eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
4.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
212 ویدیو
37 فایل
#الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 💚ن‍اشناسم‍ون https://daigo.ir/secret/4363844303 🤍لیست‌رمان‌هامون https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32344 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۳۰♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷✨✨🇮🇷🇮🇷✨✨🇮🇷 🌴رمان آموزنده، بصیرتی و امنیتی 🌴قسمت ۳۳ ذهنم درگیر امروز بود, اینا برای سپیده که در دین کم اطلاع ترند, 👈با چوب دین, دین را میکوبند👉 و امثال سپیده هم ,چشم وگوش بسته , بدون فکروتعقل حرفهاشون رامیپذیرند وبرای ما که در دین اطلاعاتی داریم بازهم شیطنت میکنند, یادم نمیره امروز صبح استاد به اصطلاح دینی ما, انقدر باحرارت دم از ولایت امیرالمومنین علی ع میزد تمام ما را طوری تحریک میکرد که از کلاس بیرون شدیم تو کوچه و خیابون به خلیفه های اهل سنت بد و بیراه بگیم, 👈یک جور تندروی را تبلیغ میکرد که باعث ایجاد و در جامعه شود وخیلیا از جوانها عرق مذهبیشون به جوش امده بود و روشون تاثیر گذاشته بودند, 🌸👈اما من رفتار امام صادق علیه‌السلام را با اهل سنت زمانش ,مطالعه کرده بودم؛؛ ونظرم مخالف نظر اینابود اما چه کنم که باید تقیه پیشه کنم وخودم را جا بزنم تا به هسته وهدف اصلیشون برسم. امروز معینی باهام تماس گرفت وگفت _برای اون کار اصلی چقد پیشرفتی؟ گفتم : _تاحدی موفق شدم به بعضی اطلاعات دست پیدا کردم منتها هنوز چندتا کارکوچک دارم. معینی: _پس زودتر بجنب چون دوهفته ی دیگه دو نفر از هسته ی اصلی انجمن میان , یک جلسه ی بزرگ هم هست که مثل اون اولی ست, اگر کاری راکه برعهده ات گذاشتند درست انجام بدهی,علاوه بر تامین مالی,برای تعلیم به خارج ازکشور اعزامت میکنن... وااای خدای من ,,خارج از کشور!!! میخواستم عصر اقای محمدی رادرجریان بگذارم. وبرام جالب بود که زمان جلسه زودتر برسه اما نمیدونستم توی اون جلسه چیزی میبینم که دوباره توسط پدرم ،اقای محمدی را درجریان گذاشتم. اقای محمدی یک گوشی با سیمکارت و یک فلش برام فرستاده بود وتاکیدکرده تا هروقت نیازبه تماس بود با گوشیی که فرستاده تماس بگیرم,داخل گوشی شماره های خاصی ثبت شده بود تا درصورت لزوم تماس بگیرم. روی فلش هم یک سری اطلاعات واقعی اما دستکاری شده بود. بالاخره روز جلسه فرا رسید, جلسه روز جمعه بود مثل قبل با معینی وهمراه با چشم بند حرکت کردیم. رسیدیم به سالن,اینار خلوت تر بود ,انگار به قول خودشون,غربال شده بودیم وبهترینها دعوت داشتند. فلش رابه معینی دادم , وخودم تو ردیف دوم نشستم,همینجور که مشغول کنکاش بودم یک دفعه توردیف اول چشمم افتاد به ...... وای باورم نمیشد ,استاد مهرابیان بود. انگار سنگینی نگاهم را حس کرده بود وبرگشت وبهم نگاه کرد.... به به عجب دانشگاهی شده, معینی که مشخصا نیروی بیگانه و رفیق فابریک یکی ازاستادان به نام دانشگاه,منم که نخبه وازنظر انجمن جاسوسه باهوش, اینم ازاستاد جوان وبامعلومات دانشگاه,چه گل اندر گلی هست.... هعی هعی....... سخنران شروع کرد: 🎤_همونطور.که تاحالا دستگیرتان شده , تلاش ما برای ایجاد جامعه ای ارمانی‌ست. جامعه ای که از لحاظ علمی پیشرفته وعلم در دستان برگزیدگان باشد وبس,جامعه ای که تحت نظر ما شکل بگیرد وپله های ترقی را به سرعت بپیماییم, و وانان که ازنعمت هوش بهره ای ندارند دراین جامعه جایی ندارند..جامعه ی برگزیدگان,ازهمه لحاظ باید قوی باشد و... گفت وگفت وگفت.... اخرش هم تاکید کرد ..... _شما غربال شده اید وبازهم غربال میشوید و بهترینهایتان,برای سفری علمی ,تفریحی برگزیده خواهند‌ شد. در راه برگشت بامعینی.،معینی اظهارکرد که ازکارم خیلی خوششون امده وتاییدش کردند دوباره پاکتی حاوی دلار بهم دادند... این دلارها راخرج نمیکردم, همه را دست نزده داخل پاکت وگاوصندوق خونه نگه داشته بودم. 🌴ادامه دارد... ❌خواندن این رمان برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشود..... ✨ نویسنده؛ طاهره سادات حسینی 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