eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
4.7هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
219 ویدیو
37 فایل
#الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 💚ن‍اشناسم‍ون https://daigo.ir/secret/4363844303 🤍لیست‌رمان‌هامون https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32344 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۳۷♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠قسمت ۱۱ تا ۱۵👇
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ وَ عَلى‌اَوْلادِالْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌اَصْحابِ‌الْحُسَیْنِ 🖤رمان معرفتی و بصیرتی 💚قسمت ۱۱ و ۱۲ و ۱۳ مروان بن حکم و ولید همچنان مشغول منازعه بودند و مروان دندانی بهم سایید گفت: _اگر حرف مرا گوش نکنی و آنچه را که گفتم انجام ندهی سخت پشیمان میشوی ولید میخواست جوابی محکم به مروان بدهد که حسین بن علی علیه السلام وارد شد و سلام کرد. ولید از جا برخواست و با لبخند جواب سلام ایشان را داد و مروان با خشم و کینه هر دو نفر پیش رو را مینگرید حسین علیه السلام که متوجه مشاجره مروان و ولید شده بود رو به ولید نمود و فرمود: _خداوند کار امیر را راست گرداند، صلاح بهتر از فساد و پیوند، بهتر از خشونت و‌ کینه‌جویی ست، اینک گاه آن رسیده که با هم گرد آیید و سپاس خدایی را که میان شما الفت ایجاد کرد. آن دو به هم نگاهی کردند و دراین باره جوابی به امام ندادند. سکوت بر جمع حاکم شد که حسین علیه السلام به سخن درآمد و فرمود: _آیا از معاویه خبری ندارید؟ گویا بیمار بوده و بیماریش به درازا کشیده.. ولید فرصت را غنیمت دانست و گفت: _اباعبدالله، او هم طعم مرگ را چشیده و این نامه امیرالمومنین یزید است و شما را برای بیعت فراخوانده‌ام، گویا مردم هم او را به امیری برگزیده اند. حسین نگاهی به هر دو نفر که منتظر پاسخ ایشان بودند، نمود و فرمود: _کسی چون من پنهانی بیعت نمی کند، من دوست دارم که بیعتم آشکارا و در حضور مردم باشد، چون فردا فرا رسید و مردم را فراخواندی، مرا نیز دعوت کن تا کار یکجا صورت گیرد. ولید سری تکان داد و گفت: _اباعبدالله، گفتی و نیک گفتی، من هم انتظار همین پاسخ را از جانب شما داشتم، پس به برکت خداوند بازگرد تا انکه فردا همراه مردم نزد من بیایی. مروان که اینچنین دید بار دیگر دندانی بهم سایید و گفت: _یا امیر اگر حسین این ساعت از تو جدا شود، هرگز با یزید بیعت نخواهد کرد و تو بر او و دوستداران او چیره نخواهی شد، پس حسین را هم اینک نزد خود زندانی کن و اجازه رفتن نده تا بیعت کند و اگر از بیعت سرباز زد، گردنش را بزن. حسین علیه السلام رو به مروان کرد و فرمود: _نفرین بر تو ای پسر کبود چشم، آیا به کشتن من فرمان میدهی؟! به خدا سوگند که دروغ میگویی، به خدا سوگند هر کدام از مردم چنین آرزویی کنند، پیش از این زمین را با خونش آبیاری میکنم و اگر راست میگویی دوباره تکرار کن و آرزوی زدن گردن مرا بکن.. انگاه حسین علیه السلام رو به ولید نمود و فرمود: _ما خاندان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله، گنجینه رسالت و جایگاه آمد و شدفرشتگان و محل رحمتیم، خداوند به وسیله ما دنیا را گشود و این دنیا با ما هم پایان می یابد. یزید مردی ست فاسق و شراب خور، نفْس های محترم را میکشد و