🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۳۷ و ۳۸
شمر بازمیگردد و اوضاع کاروان حسین را برای عمر سعد میگوید که در اطراف، خندقهای مملو از آتش است و فقط راه جلوی خیمهها باز است.
عمرسعد که گویی رو دست خورده است فریاد میزند:
_ای لشکر خدا! پیش به سوی بهشت..
براستی این مرد نفرت انگیز ازکدامین خدا سخن میگوید؟! همان خدایی که محمد آخرین فرستاده اش است؟! و منظورش کدامین بهشت هست؟! همان بهشتی که حسین سید جوانانش است؟!
با صدای عمر سعد لشکر کوفه حرکت میکند و روبه روی امام می ایستد..
امام که رحم و عطوفتش از رحم خداوند گرفته شده و حجت خدا در روی زمین است و کارهایش رنگ و بوی خدایی دارد، باز هم میخواهد با کلامی، حتی اگر شده یک نفر را ازآتش عقبی نجات دهد پس رو به لشکریان عمر سعد میفرماید:
_«ای مردم!سخن مرا بشنوید و در جنگ شتاب نکنید، میخواهم شما را نصیحتی کنم»
سکوت بر جمع حاکم میشود و نفس ها در سینه حبس میشود و همه منتظرند که ببینند امام چه می گوید:
_«آیا مرا می شناسید؟!لحظه ای با خود فکر کنید که میخواهید خون چه کسی را بریزید؟! مگر من فرزند دختر پیامبر نیستم؟!»😭
هیچکس جوابی نمیدهد انگار مهر سکوت برلب زده اند و امام ادامه میدهد:
_«آیا در این هم شک دارید که من فرزند دختر پیامبر شما هستم؟!به خدا قسم که اگر شرق و غرب عالم را بگردید،غیر از من کسی را پیدا نمیکنید که پسر دختر پیامبر باشد، آیا من خون کسی را ریخته ام که میخواهید اینگونه قصاص کنید؟!آیا مالی را از شما تباه کرده ام؟ بگویید چه کرده ام؟»😭
سکوت است و سکوت و عده ای از شرم سرشان را به زیر افکنده اند، حسین که بعضی از چهره ها را به خوبی میشناسد فریاد میزند:
_«آهای شبث بن ربعی، حجاربن ابجر، قیس بن اشعث!آیا شما نبودید که برایم نامه نوشتید و مرا به سوی شهر خود دعوت کردید؟! آیا شما به من وعده یاری نداده اید؟!»
عمر سعد که خوب قیس و نفاق او را میشناسد فریاد میزند:
_قیس بن اشعث، جواب حسین را بده..
قیس فریاد میزند:
_ما نمیدانیم تو از چه سخن میگویی، اما اگر بیعت با یزید را بپذیری، روزگار خوب و خوشی خواهید داشت..
و تاریخ نشان داده که این مردم بسیار #فراموشکار هستند و تاریخ #تکرار اندر تکرار است...
یک روز علی را تنها میگذارند...
و یک روز حسن را...
و اینک نوبت حسین است..
امام در جواب قیس ندا میدهد:
_«من هرگز با کسی که به خدا ایمان ندارد بیعت نمیکنم»
عمر سعد که جماعت دمدمی مزاج کوفه را خوب میشناسد و میفهمد که سخنان حق حسین اینک آنان را مردد کرده و شاید وجدان خفته ای بیدار شده باشد،باشتاب ابن حوزَه را می خواند، چیزی در گوشش میگوید، انگار وعدهٔ پول زیاد او را وسوسه کرده،
با شتاب خود را به سپاه امام میرساند و فریاد میزند:
_ای حسین! تو را به آتش جهنم بشارت میدهم..
