🌴🌟💞🕋💞🌟🌴
🌟رمان فانتزی، تخیلی #زهرابانو
💞 قسمت ۱۵۴ و ۱۵۵ و ۱۵۶
امروز صبح ؛
آخرین صبحی بود که در مدینه چشمم را باز می کردم.
اول از همه نگاهی به حلقه ی تو دستم انداختم و لبخند صبحگاهی را مهمان لبهایم کردم.
سریع بلند شدم تا برای رفتن به مسجد النبی آماده شوم.مثل همیشه آقاسید منتظر من بود.
- سلام صبحتون بخیر
- سلام زهراجان صبح شما هم بخیر. اگر آماده هستید برویم تا از کاروان عقب نمانیم.
- بله برویم...
همراه کاروان به مسجد النبی رفتیم.
نماز و دعای وداع را با زمزمه های دلنشین آقاسید خواندیم.
برای آخرین بار نگاه طولانی به گنبد سبز پیامبر کردم.
نگاهم سمت قبرستان بقیع کشیده شده از این همه غربت ؛
از این همه مظلومیت امامان اشک از چشمانم بی آنکه بخواهم میبارید.
بعد از خوردن نهار در اتاق نشسته بودم که آقاسید اجازه ی ورود گرفتند چادر نمازم را سر کردم و با بفرمایید اجازه دادم.
- زهرابانو شما تمام وسایل هایتان راجمع کنید و لباس احرام را بپوشید تا نیم ساعت دیگر همراه کاروان حرکت کنیم.
- بله چشم
لباس و چادر سفیدم را پوشیدم و چمدان به دست بیرون رفتم.
آقاسید هم آماده و منتظر نشسته بود با این تفاوت که امروز لباس احرام به تن داشت.
همراه کاروان با اتوبوس حرکت کردیم .
تا قبل از رفتن به مکه به مسجد شجره برویم.
وارد مسجد شدیم.
معماری این مسجد کاملا متفاوت بود. مسجدی بزرگ و سفید رنگی که توجه همه را جلب می کرد.
همه ی حجاج باید قبل از رفتن به مکه برای مُحرم شدن به این مسجد می آمدند.
وقت آن رسیده است ،
که دلم را به دریا بزنم #لباس_های_دنیایی را از تن بیرون کنم
و لباس عشق بپوشم.
لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک و الملک لا شریک لک لبیک
با گفتن این جمله و اعمال #مسجدشجره مُحرم شدیم ...
همه ی کاروان لباسهای سفید به تن داشتیم و از هر گوشه ی مسجد صدای لبیک می آمد.
این مسجد و این صحنه ها ،
حتما جزئی از کمیاب ترین خاطرات عمر من خواهند بود.
" خدای من نعمت دادی،
احسان کردی،
زیبایی بخشیدی،
فضیلت دادی،
روزی عنایت کردی،
توفیق دادی،
پناه دادی،
حمایتم کردی
و از گناهانم پرده پوشی کردی.
خدای من...🥺😭
اگر آنچه تو از من میدانی، دیگران نیز می دانستند، هرگز به روی من نگاه نمی کردند و طردم می نمودند،ولی تو همواره پرده پوشی کردی.😓😭
اما، من:
بد کردم،
غفلت ورزیدم،
پیمان شکنی کردم،
وعده های عمل نکرده داشتم و گناهها نمودم.
ولی:خدایا،
من توبه کردم
و به درگاهت برگشته ام.😭🤲
میدانم که با آغوش باز از من استقبال می کنی.
چون هر چه باشد، تو خدای منی!
✨ ( بخشی از مناجات امام حسین ( ع ) در کنار کوه عرفه)
که توصیف حال من است...
هوای مکه هم خیلی گرم بود.
ولی لباسم سفید بود.
احساس میکردم کمتر گرما را جذب میکنم یا شاید اینقدر غرق معنویات اطرافم قرار گرفته بودم که دیگر گرمای عربستان به چشمم نمی آید.
به مکه که رسیدیم ،
همه ی کاروان خسته بودند. اما بین هتل و مسجد الحرام همه مسجد الحرام را انتخاب کردند.
همه ی کاروان همراه هم ؛
هم قدم شدیم تا بیت الله الحرام...
مسجد الحرام را که پشت سر گذاشتیم
تپش قلبم هزار برابر شدبود.
گام به گام برای دیدن خانه امن الهی قدم برمیداشتیم.
لحظه به لحظه ؛
به دیدن خانه ی عشق نزدیکتر میشدیم.
چشمانم که به خانه معبودم افتاد.
دیگر باورم شد کجا آمدم.🥺
اشک در چشمانم حلقه زده و دیده ام را تار کرده بود با دست اشکهایم راپاک کردم تا واضح ببینم.
ملوک قبل از سفر به من گفته بود ،
در اولین نگاهت به کعبه هرچه از خدا طلب کنی به استجابت می رسد.
هزار حاجت در دل آماده کرده بودم.
بعد از نگاه طولانی ام به کعبه سرم را پایین انداختم چیزی بر لب آوردم که از ته قلبم بود.
✓با تمام وجودم از خدا #فرج مهدی زهرا،
سلامتی وخوشبختی خودم و آقاسید را طلب کردم از خدا خواستم ریشه ی این عشق را محکم کند و زندگیم پر برکت باشد.
با همان حال قشنگ با همان چشمان اشکی به جمع زائران خانه ی خدا پیوستیم و همراه بقیه به دور خانهی عشق میچرخیدیم.
اینجا تنها جایی بود ،
که مرد و زن ؛
فقیر و ثروتمند ؛
سیاه و سفید ؛
همه یک رنگ و یک شکل ودر یک سطح قرار دارند و همه به دور کعبه می گردند.
🌴ادامه دارد....
🌟 نویسنده؛ طلا بانو
💞 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌟🌴🌟💞🕋💞🌟🌴🌟