بسم الله
فرماندهان جمل با اعزام پیکها و نامهنگاریهای فراوان سعی کرده بودند قلب و قالب مردم عراق را به سوی خودشان جذب کنند. تبلیغات گسترده سران جمل، برای گروهی از مردم بصره این تردید را به وجود آورده بود که حق با کیست؟ آنها کُلَیب جَرَمی را که یکی از بزرگانشان بود، به اردوگاه علی علیه السلام فرستادند تا علی علیه السلام را از نزدیک ببیند و با او گفتگویی کند. علی علیه السلام مسائل را چنان برای او تشریح کرد که او قانع شود. بعد به او فرمود پس با من بیعت کن. کلیب گفت: من فرستاده آن مردم هستم و قبل از بازگشت به نزد آنها تصمیمی نمیتوانم بگیرم.
امیرالمؤمنین علیه السلام در اینجا با استفاده از ملموسترین عناصر برای مخاطب، به او گفتند: فرض کن تو یک رائد هستی و همسفرانت تو را پیشاپیش فرستادهاند تا از وضعیت مسیر پیشِ رو برایشان خبری ببری. تو آمدهای مسیر را دیدهای و به سوی آنها برگشتهای ولی آنها از تو قبول نمیکنند که به سوی مسیری که پر از آب و سبزه و امنیت است سفرشان را ادامه دهند و میخواهند سفرشان را از بیراههای که پر از بیابان و ناامنی است ادامه دهند، در این صورت تو چه میکنی؟
کلیب گفت: من آنها را رها میکنم و به سوی آب و سبزی میروم.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پس دستهایت را بیاور [برای بیعت]!
کلیب گفت: سوگند به خدا، وقتی حجت بر من تمام شو نمیتوانم خودداری کنم. و بیعت کرد.
آری امیرالمؤمنین علیه السلام #مقتضای حال مخاطب را به خوبی فهمید. موقعیت را برای او با قابلدرکترین و محسوسترین بیانِ ممکن (تشبیه به سفر و رائد و آب و حیات) تحلیل کرد. و قلب مخاطب را به تسخیر خود درآورد.