دل یاران امام نه از هرم عطش،بلکه از زخم زبان ابن حوزه آتش میگیرد و خاله زنکهای سپاه کوفه با شنیدن این حرف با هلهله و شادی میگویند:
حسین از دین پیامبر خدا خارج شده،چون او از بیعت با خلیفه مسلمانان خودداری کرده است
امامِ مظلوم،سکوت می کند،فقط یک لحظه دستان نازنینش را به آسمان گرفته و با خدای خود سخنی میگوید که ناگهان ابن حوزه که هنوز قهقه مستانه اش بر آسمان بلند است،از روی اسبی که انگار به اذن خدا رم کرده تا سوارش را به آتش ابدی برساند، می افتد و اسب او را که پایش در زین گیر کرده کشان کشان به سمت خندق پر از آتش میبرد و سوارش را به آتش میسپارد و به درک واصل میکند.
سپاهیان با دیدن این صحنه لرزه بر اندامشان میافتد و آنان که هنوز یک ذره عقل در سر دارند، لشکر عمر سعد را ترک میکنند، آخر میفهمند که حسین حق است و حقیقت را میگوید..
رباب چشم به حسین دوخته و حسین چشم به جمعیت بی وفای روبه رویش، رباب با خود زمزمه می کند:
_الهی به قربان دل غریبتان و غربت عظیمتان شوم، انگار هنوز بر این مردم عهد شکن رحم و عطوفت دارید و میخواهید اگر شده حتی یک نفر را به بهشت رهنمون کنید
در همین لحظه امام، زهیر و بریر را به نزد خود میخواند، زهیر و بریر انسان های سرشناسی در کوفه هستند که چشم خیلی ها به دهان آنهاست، اول زهیر پیش میرود و بعد بریر که عمری در کوفه درس قرآن داده، هر کدام با کلامشان مردم را آگاه میکنند راهی که میروند به ناکجا آباد است، اما سخن آنها در مردم اثری نمیکند، چرا که چشمی که به زر و زیور دنیا خیره شده باشد از دیدن حقیقت محروم است.
امام که چنین میبیند، بار دیگر جلو میرود و بلند ندا میدهد:
_«شما مردم، سخن حق را قبول نمیکنید، زیرا شکم های شما از #مال_حرام پرشده است»
سخن امام هنوز تمام نشده است عمرسعد که ترس از بیدار شدن وجدانهای غفلت زده دارد،اشاره میکند تا سربازانش همهمه کنند تا صدای حسین به گوش کسی نرسد و با اشاره عمر سعد صدای طبل ها بلند میشود و صدای حسین در آن جمع گم میشود و انگار تقدیر خداست که این صدا در گوش زمان بپیچد تا با ندای حسین، نسل ما لبیک گویان، لشکر شوند برای وجود نازنین نوادهٔ حسین...
"حر بن یزید ریاحی" صحنهٔ پیش رو را میبیند و کلام حسین را میشنود و با خود میگوید:
_نکند لقمه حرام در من اثر گذاشته تا حق و حقیقت را نبینم؟! نه...مرا مادرم با عشق رسول و فاطمه بزرگ کرده، مگر میشود به روی فرزند زهرا شمشیر کشم؟!
غوغایی درون حر برپا شده، آری او حقیقت را یافته، پس باید با ترفندی خود را به حسین برساند، او اینک فرمانده چهار هزار سرباز است، اگر عمر سعد بفهمد که فرمانده اش نیت پیوستن به حسین را دارد، هنوز او به مقصد نرسیده ، کشته خواهد شد
اما حر باید برود تا در محضر حسین توبه کند، تا در پناه حسین به خدا پناه ببرد، او باید برود تا قیام قیامت به همگان بفهمانند که حسین بزرگترین توبه پذیر است، تا به تمام عالم و آدم بفهماند اگر گناه کردی...اگر جرم بزرگ هم مرتکب شدی و به خود آمدی، حسین با آغوش باز تو را میپذیرد و به سمت بهشت میکشاندت...
حر باید برود تا معمایی با عملکرد خود در دنیا باقی بگذارد...حر باید برود تا عاقبت به خیری معنا شود..
و حر به حسین پیوند می خورد و حسین بزرگوارانه توبه اش را میپذیرد.
🖤ادامه دارد....
