۱۳ خرداد ۱۳۹۸
۱۳ خرداد ۱۳۹۸
❀﷽❀
🌊 برپــا ڪردن طوفــان درونـــے #خودســـــازے
براے #آماده_شــــدن ســــــربـــــازے امـــــام زمـــان.عج.🌤
#هـــشــتــمین چلہ؛ بہ دلخـــــواه خودٺـــــون
روز 9⃣3⃣
یڪــشـنبــہ دوازدهــمـ خــــــــردادماه
بیســٺ و نهمـ رمضـــان المبــارڪـــ
#ظهورنزدیکه_ان_شاالله☀️
#رفقا_بریمـ_آقا_رو_بیاریمـ...🌤
#هرڪی_میاد_یاعلے...😭
❀ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
۱۳ خرداد ۱۳۹۸
۱۳ خرداد ۱۳۹۸
۱۳ خرداد ۱۳۹۸
گمنام بهتر است..:
🌷🌷شہداے مدنظر این هفتہ🌷🌷
👣شنبہ؛ شهید مبارز مجتبی بابایی
👣دوشنبہ؛ شهید مدافع حرم مرتضی کریمی
👣چهارشنبہ؛ شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی
#ڪمـ_نذاریمـ_براشون
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
۱۳ خرداد ۱۳۹۸
۱۳ خرداد ۱۳۹۸
😓روایتی کوتاه از شهید مدافع حرم مرتضی کریمی شالی ::
پایگاه خبری تحلیلی قزوین خبر
😓قسمتی از وصیت نامه شهید مرتضی کریمی ::
مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)
😓شهید مرتضی کریمی | حریم حرم
http://harimeharam.ir/shahid/113?n=%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85%DB%8C
😓روایت فرمانده فاتحین از شهادت علی اکبر گونه «مرتضی کریمی»
http://defapress.ir/fa/news/107958/
#چقدرسخت_است...
#حال_عاشقی_که_نمیداند..
#محبوبش_نیزهوای_اوراداردیانه؟!
🕊 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
۱۳ خرداد ۱۳۹۸
سݐـاس فــراوان از دوسٺ عزیزے که زحمــٺ جمــع آورے مطــالب رو کشــیدن😊
اجرشون با خانوم جان☺️☝️
#ادمین_نوشٺ
۱۳ خرداد ۱۳۹۸
۱۴ خرداد ۱۳۹۸
۱۴ خرداد ۱۳۹۸
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان انقلابی و واقعی #اینک_شوکران
🌹قسمت ۵۴
منوچهر دراز کشید روی تخت،..
پشتش رو به ما کرد و روی صورتش رو کشید...زار میزد...
تا شب نه آب خورد، نه غذا...
فقط نماز میخوند...
به من اصرار می کرد بخوابم.
گفت:
_"حالش خوبه چیزی نمیشه"
تا صبح رو به قبله نشست و با حضرت زهرا حرف زد...
می گفت:
_"من شفا می خواستم که اومدی و منو شفا بدید؟ اگه بدونم #شفاعتم رو می کنید، نمیخوام یه ثانیه ی دیگه بمونم. تا حالا که #ندیده_بودمتون دلم به فرشته و بچه ها بود، اما #حالادیگه نمیخوام بمونم".
اینا رو تا صبح تکرار می کرد. به هق هق افتاده بودم.
گفتم:
_"خیلی بی معرفتی منوچهر. شرایطی به وجود اومده که اگر شفات رو بخوای، راحت میشی... ما که زندگی نکردیم.تا بود، جنگ بود. بعدشم یه راست رفتی بیمارستان. حالا میشه چند سال با هم راحت زندگی کنیم"
گفت:
_"اگه چیزی رو که من امروز #دیدم میدیدی، تو هم نمی خواستی بمونی"
#چهل_شب_باهم_عاشوراخوندیم.
گاهی میرفتیم بالاي پشت بوم میخوندیم....
دراز می کشید و سرش رو میذاشت روي پام و من #صدتالعن و #صدتاسلام رو می گفتم.
انگشتامو میبوسید و تشکر می کرد....
همه ي حواسم به منوچهر بود.
نمیتونستم خودم رو ببینم و خدا رو.
همه رو واسطه می کردم که اون بیشتر بمونه.
اون توي دنیای خودش بود و من توي این دنیا با منوچهر....
برام مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتن میزنه، همین موقع هاست....
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
۱۴ خرداد ۱۳۹۸