#حسن_بیاتانی
#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
تو آن ماهی که خورشیداست محو روی تابانت
خداوند آسمان هارا درآورده به فرمانت
مگر مانند پبغمبر تو هم شق القمر کردی
که میخوانند خود را ارمنی ها هم مسلمانت
حسین ابن علی(ع)که عالمی هستند قربانش
به تو گفته برادر جانِ من، جانم به قربانت
همه دیدند دست از هر تعلق در جهان شستی
همینکه رفت در آب فرات آن روز دستانت
به دوش خود کشیدی بار سنگین امانت را
دو دستت را فدا کردی و ماندی پای پیمانت
نداری دست در پیکر ولی بنگر که این لشکر
هراسان است سرتاسر ز چشمان رجز خوانت
همان وقتی که تیر آمد به سوی مشک میدیدی
گره کور است و حتی وا نخواهد شد به دندانت
عجب حسن ختامی داشتی که در دم آخر
به جای مادرت ام البنین، زهراست مهمانت
از اول جان تو تنها برادر بود تا آخر
که گفته در دل میدان گذشتی راحت از جانت؟
برای اینکه در راه حسین ِفاطمه باشم
الهی که بماند تا ابد دستم به دامانت
#احمد_جواد_نوآبادی
#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
ماه هاشمی
بیا خورشید ، ماه هاشمی تو نظر خورده
عمود آهنین بر روی فرق این قمرخورده
به دیدارم که می آیی به پیش چشم خونبارت
«توسروی راتجسم کن که ازهر سو تبر خورده»
چه خاری سد راه من شده بر دیدن رویت
همین تیری که از ره آمده بر چشم تر خورده
چودستم اوفتاد از تن نیامد کار از دندان
به جای مشک آب ،این تیر بر روی جگرخورده
دو پهلوی شکسته نقش بسته در نگاه من
یکی از تو شکسته و یکی ضربه ز در خورده
چنین پیداست از بانگ حرامی های درمیدان
برای حمله سوی خیمه ها زنگ خطر خورده
«وفایی»قدروشوکت بیشتر دارد صف محشر
ازاین خوان مصیبت هرکسی غم بیشتر خورده
#سید_هاشم_وفایی
#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
كعبة اميد
عشق نكهت ز گلستــان تودارد عباس
جلــوه ازمهـردرخشــان توداردعباس
ادب وغيـرت ومــردي زازل تابه ابــد
حيـرت ازشـوكت و ايمان توداردعباس
ابرازچشـم تو آمـوختــه بـاريــدن را
آسمان چشم به چشمـان توداردعباس
عشق وايمـان وجوانمردي وايثاروشرف
تاابـدتكيــه به دستــان توداردعباس
اي كه فرمـانبرسـالارشهيــدان بودي
آسمــان گوش به فرمان توداردعباس
شورايمـان ومحّبت به حسيـن بن علي
ريشـه درهستي ودرجـان توداردعباس
شب عـا شورچه گفتي توبه دشمـن كه جهان
حيرت ازغيرت ووجــدان توداردعباس
ساحـل شط فـرات ازغم توغرق غم است
علقمــه نكهت هجــران توداردعباس
آب گرطـوف حـريم توكندتا صف حشر
خجلتـي ازلب عطشــان توداردعباس
هرشهيـدي كه سـرازخاك لحـدبردارد
حسـرت ازرُتبـه وعنـوان توداردعباس
باشهـادت توبه معــراج رسيدي وفلك
بي جهت چشـم به پايان توداردعباس
توپنــاه همــة عــالمي و هـردل پاك
خـانـه درگوشــة ايـوان توداردعباس
كعبــة حـاجت واميــددل خلـق توئی
درد اميــّــد ز درمـــان توداردعباس
چه به دنياچه به عقبي چه ندارددردست
هركسي دست به دامــان توداردعباس
سبب خيـردودنيـاي«وفایی»شده است
آبــروئي كــه زاحسـان توداردعباس
#سید_هاشم_وفایی
#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
عطرگُل
چه بلايي است خدايا بسرم آمده است
ازره دور غمي در نظرم آمده است
تاپذيراي غمي سخت شوم، باردگر
اشك غم بدرقة چشم ترم آمده است
ماجگرسوختگان آب نخواهيم ولي
اين چه داغي است كه سوي جگرم آمده است
اشكها پرده به چشمان ترمن نـزنيد
آه با قدخميده پدرم آمده است
خبرازساقي ما نيست ولي مي دانم
چه غمي برجگرشعله ورم آمده است
علم خيمة سقا كه روي خاك ا فتاد
گشت معلوم بلائي بسرم آمده است
علقمه عطرگل ياس گرفت وپيداست
ازجنان مادرنيكوسيرم آمده است
عمة غمزده ام باهمه غم هاي دلش
به تسّلاي دل نوحه گرم آمده است
اي «وفایي»بنويس از اثرغصه وغم
اشك وخون همره هم ازبصرم آمده است
#سید_هاشم_وفایی