💚نویسنده؛ طاهرهسادات حسینی
🖤 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤💚🖤💚🏴🏴💚🖤💚🖤
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۳۹ و ۴۰
ساعت حدود هشت صبح است و لبهای کاروان حسین تشنه است، که صدای حربن یزید ریاحی در صحرا میپیچد:
_ای مردم کوفه!شما بودید که به حسین نامه نوشتید که به کوفه بیاید و به او قول دادید که جان خویش را فدایش میکنید، اکنون چه شده که با شمشیرهای برهنه او را محاصره کردید؟!
عمر سعد با تعجب نگاه میکند و میگوید:
_این صدای حر است از طرف سپاه حسین میآید؟! یعنی حسین ، سردار سپاه مرا هم به خود جذب کرده؟!
عمر سعد، احساس خطر میکند و میگوید اگر دیر بجنبم حسین تمام دانه درشت های لشکر را صید میکند و ما بیچاره میشویم پس تیر در چله کمان مینهد و به سمت سپاه حسین رها میکند و فریاد میزند:
_ای مردم! شاهد باشید که نخستین تیر را به سوی حسین و یارانش من پرتاب کردم..
او مردم را بر کار خلاف خود شاهد میگیرد تا عمارت ملک ری را به دست آورد و نمیداند که از گندم ملک ری نخواهد خورد..
با اشاره عمر سعد دسته تیر اندازان جلو می آیند و از همه طرف تیر به سمت حسین پرتاب میکنند تا در همین حمله حسین را بکشند و جنگ تمام شود اما یاران حسین چون پروانه دور شمع وجود مولا را می گیرند،باران تیر بر جانشان مینشیند، انگار که اینها تیر نیستند و پر پرواز از ملکوت به آنها اهدا میشود.
حمله تیر اندازان عمرسعد تمام میشود و عمر سعد خیال میکند که حسین هم کشته شده..
ناگهان راهی باز میشود و حسین در حالیکه لبهای مبارکش از شدت تشنگی خشک شده از بین سی و پنج یاری که دوره اش کرده بودند و همه پر کشیدند، بیرون میآید و رو به سپاه عمر سعد میفرماید:
_هل من ناصر ینصرنی؟! آیا یار و یاوری هست که مرا یاری کند؟!
با این کلام امام، دل ملائک آسمان به درد میآید و فوج فوج به زمین میآیند تا فرزند رسول خدا را یاری کنند،
رباب این صحنه را میبیند از جا برمیخیزد ، علی اصغر را در آغوش دارد، کودک تشنه لب را نوازش میکند و میگوید:
_کاش علی اصغرم بزرگ بود و در این دریای نامردی کوفیان ، مردانگی را به آنان می آموخت
در همین حین ، حر نزد امام میرود و میگوید:
_ای حسین من اولین کسی بودم که به جنگ شما آمدم و راه بر شما بستم، اکنون می خواهم اولین کسی باشم که به میدان مبارزه میرود و جانش را فدای شما میکند، به امید آنکه روز قیامت اولین کسی باشم که با پیامبر دست میدهد.
امام لبخندی می زند و خواسته حر را رد نمیکند...انگار حر میخواهد در بین ملائک دلبری کند، حر مانند شیری ژیان به لشکر عمر سعد حمله میکند،هیچکس یارای مبارزه با او را نیست، عمر سعد که خوب میداند با چه رزم آوری طرف است، دستور میدهد تا همه با هم و از هر طرف به حر حمله کنند و باران تیر و نیزه و شمشیر بر سر حر باریدن میگیرد و حر بعد از جنگی شجاعانه آسمانی میشود.
امام به بالین حر میآيد و میفرماید:
_براستی که تو حر هستی همانطور که مادرت تو را حر نامید.
حر آزادمردی بود که پا به این دنیا نهاد تا به چشم جهانیان راه آزادگی و توبه آموزد و کاش اگر ما به مانند حر گاهی با گناهانمان راه ظهور نواده حسین را بستیم، مانند او هم از حجت خدا دفاع کنیم و شهید راهش باشیم..
