🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
♨️پاسخ به شبهه♨️ شبهه در مورد #محرم👇
❌پاسخ به شبهه
شبهه در مورد #محرم👇
♨️شبهه
⁉️آیا امامحسین نژادپرست بودند؟
چون در روایتی آمده که امام حسین فرمودهاند:ما از تبار قریش هستیم هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانیان هستند روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از بدترین دشمنان ما بدتر است ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد زنانشان را به کنیزی اعراب به فروش رسانید و مردانشان را به غلامی و بردگی اعراب گماشت«سفینهالبحار و مدینهالاحکام و الاثار ترجمه شیخ عباس قمی،ص۱۶۴»
✅پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زید عزه
1⃣منظور از اباعبدالله در سندِ روایت امامصادق است نه امامحسین
2⃣روایت از جهت سندی ضعیف و فاقد اعتبارست زيرا در سند آن عثمان بن جبلة قرار گرفته كه مجهول است و همچنين سلمة بنالخطاب در سند آن است،نجاشي متخصص فن رجال،او را در حديث ضعيف میداند
3⃣عجم به معنای غیر عرب است،نه ایرانی
4⃣درذیل روایت نقل مرحوم مجلسی از صاحب کتاب مناقب که گزارشی از برخورد خلیفه دوم با ایرانیان را بیان میکند و حمایتی که امام علی از آنان داشتهاند و هیچ ارتباطی با خود روایت ندارد
5⃣خداوند در آیه ۱۳حجرات میفرماید 《ان اکرمکم عندالله اتقاکم》این آیه دلالت بر نامعتبربودن این روایت دارد
6⃣درسیره اهلبیت احترام به تمام اقوام و گروهها مشهوداست و تعداد زیادی از یاران خاص معصومین از غیر اعراب بودهاند
♻️نتیجهاینکه
✳️روایت غیرقابل اعتماد است
✳️شبههافکن به مباحث دینی بیاطلاع بوده
✳️شبههافکن قصد ایجاد سوءظن نسبت به اسلام داشته در حالیکه《يريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَالله...》صف/۸
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
💠پاسخ به شبهه شبهه در مورد #دکتر_سعید_جلیلی 👇👇
♨️پاسخ به شبهه
شبهه در مورد #دکتر_سعید_جلیلی 👇👇
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️پاسخ سه سال قبل دکتر جلیلی درباره شبهه FAFT که مجددا مطرح شد
#مناظره
#دکتر_سعید_جلیلی
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
⛺️قسمت ۳۱ تا قسمت ۴۰👇
ادامه رمان فردا میذارم به امیدخدا💚⛺️
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۴۱ و ۴۲
مجمع و سه تن از دوستانش که از کوفه خود را به امام رساندهاند پیش میآیند و از مولا اذن میدان میگیرند، امام برای آنها دعا میکند و اجازه جنگ میدهد.
ناگهان چهار شیر دلاور کربلا به یک باره به سپاه عمر سعد حمله میکنند، سپاهیان ترسیده اند و هرکدام به طرفی فرار میکنند تا در کمند این شیران گرفتار نشوند، نظم سپاه عمر سعد بهم می خورد،
مجمع و دوستانش هر کدام به جناحی از سپاه عمر سعد حمله میکنند، عده ای را درو می کنند و به عقب سپاه میرسند بار دیگر با هم از عقب سپاه حمله می کنند و باز هم تعداد زیادی را سرنگون می نمایند.
عمر سعد که مثل کفتاری عصبانی شده و چشم از آنان برنمیدارد،نقشه ای میکشد و به سپاه میگوید، دایره وار این چهار نفر را محاصره کنید
لشکر عمر سعد بسیج میشوند برای از نفس انداختن چهار جوانمرد کربلا. آنان را دوره میکنند و مجمع و دوستانش شجاعانه میجنگند
و وقتی حلقه محاصره تنگ میشود، ندای «یامحمد» که گویی رمز عملیات کربلاست سر میدهند
با بلند شدن فریاد "یامحمد" عباس،علمدار کربلا چون طوفان به پیش میرود، گویی عباس نیست و حیدرکرار به میدان آمده، لشکریان تا چشمشان به قامت یل کربلا می افتد،پا پس میکشند و حلقهٔ محاصره شکسته میشود.
