¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۰۷ و ۱۰۸
+....خودشم توی عراق و سوریه توسط تکفیری های سعودی و یهودی و اسراییلی توی جنگ مجروح شده و تا مرز اسارت و شهادت رفته. اونم برای شهادت همین الآن آماده هست. چی خیال کردید؟ اون نیرویی هم که دنبالشید(عاصف) الان تهران هست. مطمئنا دستتون بهش نمیرسه. اونم ازخانواده سرافرازیه. شک نکنید حریف نیروهای مانمیشید.
_خودش ممکنه. چون با این تفکراتش نشون داده احمقه. ولی خانمِ عاکف چی؟ اونم آماده هست؟ خلاصه، ما کاری به این چیزا نداریم که نیروی شما کی هست و کی نیست و به وقتش به اون شخص دوم میرسیم. ما فقط قطعه پی ان دی رو میخوایم. کاری هم با خدا و اسلامتون نداریم. بزارید دم کوزه آبش و بخورید.. خوب گوش کنید چی میگم کاظم خان، آدرس و براتون ایمیل میکنم و قطعه رو میفرستید همونجا. تاکید میکنم. فقط پی ان دی رو میخوایم. نه چیز دیگه ای. اونم پی ان دی اصل.. وای به حالتون اگه اصل نباشه...
ارتباط قطع شد..
این مکالمه حدود ۳ دقیقه و خرده ای بود. معلوم بود طرف مقابل خیلی زرنگه که زود تمومش کرد تا شناسایی و ردیابی نشن.
یه لحظه به چهره داریوش که کنارم نشسته بود نگاه کردم دیدم هنگه از شنیدن این صداها و مکالمات.
بلافاصله گازو گرفتم و ادامه مسیر دادیم و رفتیم سمت خونه مادرم و داریوش و پیاده کردم و رفت خونه ی خودش.
منم دیگه پیش مادرم نرفتم.
یه ایمیل اومد برام. گوشیم و باز کردم و دیدم نوشته بابت ماهواره خیالت جمع باشه.فعلا شاید پرتاب نشه، تا اینکه پایان این ماموریت به طور کامل اعلام بشه.
یه، دو_دوتا چهارتا کردم ،
دیدم اینجوری اتفاقا بهتر هست. چون اگه ماهواره پرتاب بشه قطعا با خبرایی که از سکوی پرتاب مخابره میشه و اخبار سراسری کشور اعلام میکنه، دشمن حساستر میشه و فاطمه رو اذیت میکنند. از طرفی #مذاکرات_برجام هم بود..
از طرفی هم اگراخبار اعلام نکنه،
که بعیده اعلام نکنن، چون خلاصه خبر بزرگی هست پرتاب ماهواره برای یک کشور، بازم جاسوسا میفهمن. چون من میدونستم خبرا از سکوی پرتاب و همچنین اون نفوذی که در تشکیلات ما بود، داره بیرون درز میکنه.. ولی خب بازم مطمئن نبودم به طور صد در صد.
رفتم سمت اداره فیروز فر.
توی مسیر حاج کاظم از تهران بهم زنگ زد و گفت:
_سلام. خوبی عاکف جان.
+سلام حاجی. چی بگم؟ به نظرت باید خوب باشم؟
_حق داری.. بهم بگو که ، فایل و گوش دادی؟
+بله حاج آقا گوش دادم.
_برو پیش فیروزفر یه ارتباط امن و چهره به چهره با اینجا داشته باش. داریم با بچه ها جلسه تشکیل میدیم، تو هم بشین همزمان ببین و نظراتت و درمورد این جلسه بگو. ما اینجا دم و دستگامون آمادس. فیروزفرم خبر داد نیروهاش آماده هستن برای برقراری این ارتباط امن و ویدیوییِ تو از مازندران با ما در تهران.. با این ارتباط همزمان توی جلسه ما هستی از اونجا.. حالا بهم بگو کی میرسی پیش فیروزفر؟
+ان شاءالله ده دقیقه دیگه.
_منتظرم.. رسیدی خبرم کن.
حدود ده دقیقه یک ربع بعد،
رسیدم به فیروزفر. با دم در ادارشون هماهنگ کردن که از این به بعد من میرم فوری بزارن برم توی اداره چون از همکاراشون هستم و از تهران هستیم.. رفتم داخل و دیدم اتاق ارتباط من از اینجا با جلسه تهران آماده هست.
به حاجی زنگ زدم و گفتم:
_من رسیدم. از اونجا اوکی بدید آنلاین بشید ببینمتون.
گفت:+توی اتاق ویدیویی فقط خودت باش. از همکارانمون در اداره شمال کسی داخل اتاق نباشه. جز فیروزفر.
✍مخاطبان محترم دقت کنید ؛
تمام این ارتباطات از طریق امن و کد گذاری شده بود..حتی تماس های تلفنی.. یعنی طوری بود که نمیشد از ما جاسوسی کنن دشمنانمون.
آنلاین شد و دیدم حاج کاظم و خانم ارجمند و مرتضی و عاصف عبدالزهراء دور یه میز توی جلسه نشستند.
حاجی شروع کرد:
_بسم الله الرحمن الرحیم...عاکف جان ، من و همکارانت و توی جلسه میبینی؟
+بله حاج آقا. سلام میکنم به همتون.
حاجی گفت:
_خب.. ممنونم از دوستان که تشریف آوردید توی جلسه.. بی مقدمه میریم سر اصل مطلب. آقا عاکف هم که دارن ما رو از راه تصویری امنی که برقرار شده میبینن. ما هم داریم میبینیمشون. همکاران عزیز، عاکف برای ما مهمه. خانومشم برای ما مهمه. ما از وضعیت طرف مقابلمون اطلاع خاصی در حال حاضر نمیگیم نداریم. داریم، ولی کمه. زمان زیادی هم نداریم برای تحویل پی ان دی. باید به خواسته ی تیم جاسوسی_ تروریستی یه جوابی بدیم. از بالا هم شدیدا تحت فشاریم که این موضوع و جمعش کنید هرچی زودتر....حالا بگید تا الان چیکار کردید که هم.....
✍ادامه دارد....
👈 #کپی_فقط_با_ذکر_منبع
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
💠نویسنده؛ مرتضی مهدوی
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