eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
6.1هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
299 ویدیو
37 فایل
✨️﷽✨️ . 💚ازاین‌لیست‌کپی‌ #حرومه!❌️ https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32342 . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون https://daigo.ir/secret/9932746571 . ❤️همه‌ی‌فعالیت‌ها،نذرظهورامام‌غریبمون‌مهدی‌موعود‌ عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۶۳♡ هم تمام شد.....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 سردار همدانی و آخرین ماموریت🌷 ✨ سردار حسین همدانی آخرین ماموریتش، دفاع از حریم مطهر حضرت زینب و کمک به مردم سوریه برای رهایی از دست گروهک صهیونیستی تکفیری داعش بود، که در همین راه شهد 👣 شهادت 👣 را نوشید و در سن ۶۱ سالگی پس از سالها مجاهدت و نبرد در جبهه اسلام، ندای حق را لبیک گفت و در تاریخ ۱۶ مهرماه ۱۳۹۴ به فیض شهادت نایل گردید. ✨ پیکر شهید سردار حسین همدانی در تاریخ ۱۹ مهرماه در تهران تشییع و برای خاکسپاری به زادگاهش همدان انتقال یافت تا همرزمان این شهید در گلزار شهدای همدان آخرین وداع را با وی انجام دهند. ✨ اللهم الرزقنا🌷 شهادت 🌷 فی سبیلک✨ منبع https://hawzah.net/fa/Article/View/95261 😭 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌺از زبان همسر شهید 🌺 من متولد20 بهمن سال 72 هستم و محمد نهم اردیبهشت 67. ما 8 خواهر و 3 برادریم و محمدآقا 3 پسر و یک خواهر که محمد پسردوم خانواده بود. محمد در دانشکده افسری درس می‌خواند.😍 🌸به برکت حسینیه شیخ مرتضی زاهد🌸 پدرم خادم حسینیه شیخ مرتضی زاهد هستند که با پدرمحمد آقا که شغلشان جوشکاری است، رفاقت دارند. یکبار که برای جوشکاری به خانه ما آمدند، برایشان چای☕️ بردم. بعد از رفتنم، از پدر درباره من سوال‌هایی پرسیدند. من ته‌تقاری بودم. همان شب پدر و مادر محمد به خانه ما آمدند. نمی‌دانستیم موضوع از چه قرار است. وقتی رفتند تماس گرفتند و گفتند اگر اجازه بدهید فردا شب مجدداً به خانه شما می‌آییم اما این‌بار با پسرم👱 و برای امر خیر!💐 ادامه در منبع؛ https://www.farsnews.com/news/13950504000163/ 💞https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
😳امین تاریخ شهادتش را به من گفته بود😢 همسر شهید کریمی میگوید : 🍁قرار بود اعزام دوم امین به سوریه، 15 روزه باشد، به من این‌طور گفته بود. روز سیزدهم یا چهاردهم تماس گرفت. گفتم ✨«امین تو را به خدا 15 روز، حتی 16روز هم نشود. دیگر نمی‌توانم تحمل کنم!»✨ 🍁هر روز یادداشت می‌کردم که "امروز گذشت..." واقعاً روز و شب‌ها به سختی می‌گذشت. 🍁دلم نمی‌خواست بجز انتظار هیچ کاری انجام دهم. هر شب می‌گفتم «خدا را شکر امروز هم گذشت.» باقیمانده روزها تا روز پانزدهم را هم حساب می‌کردم. گاهی روزهای باقی‌مانده بیشتر عذابم می‌داد. 🍁هر روز فکر می‌کردم «10 روز مانده را چطور باید تحمل کنم؟ 9 روز، 8 روز... ان‌شاءالله دیگر می‌آید. دیگر دارد تمام می‌شود... دیگر راحت می‌شوم از این بلای دوری!» 🌷امین خبر داد ✨ «فقط 3 روز به مأموریتم اضافه شده و 18 روزه برمی‌گردم.»✨ 🍁با صدایی شبیه فریاد گفتم: «امین! به من قول 15 روز داده بودی. نمی‌توانم تحمل کنم...» 😓دقیقاً هجدهمین روز شهید شد.😭 🍁با خودم فکر می‌کردم شاید اگر امینم روز پانزدهم برمی‌گشت، شهید نمی‌شد. این فکر و خیال آزارم می‌داد! 🍁 بعد شهادت امین، دوستانش می‌‌گفتند «اصلاً قرار به برگشت نبود! برنامه این بود که 2 ماه آنجا بمانیم!» 🍁همراهانش50 روز بعد از شهادت امین برگشتند. حرف‌ها را که شنیدم مطمئن شدم امین 🌷تاریخ شهادتش 🌷به من را گفته بود. ✨اللهم الرزقنا 🌷شهادت 🌷فی سبیلک✨ منبع https://www.farsnews.com/news/13941023001316 😓 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌾 دلگویه های همسر گرانقدر شهید 🌾 ❣ همسر شهید می‌گوید 👈 « آقا اسد با همه مردانی که دیده بودم فرق داشت. بسیار مهربان 😊 و مسئولیت‌پذیر بود و حامی خانواده. تصور کنید چقدر دفاع از حرم برایش مهم ‌بود که با این همه مهربانی و مسئولیت‌پذیری من و 2 فرزند و پدر و مادر و خواهرانش را به خدا بسپارد و راهی سوریه شود . ❣ وی با بیان این مطلب می‌گوید: «دو سال پیش پاسپورت گرفت و گفت می‌خواهد به سوریه برود. من با خنده گفتم 😃 سوریه تو را می‌خواهد چه‌کار .و اصلاً باور نمی‌کردم که روزی برای دفاع از حرم به سوریه برود. ولی روزی ناگهان به خانه آمد 😢 و گفت اگر قسمتم شود و به سوریه بروم یعنی اینکه حضرت زینب(سلام الله علیها) زیر نامه مرا امضا کرده و من و تو را انتخاب کرده است.» 🌴 اسد مرد دو ماه قبل نبود 🌴 🌻 معصومه قنبری می‌گوید: «دلم شور می‌زد، اما پذیرفتم و ۲۱ بهمن پرواز کرد و رفت ✈️ و دو ماه تمام در سوریه ماند و بعد برگشت.» او با اشاره به اینکه اسد، فرمانده تیپ فاطمیون بود می‌گوید: «وقتی برگشت دیگر اسد دو ماه پیش نبود. پیر و کم‌حرف‌تر شده بود و مدام حرف از 👣برگشتن به سوریه👣 می‌زد. وقتی آمد همه خوشحال شدند. خانه روشن شد و گوسفندی قربانی کردیم. برای بچه‌ها سوغاتی آورده بود، اما انگار فقط جسمش اینجا بود و روحش در سوریه جا مانده بود.» 😥 🍁 او تصمیمش را گرفته بود و به من گفت نمی‌تواند بماند و باید برود. من و بچه‌ها را به مشهد فرستاد و خودش رفت و در مدتی که آنجا بود از طریق تلگرام و تلفن ☎️ با هم در تماس بودیم. مرتب می‌گفت صدا و تصویر بچه‌ها 👦👧 را برایم بفرست. اصلاً فکرش را نمی‌کردم که دیگر او را نبینم.» 😔 ✨ اللهم الرزقنا🌷شهادت🌷 فی سبیلک✨ منبع http://www.iscanews.ir/news/690876/136 💍 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
💐ماجرای آشنایی شهید با همسرش💐 💟 آزاده عشوری همسر شهید علیرضا نوری میگوید من همیشه می‌گویم ازدواجمان از دو توسل شروع شد. ماجرای این توسل کردن برای خودمان خیلی جالب بود. شهید نوری همیشه می‌گفت من، شما را از حضرت زهرا(سلام الله علیها) گرفتم 😳. تعریف می‌کرد یک روز که به مشهد رفته بود در حرم امام رضا(علیه السلام) نذر می‌کند 40 زیارت عاشورا به حضرت زهرا(سلام الله علیها) هدیه بدهد تا خدا یک همسر خوب نصیبش بکند. ایشان 40 شب پشت سر هم این زیارت عاشورا را می‌خواند و دقیقاً در آخرین شبی که زیارت عاشورا را می‌خواند فردایش شوهرخاله‌اش مرا به ایشان معرفی می‌کند. 👈آن زمان خودم در کنگره شهدا کار می‌کردم و یک هفته‌ای می‌شد که به شهدا متوسل شده بودم و می‌‌خواستم یکی مثل خودشان نصیبم کنند. نتیجه توسل‌هایمان این شد که در اسفند سال ۱۳۸۵ شهید نوری به خواستگاری من آمد و با هم آشنا شدیم 😊 و بعد از آشنایی‌های اولیه کاملاً سنتی مراسم خواستگاری برگزار شد. 11 خرداد سال 1386 عقد 💍 و مهر همان سال عروسی کردیم.💘 ✨ اللهـم الرزقنــا🌷شهــادت🌷فی سبیـلـکــ✨ منبع؛ https://www.farsnews.com/news/13960720000029 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5