مجمع و دوستانش که گویی عشق دیدن حسین آنها را از میدان رزم بیرون کشیده، با تنی پر از زخم به دیدار یار میروند و گلی از گوشهٔ جمال آن ماه دلارای تشنه لب میچینند و دوباره به میدان باز میگردند و آنقدر میکشند تا بالاخره کشته میشوند.
مجمع و دوستانش که کشته میشوند، خون نافع بن هلال به جوش میآید ، این مرد میدان تیراندازیهای سخت، درحالیکه رجز میخواند، تیر در چله کمان میگذارد وقلب دشمن را نشانه میرود و تعدادی را به خاک و خون میکشد، اومی غرد و پیش میرود و سپاهیان از مقابلش میگریزند، عمر سعد که خوب نافع را میشناسد و میداند که همراه سپاه او به کربلا آمده و سپس به کاروان حسین پیوسته، دستور میدهد که هیچکس به تنهایی به جنگ یاران حسین نرود و به جای تن به تن حمله کردن ،دسته جمعی حمله میکنند.
دشمنان دور نافع بن هلال را میگیرند و آنقدر زخم به او میزنند که هر دوبازویش قطع میشود و تیرانداز بدون بازو را اسیر میکنند،
شمر تا چشمش به نافع می افتد فریاد میزند که او را بکشید، چرا که به حسین پیوسته، اما با اینکه نافع بازویی در بدن ندارد، هیچکس جرات کشتن او را ندارد که سرانجام شمر خنجر میکشد و نافع ملکوتی میشود و حسین مظلوم هم تنهاتر از قبل میشود ...
نافع که کشته شد، انگار سپاه عمر سعد جانی تازه گرفت و همانجا که امام ایستاده بود را نشانه گرفتند و با هم حمله کردند تا شاید با کشتن امام، جنگ خاتمه یابد.
مسلم بن عوسجه پیرمردی هشتاد ساله که چونان جوانان شمشیر میزد، متوجه هدف شوم دشمن شد و همانطور که رجز میخواند:
_«من شیر قبیلهٔ بنی اسد هستم »
به قلب دشمن زد، همه او را میشناختند، زمانی ایشان در رکاب پیامبر صلی الله علیه واله مشق جنگ میکرد و انگار اینک و اینجا میخواست درس پس بدهد و به پیامبر که از ملکوت نظاره گر او بود بگوید: به خدا مسلم بن عوسجه به محمد ایمان آورد و تا آخرین نفس از دین محمد دفاع کرد.
لشکر کوفه که هنرنمایی مسلم بن عوسجه را دید، دسته جمعی به او حمله کردند، گرد و غباری غلیظ همه جا را گرفته، معلوم نیست چه بر سر مسلم آمده، امام به همراه حبیب به قلب گرد و غبار میروند تا از مسلم حمایت کنند.
رباب که میبیند تمام هستیاش به قلب دشمن زده، قلب در سینهاش فشرده میشود، هراسان از جای برمیخیزد و کمی جلوتر میرود و سرا پا چشم میشود تا قامت مولایش را ببیند.
گرد و غبار میخوابد و همگان سر مسلم بن عوسجه را روی دامان امام میبینند...
حبیب که زخمهای تن مسلم را می بیند و میداند که عنقریب ملکوتی میشود، به او میگوید:
_ای دوست قدیمی آیا وصیتی داری که برایت انجام دهم؟!
مسلم تمام نیروی خود را جمع میکند و با سر انگشت امام را نشان میدهد و میگوید:
_تمام وصیتم حسین علیهالسلام است، نگذار مولایم غریب و بی یاور بماند..
اشک از چشمان حبیب سرازیر می شود و میگوید:
_به خدای کعبه قسم میخورم که جانم را فدای جان نازنینش کنم
و مسلم آرام در آغوش حسین جان میدهد.
عابس با دیدن صحنه کشته شدن مسلم و شنیدن وصیتش خون جوانمردی در رگهایش به جوش می آید، عابس همان کسی ست که پیغام مسلم را از کوفه برای مولایش آورده و به حسین علیهالسلام گره خورده و اینک میل آن دارد که در این وادی دلبری کند، پس خدمت امام میرسد و میگوید: