🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۲۷
علی علیهالسلام وارد خانه شد.. و درحالیکه صورتش از شادی میدرخشید به طرف مکانی که آسیاب را در آنجا قرار داده بودند و اینک صدای دستی آسیاب از آنجا بلند بود رفت.. او خوب می دانست که زهرایش اینک مشغول آسیاب جو است تا نانی تازه فراهم آورد...
زهرا سلاماللهعلیها مشغول آسیاب کردن بود و چشم به حفره آسیاب داشت، حسن و حسین گوشه ای نشسته بودند و حسین صدای گریهاش بلند بود...
علی علیهالسلام با دیدن این حال و روز زهرا که کارهای وقت گیر و سخت خانه و مراقبت از فرزندان کوچک واقعا توانش را گرفته بود، قلبش بهم فشرده شد...نزدیک زهرا آمد و زهرا با دیدن سایهٔ مردش که بر سرش افتاده بود، در حالیکه سلام میداد از جا نیم خیز شد.
علی، دست به روی شانهٔ زهرا گذاشت و امر کردند که بنشیند...خودش در کنار زهرا نشست و تا چشمش به خون خشک شدهٔ دور انگشتان فاطمه افتاد که در اثر سایش آسیاب بود.
آسیاب را جلوی خود کشید و همانطور که شروع به گرداندن چوب کوچک و زبر آسیاب می کرد فرمود :
_علیکم السلام ای تمام هستی علی...
حسن و حسین با دیدن پدرشان از جا برخواستند و به سمت پدر روان شدند و هر کدام روی یک زانوی علی،قرار گرفتند.. حسین که کوچکتر بود، مشغول بازی با نگین انگشتری که بر انگشت پدرش میدرخشید، شد
و حسن با لحنی کودکانه پرسید :
_چقدر قشنگ است، از کجا آوردی اش بابا؟!
زهرا لبخند زنان، شوهرش را نگریست و با لحن شوخی فرمود :
_این هدیه از هر کجا که رسیده باشد، پدرتان آن را نگه نخواهد داشت و بیشک در راه رضای خدا آن را #انفاق خواهد کرد..
علی نگاهی پر مهر به زهرایش کرد و فرمود :
_مال دنیا از چرک کف دست هم برایم کم ارزش تر است...و براستی که مال دنیا آن زمان ارزش پیدا می کند که برای خداوند خرج شود،آن موقع، معیاری برای سنجیدن آن ،نخواهیم یافت.
علی بوسه ای از سر دو فرزندش گرفت و همانطور که جوهای پیش رو را آرد میکرد فرمود :
_این هدیه ایست از جانب نجاشی، پادشاه حبشه برای رسول خدا و رسول خدا ،آن را به من بخشید، در ضمن کاروانی پر از غلام و کنیز را نیز راهی مدینه نموده، حالا که اینچنین در کارهای خانه ، دچار سختی شدی ، بد نیست به نزد پدر بزرگوارتان برویم و از او تقاضای کنیزی برای شما نماییم...
زهرا سرش را پایین انداخت، او با خود میاندیشید ، براستی که روی آن را ندارم چنین تقاضایی از پیامبر نمایم... و خوب میدانم که پیامبر از فروش این غلامان و کنیزان،کمک مالی به مسلمانان مهاجر و تهیدست میکند تا در مضیقه نباشند...
علی که ناگفتههای زهرایش را از سکوت او میفهمید، دستی به روی دست های زخمی فاطمهاش کشید و فرمود :
_به تهیدستان مدینه فکر نکن که با فتح خیبر غنائم زیادی نصیب مسلمانان شده و البته زمین های حاصلخیز فراوانی، به زودی تمام مسلمانان مدینه،تمکن مالی خوبی پیدا خواهند نمود....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد» 🖤یا رب الفاطمه
و علیِ تنها ،می دانست که کلام زهرایش راست ترین سخن روی زمین است و آن هنگام که لشکر دشمنان به خانه اش هجوم آورد ،این زهرا بود که جانش را سپر بلای ولیّ زمانش نمود ،
وقتی پیغام زهرا به علی رسید که فرموده بود :
_به خدا قسم که هم اکنون از این ظلمی که بر ما روا داشته اید پناهنده ی مزار پدرم میشوم ، گیسو پریشان میکنم و گریبان چاک میدهم و در نزد پدرم دست به دعا بلند میکنم و همهٔ شما را نفرین میکنم....
علیِ مهربان دانست که اگر زهراسلام الله علیها ،دست به دعا بردارد ، بی شک این دنیا کن فیکون خواهد شد ، آخر مدار زمین بر گرد زهرایش می چرخد...
پس هراسان به سلمان فرمان داد تا خود را به زهرای مرضیه برساند و بگوید که علی فرموده:
_فاطمه ،به خانه باز گرد و از ناله و نفرین ، خودداری کنید...
و زهرا سلام الله علیها ، همان کرد که امامش فرمود ، دست روی دلش گذارد و به خواسته ی مردش سر تعظیم فرو آورد.