فسق آشکارا میسازد، بدان! کسی چون من با چون اویی ، ولی ما و شما شب را به صبح می‌آوریم و در آینده‌ای نزدیک میبینیم و میبینید که کدام یک از ما بر خلافت شایسته‌تر است.... در این هنگام همراهان امام، صدای بلند امام با مروان را شنیدند. عباس‌بن علی، خون حیدری در رگ‌هایش به جوش آمد و پیشاپیش جمع میخواست وارد خانه شود که امام بیرون آمدند و جمعیت دوباره ایشان را چون نگین انگشتر دربرگرفتند و به سمت خانه‌هایشان به راه افتادند. در این موقع مروان بن حکم که از خشم صورتش قرمز شده بود رو به ولیدبن عتبه کرد و گفت: _با من مخالفت کردی تا حسین از دستت رفت، آگاه باش به خدا قسم هیچوقت چنین فرصتی به دست نخواهی آورد، حسین بر تو و امیرالمومنین یزد خروج خواهد کرد و تو آنموقع پشیمان خواهی شد چرا که حسین را نکشتی.. ولید آه بلندی کشید و گفت: _وای برتو! کشتن حسین را به من پیشنهاد میکنی، درحالیکه با کشتن او دین و دنیایم را از دست میدهم، به خدا سوگند گمان نمیکنم کسی، خدای را با کشتن حسین دیدار کند، جز اینکه کفه میزان او در روز قیامت سبک است و خداوند به او نمی‌نگرد و او را پاکیزه نمی‌سازد و برای او عذابی دردناک است. مروان که خوب به واقعیت حرف های ولید آگاه بود، اما دل در گرو دنیا داشت و مال حرامی که خورده بود او را از منبع خوبی‌ها و ولیّ زمانش دور مینمود، لب فرو بست و چیزی نگفت. و حسین علیه‌السلام رفت... حسین علیه‌السلام با همراهانش به سمت خانه میرفت و در همان حال نقشه اش را برای نجات جان خود که حجت خداوند بود و نجات خدا و نجات اسلام جدش رسول الله به یارانش گوشزد میکرد. حال همه میدانستند حسین چند ماه زودتر، قصد بیت الحرام دارد و میخواهد مُحرم خانهٔ خدا شود و دفاع از دین خدا نماید تا کسی چون یزید که در مسلمان بودنش هم شک و شبهه بود و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام میکند، با سردمداری اش، دین خدا را نابود نکند.
حسین علیه‌السلام باید برود تا اسلام بماند.... حسین علیه‌السلام باید برود تا دنیا دنیاست نام اسلام بر تارک هستی بدرخشد، حسین باید برود تا قیام قیامت، بشریت وامدار خون ثارالله باشد. ماه از آن بالا به حسین علیه‌السلام می نگریست و ماهی دیگر در روی زمین چشم به حرکات دلبرش داشت. حسین غریبانه در کوچه‌های مدینه قدم بر میداشت، ابتدا به سمت حرم جدش رسول‌الله رفت و بعد از ساعتی درد و دل با پدربزرگش، راهی بقیع شد تا با قبر مادر و برادرش نیز وداع کند، تاریکی شب، حزن این دیدار آخر را بیشتر می‌نمود. سپیده سحر از پشت کوه‌های مدینه بیرون زد و حسین علیه‌السلام بعد از خداحافظی از عزیزانش و خواندن نماز صبح به خانه برگشت. داخل اتاقش شد، در این هنگام زنی که نقاب بر چهره داشت و قد خمیده اش خبر از سالخوردگی او میداد، درب اتاق حسین علیه السلام را زد. صدای ملکوتی ثارالله بلند شد: _کیستی؟ بفرمایید داخل.. زن بغض گلویش را فرو داد و فرمود: _منم ام السلمه فرزندم... حسین با شتاب از جا برخواست، چون ام السلمه را بسیار دوست میداشت و او امین همیشگی حسین بود. ام السلمه داخل شد، نقاب رویش را بالا زد و حسین متوجه صورت خیس از اشک او شد. ام السلمه روی حصیر کنار دیوار نشست و حسین علیه‌السلام هم روبه رویش قرار گرفت. ام السلمه اشک چشمانش را با گوشهٔ روسری اش گرفت و گفت: _شنیده ام عزم سفر داری، میدانم که انتهای سفر تو به کربلا میرسد چرا که از جدت رسول الله شنیدم که فرمود: "فرزندم حسین در سرزمین عراق و درجایی به نام کربلا کشته میشود." امام سر مبارکشان را تکان دادند و فرمود: _مادرجان، به خدا سوگند من این را نیک میدانم و به ناچار کشته خواهم شد و هیچ راه گریزی ندارم و تقدیر من است آنچه را که خدا برایم نوشته به خدا سوگند میدانم در چه روزی کشته میشوم، میدانم کجا کشته میشوم و چه کسی مرا میکشد و کجا به خاک سپرده میشوم، میدانم کدام یک از اهل بیت و شیعیانم همراه من کشته میشوند و اگر بخواهی قبرم را نیز به تو نشان میدهم! خداوند دوست دارد مرا کشته ببیند.. در این هنگام ام السلمه شیشه‌ای دربسته از زیر چادرش بیرون آورد و فرمود: _این خاک را حضرت رسول به من سپرده و فرموده که خاک کربلاست. حسین علیه السلام فرمود: _بله چنین است، مادرجان! این شیشه را نگه دار و هر روز که میگذرد به آن بنگر، هر وقت خاک این شیشه تبدیل به خون شد، بدان آن روز مرا کشته‌اند و سر از بدنم جدا نموده‌اند. صدای ناله و شیون ام السلمه بلند شد، حسین بسته ای رابه سمتش داد و فرمود: _آرام بگیر مادرجان، این بسته وصیت‌نامه من و نشان امامت است، پس از کشته شدن من، هرکس نزد تو آمد این بسته را از تو خواست، بدان که او امام بعد از من است. مادرجان! امروز آخرین روز حضور من در مدینه است، بعد از غروب آفتاب از اینجا به سمت مکه میرویم. ام السلمه از جای برخاست تا برود با زنان و کودکان حسین علیه السلام خداحافظی کند و بسته را در آغوش گرفت و زیر لب زمزمه می کرد: _در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن، من به خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود.. 🖤ادامه دارد.... 💚نویسنده؛ طاهره‌سادات حسینی 🖤 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🖤💚🖤💚🏴🏴💚🖤💚🖤
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ وَ عَلى‌اَوْلادِالْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌اَصْحابِ‌الْحُسَیْنِ 🖤رمان معرفتی و بصیرتی 💚قسمت ۱۴ و ۱۵ کاروانی غریبانه در تاریکی شب حرکت کرد، پشت سر زن‌های گریان بنی‌هاشم بر سر و صورت میزدند و پیش رو، سرنوشتی که کل بشریت باید از آن درس بگیرند، در تقدیرشان بود. حسین علیه السلام، پیشاپیش کاروانی که همه از اقوام و خویشانش بودند در حرکت بود و زیر لب میخواند «پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش»(قصص آیه ۲۱) حسین علیه‌السلام میرفت تا به همهٔ جهانیان بگوید امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر مهمترین فریضه است که اگر در جامعه‌ای از بین رود، تیشه به دین و اسلام میخورد... او میرفت تا اسلام را زنده نگه دارد... او میدانست که عاقبتش به کربلا ختم میشود... عاشقانه میرفت تا با فدای سرو دست و جان و عزیزان، خدای را خشنود کند و دین جدش محمد صل الله علیه واله را تا قیام قیامت زنده و پا برجا نگه دارد و بی شک که چنین است ، تاریخ گواه است که دشمنان دین با خدعه و حیله های فراوان سعی در خاموشی شعلهٔ اسلام داشتند اما وقتی نفحات مُحرَم به مشام میرسد تمام خدعه و نیرنگ‌ها رنگ می‌بازد، گویی دوباره خون حسین از پس قرن‌ها به جوشش می‌افتد و جان‌های حق طلب و خداجو به این ریسمان امن الهی دست میزنند... و خوشا به حال آنانکه که عشق حسین علیه السلام آنها را از انجام گناه و