حربن یزید به شهادت میرسد آنهم در حالی که فوجی از لشکر عمرسعد را به درک واصل کرده، روحیهٔ لشکر بهم ریخته، عمر سعد مکارانه به یسار و سالم اشاره میکند تا این دو غلام ابن زیاد که حلقه نوکری شیطان به گوش دارند غوغایی به پا کنند تا روحیه از دست رفته سپاه برگردد، یسار و سالم جلو می آیند و هل من مبارز می طلبند
و یسار فریاد میزند:
_کجایی بریر؟ کجایی حبیب ؟ که دلم می خواهد در یک مبارزه جانانه سراز تنتان جدا سازیم.
حبیب و بریر که یسار و سالم در میدان جنگ به چشمشان نمیآيد از جای برمیخیزند تا با یک برق شمشیر آنها را کن فیکون کنند که امام اشاره میکند به جای خود برگردند، در این هنگام عبدالله کَلبی که با همسرجوانش به کربلا آمده، پیش میرود و اذن میدان میگیرد، امام اجازه میدهد و برایش دعا میکند.
عبدالله کلبی جلو میرود، یسار نگاهی به بازوان پهلوانی عبدالله و صورت جوانش میکند و به گمانش که او جوانی خام است پس پوزخندی میزند و میگوید:
_بریر و حبیب را به مبارزه طلبیده بودیم چه شد که تو مار بچه را به میدان فرستادند؟! حتما از آوازه ما ترسیدند؟!
هنوز حرف در دهان یسار است که شمشیر عبدالله کلبی حوالهٔ یسار می شود و او بر زمین می افتد و سالم در این حال فرصت را غنیمت میشمرد و از پشت به عبدالله حمله ور میشود و شمشیر سالم، انگشتان دست چپ عبدالله را قطع میکند.
ناگهان عبدالله به خروش می افتد و با یک حمله مرگبار، سالم را به درک واصل میکند و سپس رو در روی سپاه کوفه می ایستد و با لبان تشنه مبارز میطلبد،
اما سپاه عمر سعد که جنگاوری عبدالله را دیده اند، پا پس میکشد، هیچکس نمی خواهد با همچین یل شجاعی به پیکار برخیزد.
عبدالله دلش هوای حسین را میکند، به سمت ایشان می آید و حسین در گوشش چیزی زمزمه میکند که لبهای ترک خورده اش به لبخندی زیبا باز می شود و بار دیگر عبدالله به سمت لشکر دشمن میآید.
عمر سعد که میداند سپاهیان زهره شان ترکیده، گروهی را میفرستد تا دستجمعی و به یکباره به عبدالله که خون از دست چپش جاریست حمله کنند،
فوجی سرباز به سمت عبدالله حمله می کند، نو عروس عبدالله که شاهد صحنه است و دل دل میکند برای دفاع از حسین و همسرش، در یک حرکت چونان شیرزنی بی باک، عمود خیمه اش را میکشد و با عمود به سمت سربازان عمر سعد حمله میکند،
امام دستور میدهد او برگردد و این زن بعد از حمله ای شجاعانه، به سمت خیمه ها برمیگردد،
ناگهان گروهی دیگر عبدالله را دوره میکنند و از هر طرف باران تیر و نیزه باریدن میگیرد و سپس پیکر پهلوانی عبدالله بر زمین می افتد.
همسر عبدالله بی تاب میشود، خود را به پیکر عبدالله میرساند، گویی میخواهد از او طلب شفاعت کند، صدایش بلند میشود و مرثیه ها میخواند، هر بند مرثیه ای که بر زبان جاری میکند انگار تیری زهرآگین است که بر بدن عمر سعد مینشیند و اشعه ای روشنایی بخش است که بیم بیدار شدن خفته ای از سپاه میرود
باید کاری کرد وگرنه نیم سپاه با مرثیه های این زن متوجه عمق مظلومیت و حقانیت حسین میشوند، پس شمر غلامش را میفرستد تا این ندای حق را نیز خاموش کنند و این شیرزن دشت کربلا با عمود چوبی که غلام شمر بر سرش فرود میآورد از نفس می افتد و به همسر شهیدش پیوند میخورد.
این صحنه خون مُجمع کوفی را که با تنی چند از دوستانش به سپاه حسین پیوسته اند، به جوش می آورد.
