eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
✨🌷✨🌷🇮🇷🕊🇱🇧🌷✨✨🌷رمان امنیتی و فوق‌العاده جذاب ✨#ضاحیه 🕊قسمت ۱ و ۲ ✓فصل اول «علیهان - باکو» کوله‌ام
زنی که روی صندلی جلو نشسته لب تابش را باز می‌کند و بلافاصله هاردی که درون کوله‌ام بود را از درون داشبورد ماشین بیرون می‌آورد و به سیستم وصل می‌کند. برمی‌گردد و نگاهم می‌کند تا پسورد را بگویم، تکه کاغذی که درون جیبم گذاشته بودم را بیرون می‌آورم و به او می‌دهم تا وارد هارد شود. بلافاصله به پوشه‌های مختلف درون هارد نگاه می‌کند. لبخند می‌زند، این واکنش از سمتش قابل پیش‌بینی بود. مسائل مهم و طبقه بندی شده‌ای را که در طول زمان ماموریتم در ایران برای آن‌ها جمع کرده‌ام، اطلاعاتی را شامل می‌شود که موساد در به در به دنبال یکی از آن‌ها می‌گشت تا ضربه‌ای به بدنه‌ی جمهوری اسلامی و وارد کند. زن برمی‌گردد و نگاهم می‌کند، سپس ابرویی بالا می‌اندازد و می‌گوید: -مطالب خوبیه! البته باید صحتش اثبات بشه. تو این دسترسی‌ها رو چطور به دست آوردی؟ نفس کوتاهی می‌کشم و می‌گویم: -نفراتی که قبل از شما واسه تحویل می‌اومدن این رو نپرسیده بودن! سرش را تکان می‌دهد: -می‌دونم؛ ولی الان اوضاع فرق کرده... اسرائیل از هر طرف تحت فشار قرار گرفته و اجازه‌ی اشتباه نداره. ما الان توی چند جبهه به طور همزمان در حال جنگیم. با حزب الله در جنوب می‌جنگیم، خودمون رو آماده دریافت پهبادهای هر چند وقت یک بار از سمت مقاومت عراق کردیم و سوریه هم خیلی آروم و بی‌سر و صدا داره ضرباتش رو بهمون می‌زنه... مردممون هر روز در حال اعتراض به دولت و شخص نخست وزیر هستند و تمام دنیا هم دارند از رفتارهای پرخاشگرانه ایران حمایت می‌کنند. بهمون حق بده که توی این شرایط حساس بخوایم از راه‌های ورودی اطلاعاتی به این مهمی مطمئن بشیم. با حرکت سر حرفش را تایید می‌کنم و سپس می‌گویم: -من کاملا بهتون حق میدم؛ اما ازتون انتظار دارم که شما هم من رو درک کنید. جنگ اطلاعاتی بین ایران و اسرائیل خیلی وقته که شروع شده و هر دو طرف نفرات نفوذی زیادی دارند. پس من این ریسک رو قبول نمی‌کنم که بخوام رابطینم رو یک جا تحویلتون بدم؛ اما برای اطمینان از درستی اطلاعاتی که در دست دارید حاضرم هر کاری انجام بدم. لبخندی عصبی می‌زند و می‌گوید: -درسته. سپس وارد پوشه‌های مرتبط با صنایع موشکی حزب الله می‌شود و می‌گوید: -این لیست قطعاتی هست که خودشون تولید می‌کنند؟ نگاهی به بیرون از پنجره می‌اندازم و می‌گویم: -این لیست کامل قطعاتی هست که با کمک فکری ایران؛ اما در مخفی‌گاه‌های لبنان تولید و وارد چرخه کردند. شما می‌تونید با استفاده از این لوکیشن‌ها به مهندسان و طراحان موشکی اونا دسترسی پیدا کنید. حتی با این اطلاعات میشه با ایرانی‌ها مذاکره کرد. با شنیدن حرفم گوشش تیز می‌شود و به صورتم نگاه می‌کند: -معامله؟ با کدوم یکی از مسئولین نظام معامله کنیم که قابل اطمینان باشه؟ نمی‌شه ریسک کرد... شانه‌ای بالا می‌اندازم و می‌گویم: -بالاخره یه جریان سیاسی خاص هست که با شما خیلی زاویه نداره و می‌تونید از این طریق حرفتون رو بهشون برسونید. زن درحالیکه از چهره‌اش مشخص است مردد شده چیزی نمی‌گوید و پوشه‌ها را به سیستم خودش انتقال می‌دهد. راننده نگاهی به زن می‌اندازد. نمی‌دانم چطور؛ اما انگار با نگاه نکته‌ای را به گوش زد می‌کند که زن بلافاصله به سمتم برمی‌گردد و می‌گوید: -ما بعد از انتقال این فایل‌ها کارمون با تو تمومه... می‌تونی تا زمان ابلاغ مأموریت بعدی برای خودت بچرخی و خوش بگذرونی. لبخندی می‌زنم و می‌گویم: -فقط می‌مونه نصف دیگه پولم که قرار شد بعد از آوردن این اطلاعات تحویلم بدید. زن مصمم می‌گوید: -ولی هنوز صحت اطلاعات شما تأیید نشده آقا! عصبی جواب می‌دهم: -یعنی چی خانوم؟ من که نمی‌تونم معطل شما بمونم، همین الان با سرویس تماس بگیر و تکلیفم رو روشن کن. زن سعی می‌کند آرامم کند: -خیلی خب آقا، اینجا واسه داد و فریاد مکان مناسبی نیست... آروم باشید لطفاً. عصبی‌تر پاسخ می‌دهم: -یعنی چی آروم باشم؟ معلومه که چی میگید؟ ما با هم صحبت کردیم و قرار شده بعد از انتقال این اطلاعات مابقی پول وارد حسابم بشه. زن نگاهی به صفحه‌ی سیستم می‌اندازد و زمان باقی مانده تا انتقال اطلاعات را بررسی می‌کند. سپس می‌گوید: -باشه شما امشب رو توی هتلی که براتون رزرو کردیم بمونید تا فردا صبح باهاتون تسویه بشه. به صندلی عقب تکیه می‌دهم: