لقب شهیده در ذهنم اکو میشود. یاد روزهایی می افتم که ریحانه کد شهادتش را به من و خودش میداد.او آرزو داشت مجاهد شود.
او ناراحت بود که لفظ زیبای جهاد و مجاهد را مجاهدین خلق دزدیده بودند.
مجاهدت راهی بود که او برای زندگی برگزیده بود و میدانم در این راه چه کارها که نکرد!
او از تحصیلش گذشت،...
او از خانواده اش گذشت،...
او از آرامش گذشت...
و پا به میدان مبارزه ای گذاشت که هر کسی جرئت ورودش را نداشت،...
در به در بودن و پذیرش ازدواج با من هم کم کاری نبود...
او کاری کرد که تنها از او و آدمهای هم جنسش از آن برمی آید....
ساواک در برابر ارادهی آنها ناچیز بود،...
ادامهی راه امام و انقلاب و بصیرت او چیزی ساده ای نبود چرا که خیلی ها در این راه توزرد از آب درآمدند....
بزرگ کردن بچه ها و بر عهده داشتن کارهای خانه در کنار تمام این کارها تنها از شیرزنانی برمیآید که روح بزرگی دارند...
همهی اینها بعلاوهی #روشنگریهایی که میکرد باعث شد خشم نفاق نسبت به او شعله ور شود و او و بچهی معصومش را در آتش زنده زنده بسوزانند.
به راستی که جهاد و مجاهد در راه الله زیبندهی چنین شیر زنی است که امثالشان کم نظیر است،...
چنین زنانی سر لوحهی زندگی مردانی چون من هستند...
من از شش سال زندگی با ریحانه توشه و بهره های بردم که تمامش به این بیست سال می ارزد، من هم مثل ریحانه میگویم اگر باز هم به سال 54 برگردیم باز هم همین راه را انتخاب میکنم
و سعی میکنم چیزهای بیشتری از او بیاموزم. نگاهی به عنوان دفتر می اندازم و خودکار آبی ام را از توی جیب بیرون میکشم. با دست لرزان سعی دارم خوش خط بنویسم:
✍"خاطرات یک مجاهد.."
🌱پایان
نویسنده؛ مبینا رفعتی
۳۰ مرداد ۱۳۹۹
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷🌱🌱🇮🇷🌱🌱🇮🇷