پس مجمع میخواهد با دوستانش کاری کند کارستان...
🖤ادامه دارد....
💚نویسنده؛ طاهرهسادات حسینی
🖤 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤💚🖤💚🏴🏴💚🖤💚🖤
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
💔🖤💔 #نظرات_شما ☆ناشناس بمون https://abzarek.ir/service-p/msg/1904641 ☆نظرسنج
🏴🖤🏴
#نظرات_شما
☆ناشناس بمون
https://abzarek.ir/service-p/msg/1904641
☆نظرسنجی شرکت کن
https://EitaaBot.ir/poll/8e7vpx?eitaafly
سلام بزرگوار ، رمان مهتاب رو اون یکی مدیر بزرگوارمون نوشتن ، ی لیست داریم اسم رمان هایی که کپی ازش ممنوعه رو نوشته ، اونا برای مدیراست
سلام دقیقا🥺💔
به حق امام حسین علیه سلام ان شاء الله
سلام بله بنده هم همین فکر رو میکنم احتمالا اول امام حسین و امام حسن با رباب و سلمی ازدواج کردن بعد امیر المونین و محیاه ، حالا باز بهتره از عالم دینی کسی بپرسین که شبهه کامل و درست رفع شه
و علیکم اسلام خیر ، اگر حرفی درباره رمان دارید همینجا بفرمایید.
سلام از دلگرمیتون ممنونیم ان شاءالله که دیگه از این سوتفاهم ها پیش نیاد✨
سلام خواهری فعلا به ادمین نیازی نداریم دستت دردنکنه هر وقت خواستیم میگیم☺️
سلام علیکم خیلی ممنون بابت دلگرمیتون
سلام لطفاً اگر سوالاتتون در زمینه رمان هست همینجا بفرمایید ، اگرم نه که متاسفم ایدی به هیچ عنوان نمیشه .
سلام بعضی ها متاسفانه توجهی به پیام ها ندارن و اینطور سوتفاهم میشه 😔 ان شاءالله که اون دوست بزرگوارمون هم متوجه سوتفاهم شده باشن.
سلام بله خداراشکر که راضی هستین
اولا که سلام ، دوما که بزرگوار این یعنی چی؟؟ اینجا ی کانال مذهبی و عمومیه این طرز حرف زدن شما واقعا شرم اوره! این کانال رو زدیم که حداقل با قلم قدمی برداریم تو راه اسلام نه اینکه .... درضمن اینجا مجازیه! شما نه طرف مقابل رو دیدین نه چیزی ازش میدونین لطفا به احترام امام زمان حداقل کمی رعایت کنید و برای کسی دردسر درست نکنید!
سلام☺️
سلام علیکم ، ایشون خیلی وقته رفتن .
سلام ، چشم شرمنده ی بار دیگه بنده چک میکنم اگر همون رمان بود که هیچ اگرم نه میخونیم ببینیم مناسبه یا نه.
سلام علیکم ممنون از شما خواهری ان شاءالله که دیگه مشکلی پیش نیاد ✨
و علیکم اسلام ، بزرگوار این موضوع به دوست شما مربوطه ، اگر دوستتون میبینن ایمانشون با ی رمان میریزه یا نمیتونن خودشون رو کنترل کنن بهتره اصلا سمت این رمان ها نیان ! رمان های عاشقانه این کانال دست چین شدن و همه حلالن به شرط اینکه طرف مقابل هم به قولی جنبه رمان عاشقانه داشته باشه ، این دسته رمان ها علاوه بر عاشقانه بودنشون نکات مثبت و خیلی کاربردی دارن ....
سلام بله حتما ، لطفاً ایدیتون رو همینجا بفرستید بنده خدمت میرسم.
سلام ، بزرگوار تا جایی که رمان کپی برداری نباشه از بقیه بنظرم ایرادی نداره ، البته بستگی به رمانتون هم داره و اینکه سعی کنید بیشتر از قلم خودتون استفاده کنید و رمان های دیگر نویسنده به عنوان نمونه و مثال باشن براتون.