معصیت بازمیدارد،آنها به راستی معنای این حرف را دریافته اند«خیلی حسین زحمت ما را کشیده است» حسین و کاروانش وارد شاهراه اصلی مدینه به سمت مکه شدند، عده ای از دوستان از سر دلسوزی به ایشان گفتند: _یا اباعبدالله، حال که پنهانی از مدینه میرویم چه خوب است که از بیراهه پیش رویم تا کارمان به عمال یزید نیافتد.. اما حسین راه اصلی را انتخاب کرد تا همگان بدانند که در مقابل ظلم باید ایستاد، تا در منزلگاه‌های بین راه، حسین علیه‌السلام، مردم پاک طینت را به خدا بخواند و از فساد و ظلم یزید آگاهشان کند. حسین میرفت و خواهران و فرزندان و فرزندان برادرش و همسرانش در پی او روان بودند... همهٔ چشم ها حسین را میدید اما رباب جور دیگر مولایش را مینگرید، یک چشمش به مولایش حسین بود و یک چشمش به پسر حسین که بعد ازسالها انتظار در دامنش نشسته بود..رباب همزمان با شیردادن به علی اصغر برایش شعر میخواند: _بخور کودک دلبندم، شیرت را بخور و رشد کن و بزرگ شو، نذر کرده ام که در رکاب پدرت حسین جانباری کنی...و رباب نمیدانست که این نذرش به زودی ادا میشود و لازم نیست علی اصغر قد بکشد و بزرگ شود، چون پدرش حسین علیه‌السلام آنقدر تنها و بی‌کس میشود که وقتی ندای «هل من ناصر ینصرنی » ایشان به گوش این کودک کوچک میرسد، لبیک گویان آنقدر دست و پا میزند که حسین میفهمد، علی اصغر هم آمادهٔ سربازی و جانبازی شده...‌ علی اصغر در آغوش رباب خواب رفت، رباب پردهٔ کجاوه را بالا زد تا تمام جانش، حسین عزیزش را بنگرد که ناگهان متوجه آسمان شد، گویی درب ملکوت را گشوده بودند، ملائک فوج فوج سوار بر اسبان سفید پایین می آمدند و در پیشگاه حسین سر تعظیم فرود می آوردند و از کمی دورتر هم لشکری در روی زمین که بسیار انبوه به نظر میرسید، به سمت آنان می آمد، رباب با خود گفت: _یعنی اینان چه کسانی هستند و دلیل آمدنشان به اینجا چیست؟ آخر این کاروان در نزدیکی مکه بود، پس براستی اینها چه کسانی هستند؟ شیپور توقفی کوتاه دمیده شد و خیمه ها برپا شدند و همگان منتظر بودند که ببیند چه شده.. رباب با دلی نگران از کجاوه پایین آمد که دختری سه ساله را با چادر و نقابی بر چهره دید که به سمتش می‌آید و حدسش راحت بود که او کسی جز رقیه نمی‌تواند باشد، رقیه خود را به او رساند و با زبان شیرین کودکی گفت: _میخواهم با علی اصغر بازی کنم، دلم برایش یک ذره شده.. رباب در مقابل دختر کوچک حسین که انگار بوی بهشت را میداد زانو زد، نقاب روی صورتش را بالا زد و بوسه ای از گونهٔ نرم و گلگونش گرفت و گفت: _برو عزیزکم، علی اصغر در آغوش سکینه است، بروید و با هم بازی کنید تا من نزد پدر بزرگوارتان بروم. رقیه لبخندی زد و به سمت قارب که غلام رباب بود، رفت که داشت چادر بانویش رباب را برپا می کرد و رباب به سمت تمام هستی اش، حسین علیه السلام روان شد. بوی مشک و عود در فضا پیچیده بود و هر چه به خیمهٔ مولایش نزدیک تر میشد،این بو شدیدتر میشد. جلوی خیمه رسید که شنید عده ای چنین می گویند: _ای حجت خدا، ای فرزند زهرا و نوادهٔ رسول خاتم ما فرشتگان درگاه حق هستیم که از آسمان به زمین آمده‌ایم، تا همانطور که بارها به امر خداوند، جدت را یاری رسانیدم، اینک شما را یاری نماییم و صدای ملکوتی مولا در فضا پیچید: _وعده‌گاهم قتلگاه و جایی‌ست که در آن به شهادت میرسم و آن کربلاست و چون به آنجا رسیدم نزد من بیایید.
رباب با شنیدن این سخن مولایش، قلبش بهم فشرده شد، این سخن یعنی که روز موعود نزدیک است، یعنی حسین بن علی یاری فرشتگان را رد کرد تا خود با همراهانش به مصاف کفر و ظلم برود. اشک از چشمان رباب جاری گشت که صدایی دیگر بلند شد: _ای سرور ما، ما از جنیان هستم و مسلمانیم، شیعهٔ شماییم، لشکری عظیم گرد آوردیم تا به یاریتان بیایم و اگر بیم گزند دشمن رود و شما امر بفرمایید ، شما را همراهی نماییم، اصلا هم اینک فرمان دهید تا تمام دشمنان شما را از روی زمین محو نماییم‌ اباعبدالله با صدای آسمانی اش پاسخ داد: _آیا قرآن خوانده‌اید در آنجا در سوره نساء آیه۷۸ که میفرماید:«هر کجا باشید، شما را مرگ درمی‌یابد، هرچند در برج‌های استوار باشید» شما در روز عاشورا حاضر باشید که من در آن روز کشته میشوم.. جنیان گفتند: _به خدا قسم ای حبیب خدا و ای پسر حبیب خدا، اگر نبود که باید از فرمانتان اطاعت کنیم و مخالفت با فرمانتان بر ما جایز بود، همهٔ دشمنانتان را پیش از آنکه به شما برسند هلاک میکردیم. حضرت فرمود: _به خدا سوگند که ما از شما بر آنان تواناتریم ولی تا کسی که باید هلاک شود با دلیلی روشن هلاک گردد و انکه باید زنده بماند با دلیلی روشن زنده بماند رباب که این سخنان را شنید طاقت از کف داد و به سمت خیمه خودش با سرعت حرکت کرد، خود را داخل خیمه رساند، علی اصغر در آغوش رقیه دست و پا میزد و سکینه خنده کنان برای آنها شعر می‌سرود. رباب اشک چشمانش را پاک کرد که بچه‌ها نبینند و خوشی انها زایل نشود. رباب در کنار فرزندان حسین علیه السلام نشست، چشمش به رقیه افتاد، او خوب میدانست که چه رشتهٔ محبتی بین این دختر و پدرش تنیده شده است ، رقیه هر روز می‌بایست پدرش را ببیند و در دامانش بنشیند و برایش شیرین زبانی کند، رباب آهی کشید و زیر لب گفت: "اگر مولایم کشته شود، حتما رقیه هم این دنیا را تاب نمی‌آورد چون تمام دنیای رقیه در پدرش حسین خلاصه میشود" و سپس نگاهی به علی اصغر که بیش از دوماه نداشت انداخت و ادامه داد: "و من نمیتوانم نذرم را ادا کنم، چون روز موعود نزدیک است و تو هنوز آماده برای سربازی نشده ای... در این هنگام صدای خنده علی اصغر بلند شد، گویا او سخنان مادرش را شنیده بود و داشت به مادر مژده میداد که سربازی میکند در رکاب پدرش... گویا با خنده اش میگفت: "نگران نباش مادر، من انچنان جانبازی کنم که تا قیام قیامت نام علی اصغر به عنوان کوچکترین سرباز در لشکر حجت خدا، بر سردر زمین و آسمان بدرخشد..." 🖤ادامه دارد.... 💚نویسنده؛ طاهره‌سادات حسینی 🖤 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🖤💚🖤💚🏴🏴💚🖤💚🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه فردا🥺🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤💚 ☆ن‍‌اش‍‌ن‍‌اس ب‍‌م‍‌ون https://abzarek.ir/service-p/msg/1904641 ☆ن‍‌ظ‍‌رس‍‌ن‍‌ج‍‌ی ش‍‌رک‍‌ت ک‍‌ن https://EitaaBot.ir/poll/8e7vpx?eitaafly
☆سلام چشم میخونم خوب بود میذارم "رمان رهگذر شهر عشق" ☆ممنون از دلگرمیتون ☆سلام خیلی خوش اومدین🥰 ای دی بذارین میام پیویتون
☆مدتی نیستن منم خیلی دلم تنگه براش🥺😔 ☆لینک خرابه
☆سلام با اسم نویسنده کپی کنین ☆سلام خداروشکر🥺 ☆سلام تشکر. ممنون از دلگرمیتون 🥰 ☆لینک رو دوباره بفرستین ناقصه
الهی انقلابی بمانیم و ولایی بمیریم در حکومت امان زمان جانمون🤲 پایان ناشناس‌ها ✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حال و هوای بین‌الحرمین در مراسم تعویض پرچم حرم امام حسین(ع) علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تعویض پرچم گنبد امامین عسکرین علیه السلام به مناسبت آغاز ماه الحرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️تعویض پرچم گنبد امام علی (علیه السلام) به مناسبت آغاز ماه الحرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥ایام محرمه اول سمت راستی رو ببینید بعد سمت چپ، بعد دعا کنید . 🏴عجب صبری داره زینب سلام الله علیها 💚🥺😭🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین وعده هوا شد/ عضو شورای سیاستگذاری ستاد پزشکیان: پزشکیان قول رفع فیلتر نداده است!
اینم پیامک پزشکیان به همه ما مردم👆😏😒