علی که دلگیر از زمانه ای بی وفا بود و حالا جلوی رویش وفادارترین و ولایی ترین موجود روی زمین ایستاده بود ، دو طرف بازوی زهراسلام الله را گرفت و میخواست بوسه بر دامان این یار مهربان زند، بازوی ورم کردهٔ فاطمه، نالهٔ علی را بلند کرد ،
از ناله پدر ، کودکان هم گرد این دوموجود آسمانی جمع شدند
و صحنه ای بوجود آمد که نالهٔ عرشیان را در افلاک درآورد.....
چند روزی از واقعه ی مسجد و بیعت زورکی ابوبکر ،می گذشت که قاصدان خبری دیگر آوردند،
خبری که طاقت زهرا را طاق نمود ،
و او را از خانه نشینی به در آورد و با حالی نزار، خطبه خوانی قهار، در مسجد پیامبر صل الله علیه واله شد....
چرخ روزگار می چرخید و اینبار با ظلم دنیاطلبان بر مدار دنیاطلبان می گشت .
#فدک ،سرزمینی حاصلخیز و پهناور که می توان به چشم قطب اقتصادی هم به آن نگاه کرد،
سرزمینی که قبل از اسلام در دست یهودیان اطراف مدینه بود و با رونق گرفتن اسلام ، یهودیان این سرزمین تسلیم شدند و فدک بدون کوچکترین جنگ و خونریزی به دست سپاهیان اسلام رسید .
خداوند که دانای بی همتاست ،
هیچ ابهامی در دینش نیست ، سرنوشت غنائمی را که بدون جنگ و خونریزی بدست می آمدند مشخص نمود و آنها را از داراییهای پیامبر اسلام اعلام کرد و اختیار این اموال را به دست رسول الله داد تا هر جور صلاح میداند، دربارهٔ این اموال تصمیم بگیرد .
وقتی خبر تسلیم فدک ،
به پیامبر صل الله علیه واله رسید ، ایشان دوست داشتند به پاس فداکاری ها و بذل و بخشش های ام المؤمنین خدیجه کبری علیها سلام این سرزمین را به ایشان هدیه کنند ،
اما چون ایشان در قید حیات نبودند ،
پس فدک را به تنها وارث حضرت خدیجه سلام علیها ، زهرای مرضیه سلام الله علیها ، #هدیه نمود.
و همگان از مهاجر و انصار میدانستند ،
که فدک از آنِ زهراست و تمام درآمدش به دست حضرت زهراسلام الله علیها ، صرف امور مسلمین میشد ،یعنی ایشان از مال خود ، #انفاق می فرمودند.
دشمنان خاندان رسول ،
به غصب خلافت قناعت نکردند و می خواستند آل طه را از همه لحاظ در مضیقه قرار دهند و سرزمین حاصلخیز و پر رونقی مثل فدک را از دست آنها به درآورند و غصب نمایند، که چنین کردند.
وقتی به حضرت فاطمه سلام الله علیها خبر رسید که ابوبکر ،کارگزارن حضرت را از فدک بیرون کرده و کارگزاران خودش را بر آن گمارده و فدک را تصرف نموده،
حضرت زهرا سلام الله علیها ،
سکوت را جایز ندانست و در حلقهٔ زنان بنی هاشم که او را چون نگینی در بر گرفته بودند به راه افتاد تا به نزد ابوبکر وارد شد.
ابوبکر که یکباره زهرای مرضیه و زنان بنی هاشم را در پیش رو دید غافلگیر شده بود ، رو به مادرمان زهراسلام الله علیها گفت : _چه شده لشکر کشی کرده اید؟
او خوب میدانست که این سخنان سزاوار دختر پیامبر نیست و براستی لشکرکشی را آنها کرده اند در ابتدا بر درب خانهٔ علی علیه السلام و آتش زدن آنجا و بعد هم لشکرکشی به فدک که از اموال زهرا و علی بود.
حضرت زهرا سلام الله بی توجه به حرف او ،فرمودند:
_ای ابوبکر ، میخواهی زمینی را که پیامبر برای من قرار داده و آن را بر من از طریقی که مسلمانان با جنگ آن را تصرف نکردهاند، بخشیده است، از من بگیری؟ آیا نشنیده ای که پیامبر صل الله علیه واله وسلم می فرمود :
احترام هرکس با فرزندش حفظ میشود و تو میدانی که پیامبر صل الله علیه واله برای فرزندش جز این را باقی نگذارده؟!
وقتی ابوبکر سخنان حق و حقیقت مادرمان زهرا را شنید و زنان همراه او را دید ، دواتی خواست تا سند فدک را برای او بنویسد...
انسان متعجب است از کار این خلفای خود نشانده ، مال غیر را غصب میکنند و سپس خود سند برای آن می نویسند...
ابوبکر سند را نوشت و به دست حضرت زهرا سلام الله علیها داد.